نیما یوشیج : مجموعه اشعار
از : قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
من ندانم با که گویم شرح درد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۳۰
ای عقل شیشه‌بار که گل بر تو سنگ بود
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
توشهٔ پژمردگی
لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۴۸
از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۹
در حریم قدس جانرا نیست بار از ننگ تن
عطار نیشابوری : دفتر دوم
در صفات پرده در افتادن فرماید
در آن ساعت که این پرده برافتد
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۰
آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند
مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۴ - قصهٔ اهل ضروان و حیلت کردن ایشان تا بی زحمت درویشان باغها را قطاف کنند
قصهٔ اصحاب ضروان خوانده‌یی
مولوی : دفتر اول
بخش ۶۵ - جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او
گفت بسم الله، بیا تا او کجاست؟
نظامی گنجوی : مخزن الاسرار
بخش ۱۱ - خطاب زمین بوس
ای شرف گوهر آدم به تو
مفاتیح الجنان : اعمال ماه های ربیع الثانی، جمادی الاول، جمادی الآخر
اعمال روز سوم جمادى الآخر
در این روز در سال یازدهم شهادت حضرت فاطمه(صلوات الله علیها) واقع شده و شیعیان باید در این روز، به مراسم سوگواری آن حضرت قیام کنند و آن مظلومه را زیارت و بر ستمگران و غاصبان حق او نفرین کنند.
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۷۸
رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۳
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۱۵
گفتم شب و روز از پی این کار شوم
سعدی : باب هفتم در عالم تربیت
حکایت در خاصیت پرده پوشی و سلامت خاموشی
یکی پیش داود طائی نشست
مولوی : فیه ما فیه
فصل دهم - اینچ میگویند که اَلْقُلُوْبُ تَتَشَاهَدُ کفتیست
اینچ میگویند که اَلْقُلُوْبُ تَتَشَاهَدُ کفتیست و حکایتی میگویند بریشان کشف نشده است و اگر نه سخن چه حاجت بودي چون قلب گواهي مي دهد گواهي زبان چه حاجت گردد، امير نایب گفت که آری دل گواهی می دهد اماّ دل را حظی هست جدا و گوش را حظیّ هست جدا چشم را حظیّست جدا و زبان را جدا بهر یکی احتیاج هست تا فایده افزونتر باشد، فرمود که اگر دل را استغراق باشد همه محو او گردند محتاج زبان نباشد آخر لیلی را که رحمانی نبود و جسمانی و نفس بود و از آب و گل بود عشق او را آن استغراق بود که مجنون را چنان فرو گرفته بود و غرق گردانیده که محتاج دیدن لیلی بچشم نبود و سخن او را بآواز شنیدن محتاج نبود که لیلی را از خود او جدا نمیدید که:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۷۳
این نه هاله است نمایان شده از دور قمر
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۲۵
چون نیست سری این غم بیپایان را