کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
از لطف نمی شود مصور دهنت
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۴۷
آورده‌اند کی روزی شیخ در بازار نشابور می‌رفت برنایان می‌آمدند برهنه، هر یکی ایزار پای چرمین پوشیده و یکی را بر گردن گرفته می‌آوردند، چون پیش شیخ رسیدند شیخ پرسید کی این کیست؟ گفتند امیر مقامران است. شیخ او را گفت این امیری بچه یافتی؟ گفت ای شیخ براست باختن و پاک باختن. چون شیخ بشنید نعرۀ بزد و گفت راست باز و پاک باز و امیر باش!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۸
زان کوزهٔ میْ که نیست در وی ضرری،
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱
بر امید راحت دنیا مکش بسیار رنج
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۳
گر سبوئی شکست یا جامی
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۱۲ - در بیان آنکه هر که ولی خداست راستین او را خودی نماند و پیش از مرگ ضروری که آن مرگ بیخبران و عوام است پیش عظمت خدای تعالی مرد و تمام نیست گشت، بامر موتوا قبل ان تموتوا از خدا هست شد زندگی یافت، اینچنین ذاتی نمیرد و تا ابد باقی باشد زیرا هستی مردارش در نمکلان وصال پاک گشت و سر بسر نمک شد همه عالم مرید چنین شیخ باشند اگر دانند و اگر ندانند زیرا خوشیهای عالم همه از پرتو اوست. همچنانکه زراندود هم از کان زر باشد هر که بزر اندود روی آرد از زرروی نگردانیده است بلکه روز و شب روی بزر دارد و ساجد و عابد زر است لیکن زر اینجا مستعار است عاقبت نخواهد ماندن پس خدای را بوجهی بندگی میکند که بخدا نرسد. بر این تقدیر معلوم میشود که همه عالم مرید شیخ‌اند و بهر سوی که رو میکند بشیخ رو میکنند و شیخ را می
هر چه اندر جهان خوشت آید
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۱۱۰ - نافهٔ آهو
این که داری به سردوش، کمند است نه گیسو
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
جهان بر خود مرا واله گرفته ست
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۱
دردا که رفت عمر وه نکردیم هیچ کار
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۴
در بزم ملک زهره نواگر زیبد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۵۵
گلوی خویش عبث پاره می‌کند بلبل
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ملکه قناعت
ضد صفت حرص، ملکه قناعت است و آن حالتی است از برای نفس، که باعث اکتفا کردن آدمی است به قدر حاجت و ضرورت و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است و صفت قناعت، مرکبی است که آدمی را به مقصد می رساند و وسیله ای است که سعادت ابدی را به جانب آدمی می کشاند، زیرا که هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان می گردد و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو می رود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق می گردد و با وجود این، چگونه می تواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟
اوحدی مراغه‌ای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴
قراری چون ندارد جانم اینجا
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۰۹ - العنقاء
بود عنقا کنایه از هیولا
ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۱۲۵
ز اصل پاک و نژاد بلند و طبع نکو
فردوسی : داستان سیاوش
بخش ۱۱
دبیر پژوهنده را پیش خواند
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۶
دوشینه بر مراد دل آمد بسر شبم
مهدی اخوان ثالث : زمستان
نغمهٔ همدرد
آینهٔ خورشید از آن اوج بلند
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۰۱
عیش جهان در آن لب خندان نظاره کن
یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳
شبان تیره زان زلفین ثعیان سار...به