اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵۹
آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
خوش خو دارم بکار ، بدخو چکنم نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۲
نه تنها شبم تیره از موی اوست مهدی اخوان ثالث : از این اوستا
نماز
باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟ فریدون مشیری : از دیار آتشی
دوستی
دل من دیر زمانی است که می پندارد؛ طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
ای کوی تو قبلهگاه ارباب قبول شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷ - سینمای خزان
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۱۳ - دیگ ریز
گفتمش با دیگ ریز امرد بود حالت خلیل حمیدالدین بلخی : مقامات حمیدی
المقامة الرابعة عشر - فی الوعظ
حکایت کرد مرا دوستی که در سفر یار موافق بود و در حضر جار ملاصق که: وقتی از اوقات بحکم ضیق حال و اختلال مال از مسقط الهام و منبت الاقلام قصد انتقال کردم و رای ارتحال. مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۶۸
خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۳۶ - هم در مدح علاء دوله اتسز گوید
خدایگانا، بتو گرفت جمال ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۳۹ - صفت شهر مصر و ولایتش
صفت شهر مصر و ولایتش : آب نیل ازمیان جنوب و مغرب میآید و به مصر میگذرد و به دریای روم میرود. آب نیل چون زیادت میشود دو بار چندان میشود که جیحون به ترمذ. و این آب از ولایت نوبه میگذرد و به مصر میآید و ولایت نوبه کوهستان است و چون به صحرا رسد ولایت مصر است و سرحدش که اول آن جا رسد اسوان میگویند. تا آن جا سیصد فرسنگ باشد. و بر لب آب همه شهرها و ولایت هاست. و آن ولایت را صعید الاعلی میگویند. و چون کشتی به شهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بیرون میآید و تیز میرود. و از آن بالاتر سوی جنوب ولایت نوبه است و پادشاه آن زمین دیگراست و مردم آن جا سیاه پوست باشندو دین ایشان ترسای باشد. بازرگانان آن جا روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند. و به مصر بده یا نوبی باشد یا رومی. دیدم که از نوبه گندم و ارزن آنرده بودند هر دوسیاه وبد. و گویند نتوانستهاند که منبع آب نیل را به حقیقت بدانند و شنیدم که سلطان مصر کس فرستاد تا یک ساله راه برکنار نیل رفته و تفحص کردند هیچ کس حقیقت آن ندانست الا آن که گفتند که از جنوب از کوهی میآید که آن را جبل القمر گویند. و چون آفتاب به سر سرطان رود آب نیل زیادت شدن گیرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد بیست ارش بالا گیرد چنان که به تدریج روز به روز میافزاید. ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۲ - دریای قلزم
و از مصر چون به جانب مشرق روند به دریای قلزم رسند و قلزم شهری است بر کنار دریا که از مصر تا آن جا سی فرسنگ است. و این دریا شاخی است از دریای محیط که از عدن شکافته سوی شمال رود و چون به قلزم رسد ملاقی شود و گستسته و گویند عرض این خلیج دویست فرسنگ است. محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۳۵
شیخ گفت: من عرف اللّه بلاواسطة عبده بلاعوض و من عرفه بواسطة عبده علی العوض. احمد شاملو : شکفتن در مه
فصلِ دیگر
بیآنکه دیده بیند، قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۶۲ - نامة ولیعهد مبرور به سلطان روم
الحمدالله الذی اید الحق و شیدالدین والف بین قلوب المسلمین و لو انفقنا ما فی الارض جمیعا و اجتمعت الجن و الانس و لوکان بعضهم لبعض ظهیرا لم تالف قلوبهم و لم تکشف کروبهم لکن الله الف بین قلوبهم و سهل صعب خطوبهم انه عزیز حکیم و بعباده روف رحیم. حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۴۸
وقت آنست که ما جانب میخانه شویم صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۶۴
چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید
غزل شمارهٔ ۸۵۹
آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
خوش خو دارم بکار ، بدخو چکنم نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۲
نه تنها شبم تیره از موی اوست مهدی اخوان ثالث : از این اوستا
نماز
باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟ فریدون مشیری : از دیار آتشی
دوستی
دل من دیر زمانی است که می پندارد؛ طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
ای کوی تو قبلهگاه ارباب قبول شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷ - سینمای خزان
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۱۳ - دیگ ریز
گفتمش با دیگ ریز امرد بود حالت خلیل حمیدالدین بلخی : مقامات حمیدی
المقامة الرابعة عشر - فی الوعظ
حکایت کرد مرا دوستی که در سفر یار موافق بود و در حضر جار ملاصق که: وقتی از اوقات بحکم ضیق حال و اختلال مال از مسقط الهام و منبت الاقلام قصد انتقال کردم و رای ارتحال. مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۶۸
خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۳۶ - هم در مدح علاء دوله اتسز گوید
خدایگانا، بتو گرفت جمال ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۳۹ - صفت شهر مصر و ولایتش
صفت شهر مصر و ولایتش : آب نیل ازمیان جنوب و مغرب میآید و به مصر میگذرد و به دریای روم میرود. آب نیل چون زیادت میشود دو بار چندان میشود که جیحون به ترمذ. و این آب از ولایت نوبه میگذرد و به مصر میآید و ولایت نوبه کوهستان است و چون به صحرا رسد ولایت مصر است و سرحدش که اول آن جا رسد اسوان میگویند. تا آن جا سیصد فرسنگ باشد. و بر لب آب همه شهرها و ولایت هاست. و آن ولایت را صعید الاعلی میگویند. و چون کشتی به شهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بیرون میآید و تیز میرود. و از آن بالاتر سوی جنوب ولایت نوبه است و پادشاه آن زمین دیگراست و مردم آن جا سیاه پوست باشندو دین ایشان ترسای باشد. بازرگانان آن جا روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند. و به مصر بده یا نوبی باشد یا رومی. دیدم که از نوبه گندم و ارزن آنرده بودند هر دوسیاه وبد. و گویند نتوانستهاند که منبع آب نیل را به حقیقت بدانند و شنیدم که سلطان مصر کس فرستاد تا یک ساله راه برکنار نیل رفته و تفحص کردند هیچ کس حقیقت آن ندانست الا آن که گفتند که از جنوب از کوهی میآید که آن را جبل القمر گویند. و چون آفتاب به سر سرطان رود آب نیل زیادت شدن گیرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد بیست ارش بالا گیرد چنان که به تدریج روز به روز میافزاید. ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۲ - دریای قلزم
و از مصر چون به جانب مشرق روند به دریای قلزم رسند و قلزم شهری است بر کنار دریا که از مصر تا آن جا سی فرسنگ است. و این دریا شاخی است از دریای محیط که از عدن شکافته سوی شمال رود و چون به قلزم رسد ملاقی شود و گستسته و گویند عرض این خلیج دویست فرسنگ است. محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۳۵
شیخ گفت: من عرف اللّه بلاواسطة عبده بلاعوض و من عرفه بواسطة عبده علی العوض. احمد شاملو : شکفتن در مه
فصلِ دیگر
بیآنکه دیده بیند، قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۶۲ - نامة ولیعهد مبرور به سلطان روم
الحمدالله الذی اید الحق و شیدالدین والف بین قلوب المسلمین و لو انفقنا ما فی الارض جمیعا و اجتمعت الجن و الانس و لوکان بعضهم لبعض ظهیرا لم تالف قلوبهم و لم تکشف کروبهم لکن الله الف بین قلوبهم و سهل صعب خطوبهم انه عزیز حکیم و بعباده روف رحیم. حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۴۸
وقت آنست که ما جانب میخانه شویم صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۶۴
چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید