عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۷
هرکه در بحر جان نظر دارد
قصد غواصی گهر دارد
چون ز دریا برآورد گهری
طلب گوهر دگر دارد
جز گهر نیست در نظر او را
هرکه آن نور در بصر دارد
مهر من تا نقاب مه بسته
قرص خورشید در قمر دارد
داده سر در ره و شده مسرور
هرکه سودای او بسر دارد
وانکه او حاصل اناالله دید
آتش عشق در شجر دارد
تا که نور علی شده ساقی
باده اش مستی دیگر دارد
قصد غواصی گهر دارد
چون ز دریا برآورد گهری
طلب گوهر دگر دارد
جز گهر نیست در نظر او را
هرکه آن نور در بصر دارد
مهر من تا نقاب مه بسته
قرص خورشید در قمر دارد
داده سر در ره و شده مسرور
هرکه سودای او بسر دارد
وانکه او حاصل اناالله دید
آتش عشق در شجر دارد
تا که نور علی شده ساقی
باده اش مستی دیگر دارد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۹
تا عکس رخش در دل عشاق عیان شد
برداشت ز رخ پرده و در پرده نهان شد
برخاست ز صحرای عدم گرد معانی
چون بحر وجود ازلی موج فشان شد
از صبح ازل نقش رخ یار بدیدم
تا شام ابد جان بخیالش نگران شد
بی عشق دلی زنده جاوید نماند
چون عشق حیاتست که جان زنده آن شد
گفتی که در آئینه بجز یار توان دید
چندانکه بدیدیم نه این گشت و نه آن شد
میخواست که خود را بنماید بخود آن یار
گه صورت پیر آمد و گه شکل جوان شد
چون نور علی رالب گفتار برآمد
سرتاسر آفاق پر از شور و فغان شد
برداشت ز رخ پرده و در پرده نهان شد
برخاست ز صحرای عدم گرد معانی
چون بحر وجود ازلی موج فشان شد
از صبح ازل نقش رخ یار بدیدم
تا شام ابد جان بخیالش نگران شد
بی عشق دلی زنده جاوید نماند
چون عشق حیاتست که جان زنده آن شد
گفتی که در آئینه بجز یار توان دید
چندانکه بدیدیم نه این گشت و نه آن شد
میخواست که خود را بنماید بخود آن یار
گه صورت پیر آمد و گه شکل جوان شد
چون نور علی رالب گفتار برآمد
سرتاسر آفاق پر از شور و فغان شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۱
ترسم ز روی کار چه این پرده واکنند
می خوردن نهانی ما بر ملا کنند
شیرین لبان که از می تلخند کامران
کامم بجرعه ئی چه شود گر روا کنند
تاکی بنای ماتم و غم باشد استوار
ساقی بگو بساط نشاطی بپا کنند
گفتم که بامن اینهمه بیگانگی ز چیست
گفت این عنایتیست که با آشنا کنند
آنانکه بهره به حقیقت نبرده اند
تکفیر اهل حق ز جهالت چرا کنند
از حرب دشمنان چه هزیمت بدوستان
در عرصه که رایت نصرت بپا کنند
روشندلان که آینه وجه معنیند
مرآت دل ز نور علی باصفا کنند
می خوردن نهانی ما بر ملا کنند
شیرین لبان که از می تلخند کامران
کامم بجرعه ئی چه شود گر روا کنند
تاکی بنای ماتم و غم باشد استوار
ساقی بگو بساط نشاطی بپا کنند
گفتم که بامن اینهمه بیگانگی ز چیست
گفت این عنایتیست که با آشنا کنند
آنانکه بهره به حقیقت نبرده اند
تکفیر اهل حق ز جهالت چرا کنند
از حرب دشمنان چه هزیمت بدوستان
در عرصه که رایت نصرت بپا کنند
روشندلان که آینه وجه معنیند
مرآت دل ز نور علی باصفا کنند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۴
سرپا برهنگان که دم از کبریا زنند
مردانه پای بر سر کبر و ریا زنند
مستان که میکشند سبوی بساط عیش
ساغر کشان شیشه غم را صلا زنند
گر بینواست دل زنوا مطربان عشق
هر گوشه نغمه بمقام نوا زنند
دست از جهان کشیده گدایان کوی دوست
بر تخت و تاج قیصر و فغفور پا زنند
خلوت گزیدگان سرا پرده قبول
کی دست رد بسینه مرد خدا زنند
شاهنشهان کشور تجرید از فنا
هر صبح و شام خیمه بملک بقا زنند
گمگشتگان که طالب راه هدایتند
دست طلب بدامن آل عبا زنند
آنانکه برده حسرت دنیا بزیر خاک
سربرکنند و نعره واحسرتا زنند
روشندلان که نور علی هست کامشان
مردانه گام در ره صدق و صفا زنند
مردانه پای بر سر کبر و ریا زنند
مستان که میکشند سبوی بساط عیش
ساغر کشان شیشه غم را صلا زنند
گر بینواست دل زنوا مطربان عشق
هر گوشه نغمه بمقام نوا زنند
دست از جهان کشیده گدایان کوی دوست
بر تخت و تاج قیصر و فغفور پا زنند
خلوت گزیدگان سرا پرده قبول
کی دست رد بسینه مرد خدا زنند
شاهنشهان کشور تجرید از فنا
هر صبح و شام خیمه بملک بقا زنند
گمگشتگان که طالب راه هدایتند
دست طلب بدامن آل عبا زنند
آنانکه برده حسرت دنیا بزیر خاک
سربرکنند و نعره واحسرتا زنند
روشندلان که نور علی هست کامشان
مردانه گام در ره صدق و صفا زنند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۹
تامی از شیشه اقداح روان خواهد بود
چشم ما بر کف ساقی نگران خواهد بود
دیده بر تربت ما هر که غباری از وی
کحل بینائی صاحبنظران خواهد بود
زاهد از صومعه تقریر مفرما که مرا
خانه در کوچه رندان جهان خواهد بود
جرعه کان بکف افتاد ز یاقوت لبش
نه همین قوت جان قوت روان خواهد بود
راز پنهانی ما را نبود پرده ولیک
تا ابد در پس هر پرده نهان خواهد بود
پیر سرمست من آن سید اوتادتراش
گرچه ابدال بود قطب زمان خواهد بود
انس با صحبت اعیار نگیرد هرگز
هرکه را نور علی مونس جان خواهد بود
چشم ما بر کف ساقی نگران خواهد بود
دیده بر تربت ما هر که غباری از وی
کحل بینائی صاحبنظران خواهد بود
زاهد از صومعه تقریر مفرما که مرا
خانه در کوچه رندان جهان خواهد بود
جرعه کان بکف افتاد ز یاقوت لبش
نه همین قوت جان قوت روان خواهد بود
راز پنهانی ما را نبود پرده ولیک
تا ابد در پس هر پرده نهان خواهد بود
پیر سرمست من آن سید اوتادتراش
گرچه ابدال بود قطب زمان خواهد بود
انس با صحبت اعیار نگیرد هرگز
هرکه را نور علی مونس جان خواهد بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۹
زانسان که بوسه از لب دلبر بود لذیذ
خوردن شراب ناز ز ساغر بود لذیذ
دشنام تلخ زان لب شیرین لعل فام
در کام جان چو ماده احمر بود لذیذ
معشوق اگر همه قدح زهر میدهد
عشاق را بکام چه شکر بود لذیذ
جام طهور در صف رندان پاکباز
خوردن ز دست ساقی کوثر بود لذیذ
فردا شراب ناب چو نور علی مرا
نوشیدن از کف تو بمحشر بود لذیذ
خوردن شراب ناز ز ساغر بود لذیذ
دشنام تلخ زان لب شیرین لعل فام
در کام جان چو ماده احمر بود لذیذ
معشوق اگر همه قدح زهر میدهد
عشاق را بکام چه شکر بود لذیذ
جام طهور در صف رندان پاکباز
خوردن ز دست ساقی کوثر بود لذیذ
فردا شراب ناب چو نور علی مرا
نوشیدن از کف تو بمحشر بود لذیذ
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۰
دوشم از مهر آمد اندر بر
دلبر دل گشا و جان پرور
ساقی حسن بزم آرایش
باده جلوه ریخت در ساغر
بیکی جرعه ام در این عالم
برد یکسر به عالم دیگر
وه چه عالم که هر چه دل میخواست
آمدش جزء و کل همه بنظر
آتش نیستی زبانه کشید
سوخت خاشاک هستیم یکسر
چون بخود باز آمدم دیدم
جز یکی نیست مظهر مظهر
بسکه مست ویم چه نور علی
سرندانم زپا و پا از سر
دلبر دل گشا و جان پرور
ساقی حسن بزم آرایش
باده جلوه ریخت در ساغر
بیکی جرعه ام در این عالم
برد یکسر به عالم دیگر
وه چه عالم که هر چه دل میخواست
آمدش جزء و کل همه بنظر
آتش نیستی زبانه کشید
سوخت خاشاک هستیم یکسر
چون بخود باز آمدم دیدم
جز یکی نیست مظهر مظهر
بسکه مست ویم چه نور علی
سرندانم زپا و پا از سر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۲
دلم شد جلوه گاه آتش طور
تجلی حسنه فی معدن النور
کسی کز دار هستی گشت فانی
اناالحق میسراید همچو منصور
برآمد در نظر چون عکس دلدار
درون پرده جان گشت مستور
اگر چه خانه تن گشت ویران
ولیکن بیت قلبی فیه معمور
بیاساقی بده آنجام باقی
که گردد عشق مست و عقل مخمور
بهر سوئیکه گردد دیده ناظر
نیامد در نظر غیر تو منظور
مگر نور علی گردیده ظاهر
که بینم عالمیرا مظهر نور
تجلی حسنه فی معدن النور
کسی کز دار هستی گشت فانی
اناالحق میسراید همچو منصور
برآمد در نظر چون عکس دلدار
درون پرده جان گشت مستور
اگر چه خانه تن گشت ویران
ولیکن بیت قلبی فیه معمور
بیاساقی بده آنجام باقی
که گردد عشق مست و عقل مخمور
بهر سوئیکه گردد دیده ناظر
نیامد در نظر غیر تو منظور
مگر نور علی گردیده ظاهر
که بینم عالمیرا مظهر نور
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۵
ای دل بگشا چشم و ببین جلوه دلدار
کرده است تجلی همه جا بر در و دیوار
سریست نهان در دل مردان ره عشق
کان را نتوان کرد عیان جز بسردار
از حلق حریفان بگشودند بسی خون
تا لب نکند ترکسی از باده اسرار
ای شیخ ز اسرار حقیقت تو چه دانی
عمرت همه بگذشت پی جبه و دستار
خورشید رخ دوست عیانست ولیکن
کی کسب کند نور ازآن آینه تار
رازی که نهان بود پس پرده حریفان
کردند عیان با دف و نی در سر بازار
بالله که نمانده اثر از ظلمت امکان
گر نور علی سر زند از مطلع انوار
کرده است تجلی همه جا بر در و دیوار
سریست نهان در دل مردان ره عشق
کان را نتوان کرد عیان جز بسردار
از حلق حریفان بگشودند بسی خون
تا لب نکند ترکسی از باده اسرار
ای شیخ ز اسرار حقیقت تو چه دانی
عمرت همه بگذشت پی جبه و دستار
خورشید رخ دوست عیانست ولیکن
کی کسب کند نور ازآن آینه تار
رازی که نهان بود پس پرده حریفان
کردند عیان با دف و نی در سر بازار
بالله که نمانده اثر از ظلمت امکان
گر نور علی سر زند از مطلع انوار
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۸
هر نقش که بر لوح قضا خامه تقدیر
درزایچه طالع هر کس زده تحریر
یکنقطه ازآن حال شود گر چه باصلاح
تجدید کند دایره ها موجد تدویر
روز ازلم قرعه چو در جرعه کشی رفت
زاهد تو بگویم که در این فال چه تدبیر
در وقت کرم ساغر صهبا است مکن عیب
صد شکر که نبود بکفم سبحه تذویر
تنها نه همین خال رخش برده دل از دست
برگردن جان حلقه زلفش زده زنجیر
در صفحه دل محو شود نقطه موهوم
از رمز دهانش کنم از نکته تقریر
ای خصم کنی عربده تا کی سپرانداز
کز تیغ زبان نور علی گشته جهانگیر
درزایچه طالع هر کس زده تحریر
یکنقطه ازآن حال شود گر چه باصلاح
تجدید کند دایره ها موجد تدویر
روز ازلم قرعه چو در جرعه کشی رفت
زاهد تو بگویم که در این فال چه تدبیر
در وقت کرم ساغر صهبا است مکن عیب
صد شکر که نبود بکفم سبحه تذویر
تنها نه همین خال رخش برده دل از دست
برگردن جان حلقه زلفش زده زنجیر
در صفحه دل محو شود نقطه موهوم
از رمز دهانش کنم از نکته تقریر
ای خصم کنی عربده تا کی سپرانداز
کز تیغ زبان نور علی گشته جهانگیر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۵
ساقیا ساغر شراب آور
ساغری زان شراب ناب آور
اینهمه سستی و تأمل چیست
خیز و جامی خوش از شتاب آور
چندگیری حساب از مستان
ساغر باده بی حساب آور
بهر ضعف دلم ز لعل لبش
شربت قند یا گلاب آور
جز لب او که بخشد آب حیات
آتشی کس ندیده آب آور
گنج وصلش بکنج جان خواهی
گذری در دل خراب آور
جلوه بایدت زنور علی
خیز و آئینه ز آفتاب آور
ساغری زان شراب ناب آور
اینهمه سستی و تأمل چیست
خیز و جامی خوش از شتاب آور
چندگیری حساب از مستان
ساغر باده بی حساب آور
بهر ضعف دلم ز لعل لبش
شربت قند یا گلاب آور
جز لب او که بخشد آب حیات
آتشی کس ندیده آب آور
گنج وصلش بکنج جان خواهی
گذری در دل خراب آور
جلوه بایدت زنور علی
خیز و آئینه ز آفتاب آور
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۶
مژده ای دل که دلبر آمد باز
تا برد دل به دل بر آمد باز
آفتابم که دوش رفت از بر
صبحدم از درم درآمد باز
ماهم از دیده گر چه غایب شد
همچو خورشید انور آمد باز
روز هجرت شب فراق گذشت
شاهد وصل در بر آمد باز
با اسیران بند غم گوئید
مژده کایام غم سرآمد باز
صف جانها بره بیارائید
کان صف آرای لشگرآمد باز
نخل عیشم که خشگ و بی بر بود
گشت شاداب و بی بر آمد باز
دل بود عود و سینه ام مجمر
بوی عودی ز مجمر آمد باز
طوطی جان ز لعل شیرینت
آرزومند شکر آمد باز
فلک خاصان عشق را در بحر
لطف عام تو لنگر آمد باز
بارها در ره تو نور علی
سر فدا کرد و سرور آمد باز
تا برد دل به دل بر آمد باز
آفتابم که دوش رفت از بر
صبحدم از درم درآمد باز
ماهم از دیده گر چه غایب شد
همچو خورشید انور آمد باز
روز هجرت شب فراق گذشت
شاهد وصل در بر آمد باز
با اسیران بند غم گوئید
مژده کایام غم سرآمد باز
صف جانها بره بیارائید
کان صف آرای لشگرآمد باز
نخل عیشم که خشگ و بی بر بود
گشت شاداب و بی بر آمد باز
دل بود عود و سینه ام مجمر
بوی عودی ز مجمر آمد باز
طوطی جان ز لعل شیرینت
آرزومند شکر آمد باز
فلک خاصان عشق را در بحر
لطف عام تو لنگر آمد باز
بارها در ره تو نور علی
سر فدا کرد و سرور آمد باز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۹
آنکه رفت از برم گر آید باز
جان رفته بتن درآید باز
صبح عیش از افق بتابد نور
ظلمت شام غم سرآید باز
باده پیما شود لب ساقی
کام مستی ز می برآید باز
مست و هشیار را برقص آرد
مطرب از نغمه ئی سراید باز
بی بران را زبرگ بی برگی
نخله کام پر برآید باز
سازد از بند هجر آزادم
سرو قدش چو دربرآید باز
همچو نور علی بروب از غیر
خانه دل که دلبر آید باز
جان رفته بتن درآید باز
صبح عیش از افق بتابد نور
ظلمت شام غم سرآید باز
باده پیما شود لب ساقی
کام مستی ز می برآید باز
مست و هشیار را برقص آرد
مطرب از نغمه ئی سراید باز
بی بران را زبرگ بی برگی
نخله کام پر برآید باز
سازد از بند هجر آزادم
سرو قدش چو دربرآید باز
همچو نور علی بروب از غیر
خانه دل که دلبر آید باز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۰
ساقیا زان شراب شورانگیز
شوری اندر دل کباب انگیز
مژده یاران که زاهدی افکند
در خم باده خرقه پرهیز
دل که خالیست از محبت غیر
باشد از مهر مهوشان لبریز
رام شد خاک سرکش گردون
بسکه خورشید من زدش مهمیز
جز ولایش ببارگاه قبول
خستگان را کجاست دستآویز
هر زمان نشأه ئی دگر بخشد
ناب عشقش که هست دردآمیز
تا نشیمن کنی برجانان
همچو نور علی ز جان برخیز
شوری اندر دل کباب انگیز
مژده یاران که زاهدی افکند
در خم باده خرقه پرهیز
دل که خالیست از محبت غیر
باشد از مهر مهوشان لبریز
رام شد خاک سرکش گردون
بسکه خورشید من زدش مهمیز
جز ولایش ببارگاه قبول
خستگان را کجاست دستآویز
هر زمان نشأه ئی دگر بخشد
ناب عشقش که هست دردآمیز
تا نشیمن کنی برجانان
همچو نور علی ز جان برخیز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۱
چرا باشم دلا ناکام امروز
که مهرم رخ نمود از بام امروز
فشاندم بس ز دیده دانه اشک
همائی آمدم در دام امروز
دلم آرام از آن دارد که دارد
دلا رامم بدل آرام امروز
نگاه او که وحشی غزالیست
بصحرای دلم شد رام امروز
بیاد گلرخی بر طرف گلشن
بنوشم باده گل فام امروز
بیا ساقی بیارا بزم هستی
که رستم از غم ایام امروز
بیاور راح روح افزا که نبود
امید زندگی تا شام امروز
چه میجوئی نشان و نام از من
مجو از من نشان و نام امروز
بجز نور علی برمسند جم
کرا بر دست باشد جام امروز
که مهرم رخ نمود از بام امروز
فشاندم بس ز دیده دانه اشک
همائی آمدم در دام امروز
دلم آرام از آن دارد که دارد
دلا رامم بدل آرام امروز
نگاه او که وحشی غزالیست
بصحرای دلم شد رام امروز
بیاد گلرخی بر طرف گلشن
بنوشم باده گل فام امروز
بیا ساقی بیارا بزم هستی
که رستم از غم ایام امروز
بیاور راح روح افزا که نبود
امید زندگی تا شام امروز
چه میجوئی نشان و نام از من
مجو از من نشان و نام امروز
بجز نور علی برمسند جم
کرا بر دست باشد جام امروز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۳
بسکه بجان باشدم از غم جانانه سوز
ز آه دلم می جهد بارقه خانه سوز
سوزد اگر عالمی آه شرربار من
کی فتد از شورشم در دل جانانه سوز
بس بدل و دیده ام جلوه کند برق غم
اشگ روانم شده آتش کاشانه سوز
باز ز مینای ناز ساقی محفل گداز
ریخت به پیمانه ام باده پیمانه سوز
اهل حرم را زند آتش حسرت بجان
گر بفروزد رخی آن بت بتخانه سوز
زیندل سوزان که شد با غم تو آشنا
شعله کشد تا بکی آتش بیگانه سوز
نور علی آنکه هست شمع محبت فروز
کیست که جوید خبر از دل پروانه سوز
ز آه دلم می جهد بارقه خانه سوز
سوزد اگر عالمی آه شرربار من
کی فتد از شورشم در دل جانانه سوز
بس بدل و دیده ام جلوه کند برق غم
اشگ روانم شده آتش کاشانه سوز
باز ز مینای ناز ساقی محفل گداز
ریخت به پیمانه ام باده پیمانه سوز
اهل حرم را زند آتش حسرت بجان
گر بفروزد رخی آن بت بتخانه سوز
زیندل سوزان که شد با غم تو آشنا
شعله کشد تا بکی آتش بیگانه سوز
نور علی آنکه هست شمع محبت فروز
کیست که جوید خبر از دل پروانه سوز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۷
زچشم سیاهی نگاهی مرا بس
نگاهی ز چشم سیاهی مرا بس
چراغ مه ار شعله ور نیست امشب
دراین انجمن شمع آهی مرا بس
دراین قصر فیروزه مهر گستر
فروغی ز رخسار ماهی مرا بس
ز خاک کف پایت ای شاه خوبان
بسر تاج شاهی کلاهی مرا بس
ز کفر سر زلف غارت گر تو
بتاراج ایمان سپاهی مرا بس
ندارم طمع حشمت و جاه شاها
ز دربار لطفت پناهی مرا بس
چه نور علی آن شه ملک و معنی
بمسند که شد فقر شاهی مرا بس
نگاهی ز چشم سیاهی مرا بس
چراغ مه ار شعله ور نیست امشب
دراین انجمن شمع آهی مرا بس
دراین قصر فیروزه مهر گستر
فروغی ز رخسار ماهی مرا بس
ز خاک کف پایت ای شاه خوبان
بسر تاج شاهی کلاهی مرا بس
ز کفر سر زلف غارت گر تو
بتاراج ایمان سپاهی مرا بس
ندارم طمع حشمت و جاه شاها
ز دربار لطفت پناهی مرا بس
چه نور علی آن شه ملک و معنی
بمسند که شد فقر شاهی مرا بس
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۰
صید وصلش توان بدام هوس
گر همائی شود شکار مگس
گرچه دورم ز هودجش آید
هر زمانم بگوش بانک جرس
شب روان ره محبت را
کی بود وحشتی ز میر عسس
طایر آشیان قدسم من
گلشن دهر باشدم چو قفس
نفسی رخ نتابم از وصلش
گر بلب آیدم ز هجر نفس
دادیم چند خواهی از بیداد
ترک بیداد کن بدادم رس
هر سحر پرتوی ز نور علی
بحریم تو شمع راهم بس
گر همائی شود شکار مگس
گرچه دورم ز هودجش آید
هر زمانم بگوش بانک جرس
شب روان ره محبت را
کی بود وحشتی ز میر عسس
طایر آشیان قدسم من
گلشن دهر باشدم چو قفس
نفسی رخ نتابم از وصلش
گر بلب آیدم ز هجر نفس
دادیم چند خواهی از بیداد
ترک بیداد کن بدادم رس
هر سحر پرتوی ز نور علی
بحریم تو شمع راهم بس
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۴
باحضار ملک وضعی پری وش
نهان کرده دلم نعلی در آتش
کشم در دیده تا نقش نگاری
رخ از خون مژه کردم منقش
مکن آشفته آن زلف پریشان
مگردان خاطر جمعی مشوش
بجز یار من آن شوخ جفا جوی
که دارد عاشقی چون من جفاکش
زهر غل و غشی دادم خلاصی
ز بس پیمود ساقی جام بیغش
گرت در سینه باید سرمستان
بیا جامی در این میخانه درکش
کرا باشد بکف جام جهان بین
بجز نور علی آن مست سرخوش
نهان کرده دلم نعلی در آتش
کشم در دیده تا نقش نگاری
رخ از خون مژه کردم منقش
مکن آشفته آن زلف پریشان
مگردان خاطر جمعی مشوش
بجز یار من آن شوخ جفا جوی
که دارد عاشقی چون من جفاکش
زهر غل و غشی دادم خلاصی
ز بس پیمود ساقی جام بیغش
گرت در سینه باید سرمستان
بیا جامی در این میخانه درکش
کرا باشد بکف جام جهان بین
بجز نور علی آن مست سرخوش
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۱
عشق تو شط و دل ما هست بط
نیست بط را منزلی جز روی شط
شاه خوبانی و در فرمان تو
چون قلم بنهاده خوبان سر بخط
دانه دام از برای صید دل
بس بود صیاد ما را خال و خط
عاشقان را جز حدیث عشق یار
شرح کردن در بیان باشد غلط
ساقیم مست است و پیماید بکام
میکشان را باده گلگون ز بط
در معانی نکته ها سازد بیان
کلک گوهر بار من از یک نقط
عارفی کی کرده چون نور علی
در معارف نکته سنجی زین نمط
نیست بط را منزلی جز روی شط
شاه خوبانی و در فرمان تو
چون قلم بنهاده خوبان سر بخط
دانه دام از برای صید دل
بس بود صیاد ما را خال و خط
عاشقان را جز حدیث عشق یار
شرح کردن در بیان باشد غلط
ساقیم مست است و پیماید بکام
میکشان را باده گلگون ز بط
در معانی نکته ها سازد بیان
کلک گوهر بار من از یک نقط
عارفی کی کرده چون نور علی
در معارف نکته سنجی زین نمط