عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷ - در طور مخدومی
به مستی در دلم گردد خیال روی یار امشب
که سازد هر زمان در گریه ام بی اختیار امشب
به حالم شمع را گر دل بسوزد گو سر خود گیر
که در هجران مرا تا صبحدم اینست کار امشب
خیال آن پری دارد بدان حالم که میخواهد
که رو بر کوه و صحرا آورم دیوانه وار امشب
تماشا را شده همسایگان بر بام ها حیران
که این مجنون دگر از گریه گشته بیقرار امشب
اگر آب سرشکم غرقه سازد ناصحا از پند
زبان کوتاه کن ما را دمی با ما گذار امشب
ملولم از حیاط ای دل عجب کز کاروان عمر
نخواهد بر غریبستان به عقبی بست بار امشب
مده جام شراب ای ساقی دوران که میخواهد
که از جسم حزین فرقت گزیند جان زار امشب
هزاران شب رسید ای فانی از هجران به روز اما
نه بیند روی روز ار خود بود چون من هزار امشب
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۵۱ - تتبع شیخ
ای بگه جلوه قامت تو قیامت
آن قد رعنا قیامت است نه قامت
گاه خرامت هزار جان بدر از تن
گر برود گو برو تو باش سلامت
بی تو دمی گر زنم مردن ازان به
گر دم عیسی است هست جای ندامت
نیست غمی از ملامتی که کند شیخ
غم نخورد از ملامت اهل ملامت
روضه خوش است از برای سیر و تماشا
گوشه کویت ولی ز بهر اقامت
عشق چه قابل بود که کشته او را
هست همه جانب قتیل غرامت
فانی اگر ترک نام و ننگ بگیری
به که همه خلق راست ننگ ز نامت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲ - تتبع میر
خیال مغبچگان تا درون جان من است
بکوی دیر مغان ناله و فغان من است
کمند زلف بتی این که ساختم زنار
درون دیر بهر بزم داستان من است
به بین بصافی ساغر درو به حمرت می
که آن نشانه ای از چشم خون فشان من است
به کوهکن نگر و بیستون که آن گویی
دل طپنده و این یک غم گران من است
مگو فتاده به من موی از دهان سبو
که در سرشک مژه چشم ناتوان من است
چو من به نیستی از بی نشانی افتادم
درین ره آنکه ز خود نیست شد نشان من است
هزار تیغ بلا گر کشی نتابم روی
مباش رنجه گر از بهر امتحان من است
بلطف بکر معانی نگر دلا و مپرس
که از کجاست که گلهای گلستان من است؟
سپرد نقد دل و جان به مخزنت فانی
دگر مگو که ازان تو یا ازان من است
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵ - تتبع خواجه
ز بسکه مستی عشقم ز شرح بیرون است
می است اشک جگرگون مگر که او چون است
شراب را بود آن گونه زان گل رخسار
نه گونه رخ او از شراب گلگون است
کمال عشق من و حسن بی نهایت او
ازان چه خلق تصور کنند بیرون است
صبا سلاسل آن طره را مزن بر هم
که آن مقام دل صد هزار مجنون است
بوعظ شیخ نخواهم ز عشق و باده گذشت
چرا که آن گهی افسانه و گه افسون است
بیار باده که این پنج روزه مهلت عمر
چو بنگری یکی از مکرهای گردون است
درون میکده آشوب می غنیمت دان
که در برون همه آشوب عالم دون است
به چار صفه میخانه شد گدا ساکن
فزون بکوکبه از شاه ربع مسکون است
خلاف امر به لاف فنا کند فانی
طرق بندگی ای دون مگر که ایدون است
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸ - تتبع شیخ
می آئینه گون صاف و قدح آئینه فام است
جز عکس رخ یار درو دانکه حرام است
چو ساقی مهوش قدحت عشوه کنان داشت
تقوی چه حکایت بود و زهد کدام است؟
از آب می و دانه نقل است همانا
مرغان نشاطم که ببزم آمده رام است
سر مستیم از دایره عقل برون کرد
گویا که میم تا خط بیرونی جام است
در جلوه قد چابکت افکند ز پایم
الله از این راه و روش وین چه خرام است
در میکده ام عربده از حد شده زان رو
نظاره گیان کرده هجوم از در و بام است
فانی چو کشی جام فنا باد حلالت
ور شربت کوثر خوری از زهد حرام است
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰ - تتبع خواجه
در دلم آتش محبت اوست
آب چشمم ز دود فرقت اوست
نیست دود دلم بهیأت سرو
از دلم رسته سرو قامت اوست
لب لعلش که شد می آلوده
چشمم آلوده خون ز حسرت اوست
رخشش ابرو باد و لمعه نعل
در گه پویه برق آفت اوست
گز ذلیلم به عشق و می ای شیخ
این مذلت هم از مشیت اوست
بنده پیر دیرم ای زاهد
که فراغم ز درد صحبت اوست
فانی و دلبر خراباتی
که فنا حاصلش ز خدمت اوست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۱ - تتبع خواجه
قدم به کلبه ام از لطف بیکرانه تست
که بنده بنده تو بود و خانه خانه تست
شب بکوی وی ای دل چه ها فتاده که روز
به شهر و کوه و دمن خلق بر فسانه تست
گدایم و تو غنی ای جوان باده فروش
زکاتی از همه خم ها که در خزانه تست
ز خاک پای تو شد روشنم نظر که مرا
سواد دیده چو گل میخ آستانه تست
درامدی به دلم مست و تیغ ظلم به دست
کنون بهر سوی دل بنگرم نشانه تست
صدای نغمه ات ای مطرب او فتاد به دیر
که پای کوبی رندان ازان ترانه تست
ز هر مراد که دورند بیدلان ای چرخ
چون بنگرند به یک حیله یا بهانه تست
به عشق مغبچگان تا فتادی ای فانی
سرود راه فنا نغمه مغانه تست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲ - تتبع شیخ
میرود یار جدا زو کار بر من مشکل است
داغ هجرم بر تن و نیش فراقم بر دل است
باده دور از وی کجا آرد نشاطم ای رفیق
زانکه آب زندگی بی او چو زهر قاتل است
یا دلم را سوخته یا در گرفته از دلم
جای آتش هاش در صحرا که در هر منزل است
هست آن خورشید زیبایی مرا عمر عزیز
کی عجب باشد به رفتن گر چنین مستعجل است
گر دو صد صبر و شکیبم نقش گردد در ضمیر
در زمان از موج سیلاب فراقش زایل است
می نماید سعی دور از وی هلاکم را اجل
گوئیا از کشتن بیدار هجرش غافل است
هست این غوغای رستاخیز اندر قافله
از دل چاکم نه از بانگ درای محمل است
تا کدامین محفلش جا گشت باری در غمش
داستان عشق من افسانه هر محفل است
رفت جان همراه جانان فانی ار میرد چه عیب
زنده بودن چونکه بی جانان و بی جان مشکل است
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳ - تتبع خواجه
رندان همه در کوی مغان گشته خرابت
ای مغبچه شوخ چه مست است شرابت
لطف و کرمت تیر کشیدست به تنها
ارباب وفا جان دهد از ناز و عتابت
هستی تو پری زانکه درآیی بدل و جان
در آمدن خانه کسی نیست حجابت
پرسی که چو من نیست به خوبی مه و خورشید
روشن بود ای ماه چو خورشید جوابت
در دیده اهل نظر آن چهره عیانست
جز تیره گی هستی ما نیست نقابت
در بادیه عشق ببازی نتوان رفت
کانجاست بسی صدمت و بسیار مهابت
فانی ننهی پای به سر منزل مقصود
تا نیست به جز باده هستی خور و خوابت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶ - ایضا له
رفتی اگر چه از بر من کی گذارمت
تا بازت آورد به خدا می سپارمت
کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد
گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت
دامان تست و دست من ار افکنی سرم
ممکن مدان که دست ز دامن بدارمت
گویی که ترک جان کن و از دل برونم آر
در جانت جا دهم اگر از دل برارمت
چون غیر نامرادیم از عمر امید نیست
ساقی بیار باده که امیدوارمت
باید شبی که صبح قیامت صباح اوست
غمهای خویش تا به سحرگه شمارمت
گویی که فانیا به دلم آر روز هجر
کی زو برون شدی که درون باز آرمت؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸ - ایضا له
کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست
امید جان به لب لعل جانفزای تو بست
غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش
چرا که رخت سفر از وطن برای تو بست
نگر تموج خون خواست نقش بند ازل
چه نقش هاست که بر لعل گون قبای تو بست
کشای چشم ترحم به سوی مقتولت
که دیده از چمن دهر از جفای تو بست
به باغ وصل مکن دلکشای بیش ای گل
چو غنچه هر که گره در دل هوای تو بست
چراست پای تو خون مرغ نامه بر گویا
سپهر نامه خونین دلم به پای تو بست
به شام هجر چو پروانه سوختی فانی
مگر که شمع سپاه از پی فنای تو بست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹ - تتبع مولانا شاهی
پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست
ساغر خورشید را گر تاب هست این آب نیست
می ستایی واعظا کوثر ز دست حور و عین
خود ز دست ساقی گلرخ شراب ناب نیست
هست قلاب محبت از دل یاران کشش
حاجت پولاد و آهن سر این قلاب نیست
درگه پیر مغانست آنکه رندان سر نهد
گر سجود آنست زین به بهر او محراب نیست
می مده بیهوش دار و ده مرا ساقی که باز
چند شب شد کز غم هجران به چشمم خواب نیست
ای مغنی چون خراش سینه ام خواهی به لحن
کش بروی تار ناخن حاجت مضراب نیست
تا نشستی فانیا از عشق بر خاک سیه
شاه وقتی بر بساطت حاجت سنجاب نیست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰ - تتبع خواجه
آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت
آهست مرا کار پی رفع نقابت
گنجی است ترا حسن کزو دهر شد آباد
لیکن دل دیوانه من گشت خرابت
ساقی می روشن که دل غمزده تیرست
از گردش دوران ز سر زلف بتابت
گر ماه نه ای چون شده از دور گذارت؟
گر عمر نه ای در شدن از چیست شتابت!
گویی ز لبم کام تو چبودکه دهی جام
هم گوی خود ای جان که درین چیست جوابت؟
افسانه خود چون به تو گویم پس عمری
چون بخت من آن لحظه رود چشم بخوابت
فانی ز غم مغبچگان چند وه و آه
شد در نظر پیر مغان وقت انابت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱ - تتبع مخدومی
تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت
چیست غیر تیره گی آن کو بآتش آب ریخت
وه که ممکن نیست دیگر چشم را دیدن به خواب
کز خیال لب نمک آن مه به جای خواب ریخت
یار شد مهمان من وز گریه شادی دو چشم
در رهش یاقوت رمانی و لعل ناب ریخت
در دو جامش بود کام من خطا بود از طبیب
اینکه از بهر دوا در ساغرم جلاب ریخت
آن جوان یارب که گردد پیر گر چه بیحساب
خنجر مژگان کشید و خون شیخ و شاب ریخت
از حیاتم گر اثر نبود چو فانی دور نیست
خون بیحد چون ز زخم این پیکر بی تاب ریخت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲ - ایضا له
دم نقد است مرا کوی مغان باغ بهشت
می کوثر به کف مغبچه حور سرشت
لوح رخسار تو آمد سبقم روز ازل
کلک قدرت چو سواد خط سبز تو نوشت
باده ده زانکه ز هر خانه سوی حق راهست
اگر از گوشه مسجد و گر از کنج کنشت
گر فلک خاک مرا خشت کند نیز خوشست
شاید از دور کند جا به سر خم آن خشت
کار چون کشته درودن بود آن شد دهقان
که درین مزرعه جز دانه انصاف نکشت
زال گردون چه کند جلوه گری ز اطلس چرخ
خوب از حله و افسون نشود زاهد زشت
فانیا از دم رندان شودت دل روشن
که زغال از اثر آتش تیزست انگشت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳ - تتبع مخدومی
در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت
شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت
نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم
شد چون سیاهی ئیکه به روی کتاب ریخت
رستست در بهار رخت لاله ها مگر
از اشک خونفشان منش ابر آب ریخت
در دیر روشنی و صفا بین که مغبچه
یاقوت ناب در قدح آفتاب ریخت
شادم به معنی دگرش اینکه محتسب
گویند سوی میکده رفت و شراب ریخت
گو در حساب عمر نویس آنکه سیم و زر
بهر نشات مطرب و می بیحساب ریخت
در میکده به کهنه سفالی گدا نیم
هر کس که باده ریخت ز بهر ثواب ریخت
گلبوی گشت باده مگر از خوی عذار
ساقی درون باده گلگون گلاب ریخت
فانی به پیری اشک به رخ ریختن خوشست
می در قدح خوش آنکه به عهد شباب ریخت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴ - تتبع خواجه
از رفتن یارم بود آشوب قیامت
یارب مبرش جایی و دارش به سلامت
در هجر تو افتد به سرم انجم و گردون
ای شام فراق تو مرا روز قیامت
ای ساکن جنت گل اگر بر سر طوبی
مرئی نشدت بین سوی آن عارض و قامت
ای شیخ ریاضت کش اگر جانب رندان
تشریف نیاری بودت محض کرامت
هر دم ز خیال تو به خون در سخن افتم
گو عقل برو کاین ز جنون است علامت
چون بود تو نابود شد از برق تو ای دل
چه سود کنون از مژه باران ندامت
دل ز اندوه دوران همه اطراف جهان گشت
در گوشه میخانه شدش جای اقامت
بی وجد می ار شیخ درآمد به خرابات
گو خرقه و سجاده گرو کن به غرامت
فانی چو شدی جرعه کش حافظ و جامی
جمشید گدایی کند از جرعه جامت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵ - ایضا له
در دلم تیره گی از فرقت مشکین خالیست
که ازو هر نفسم آمده مشکل خالیست
مرغ دل کش نبود بال به سوی تو پرد
چه عجب از غم این دلشده فارغ بالیست
دود اندوه ملامت دل پر خون مرا
از غم طره مشکین عذار آلیست
از غم دهر به یک جام حمایت نکنی
ساقیا جانب رندان عجبت اهمالیست
صبح در دیر مغان مغبچه باده فروش
جام می داد صباحم چه همایون فالیست
بین سوی پیر زن عشوه گر دهر که چون
رستمانند زبونش چه عجایب زالیست
هجر آن ماه دو هفته کشدم ای فانی
«ما هم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست ».
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶ - ایضا له
زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت
ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت
بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن
قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت
به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود
اگر مرغان باغ قدس را سازی گرفتارت
بدان سان حسن و استغنای خوبی گر نگه داری
حق یاری امیدم آنکه باشد حق نگهدارت
مرا شد عشق و قسمت شد ترا زهد و ریا ای شیخ
به کار من مرا بگذار و رو تو هم پی کارت!
برون از دورت ای گردون محقر کلبه ای خواهم
که می بارد غبار درد و غم از طاق زر کارت
درم بگشای پیر دیر که اینک آمدم سرخوش
به عذر توبه و تقوی بگردن بسته زنارت
گدای عشق را اندک تفقد گر کنی امروز
بود ای پادشاه حسن فردا اجر بسیارت
تو ای فانی که در سر هر چه بودت رهن میکردی
عجب نبود که سر مانی کنون چون نیست دستارت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷ - تتبع خواجه
زیر نه طاق فلک غیر کجی کار کجاست؟
راستی در خم این گنبد دوار کجاست؟
دلم از خانقه و زهد و ریایی بگرفت
راه میخانه کجا ساقی عیار کجاست؟
مسجد و شیخ مرا جانب عجب افکندند
دیر کو مغبچه شوخ قدح خوار کجاست؟
سر توحید چو خواهی ببر از درد دلت
جز خرابات مغان محرم اسرار کجاست؟
کجی و کوتهی دیر ملولم دارند
راست خواهم الف قامت دلدار کجاست؟
باده عشق چو خوردی خبر از خود مطلب
کندرین میکده از خویش خبردار کجاست؟
در سر کوی وفا خاک شد اینک سر من
تا برو رخش جفا جلوه دهد یار کجاست؟
فانی آن رو نتوان بی مژه و زلفش یافت
گل بیخار کجا مخزن بی مار کجاست؟