عبارات مورد جستجو در ۳۱۴۱ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
ز مجلس دوست رفت و دشمن آمد
دلا منشین که وقت رفتن آمد
ز جا دشوار خیزم، بس که بی او
ز مژگان خون دل در دامن آمد
ز غمناکی، به گوشم صوت مطرب
ملال‌انگیزتر از شیون آمد
زد آتش آه دل در پنبه داغ
مرا برق بلا در خرمن آمد
به گردن بینمت خون جهانی
ترا دستی مگر در گردن آمد؟
مرا آن غمزه تیری بر جگر زد
کزان صد چاک در پیراهن آمد
نیامد، گر کسی رفت از پی دوست
وگر آمد، به کام دشمن آمد
ز من نشنیده میلی وز پی‌اش رفت
به آخر بر سر حرف من آمد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
گر بشنوم که سوی رقیبان روی دگر
جایی روم که نام مرا نشنوی دگر
دیدی که شد به رغم تو از دیگری رقیب
امروز اگر زمن نشوی، کی شوی دگر؟
سر داده‌ای کهن سگ زنجیر خویش را
دلبسته کدام اسیر نوی دگر؟
با الفت چنان، گنهم آن قدر نبود
کز من جدا شوی و به من نگروی دگر
میلی ز اشک خود، طمع بهره‌ای مدار
تخمی که کشته‌ای به زمین، ندروی دگر
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۸
با آنکه هر زمان شوم از غصه زارتر
گردم زمان زمان به تو امّیدوارتر
چون بیندم زگریه ی مستانه شرمسار
در خنده می‌شود که شوم شرمسارتر
رنجاندم ز وعده خلافی، ولی چه سود
از رنجشی ز وعده او بی‌مدارتر
با شوخی ای چنین، که نگیری دمی قرار
در دل گذر مکن که شود بی‌قرارتر
تا ذوق خواری از دگران بیشتر برم
از من کسی مباد به کوی تو خوارتر
غم نامه‌ام به غیر نمایی به این غرض
کز ناامیدی‌ام شود امیدوارتر
بی‌اعتبار پیش تو خلقی به جرم عشق
بیچاره میلی از همه بی‌اعتبارتر
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
بیا و تازه خدنگی برین خراب انداز
مرا به خاک و دلم را در اضطراب انداز
دلم که پیشتر از لطف گرم بود، اکنون
به انتقام درو آتش عتاب انداز
مرا ز لذت نظاره تا کنی محروم
به یک سوال در اندیشه جواب انداز
ز بهر دعوی خون، کشتگان چو شمع شوند
بیا و تفرقه در مجمع حساب انداز
بود اگر هوس سرفرازی‌ات میلی
سری به پای شهنشاه کامیاب انداز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
چنان رفتم من بی‌اعتبار از خاطر شادش
که گر می‌بیندم صد ره، نمی‌آید زمن یادش
خوش آن ساعت که رحمش باز دارد چون ز آزارم
کند بی‌اعتدالیهای خویی، گرم بیدادش
بنای شهر بند عافیت کردم، ندانستم
که عشق خانه ویران ساز، خواهد کند بنیادش
شهید خنجرت هر چند از خود بی خبر باشد
خبردارش کند بی‌تابی دل، چون کنی یادش
به جان از ناله می‌آورد میلی، دوش مردم را
اگر هر دم نمی‌شد بیخودی مانع ز فریادش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۹
ز من در شکوه آن شوخ بلا بوده‌ست، دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بوده‌ست، دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بوده‌ست، دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بوده‌ست، دانستم
رقیبان در تماشا بوده‌اند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بوده‌ست، دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیر آشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بوده‌ست، دانستم
رقیبان حیله‌گر، او ساده دل، من تهمت آلوده
زمن بیگانه تا غایت چرا بوده‌ست، دانستم
به مجلس بازآمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بوده‌ست، دانستم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴
ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
به بزم او حکایتهای گستاخانه می‌گویم
اگر بختم کند یاری که تنها بینمت جایی
حجاب حسن نگذارد ترا تا بنگری سویم
همین بس حاصل دیوانگی میلی که هر ساعت
به سویم سنگ در کف می‌دود طفل جفا جویم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۲
هلاک جان خود زان غمزه خونخوار فهمیدم
به جانم کار دارد، از هوای کار فهمیدم
خراب مجلس دوشم، که از اغیار در مستی
شکایت گونه‌ای کردی که صد آزار فهمیدم
گمان وعده دیدار او با کس نمی‌بردم
ز تاب انتظار آوردن اغیار فهمیدم
چنان امیدواری پشتگرمم داشت در بزمش
که صد عذر صریحم گفت و من دشوار فهمیدم
نگاهی کردی و انداختی در بیم و امیدم
چه بود این حرف کز وی مدعا بسیار فهمیدم
ز بدخویی چه کردی با دل آزرده میلی
که امشب داشت آزاری که بی‌اظهار فهمیدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۴
به بزم دوش چنان بود همزبان با من
که غیبت دگران داشت در میان با من
چنان ز عشق نهانم رقیب بی‌خبر است
که می‌کند سخن از صحبت نهان با من
ز من رمیده، همانا شنیده از جایی
حکایتی که نهان داشت در میان با من
به خاطرت نرسد امتحان من هرگز
ز بس که غیر ترا کرده بدگمان با من
ز بدگمانی خود شرمسار خواهی شد
مباش این‌همه در بند امتحان با من
فغان ز خوی بد آن بهانه‌جو، میلی
که دوش عربده‌ای داشت هر زمان با من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰
خیال آشنایی چون کند بیگانه خوی من؟
که صد جا بنگرد تا یک نظر بیند به سوی من
ز من در پیش دشمن بس که روی از ناز می‌تابی
به هرجا می‌نشینم، می‌نشیند رو‌به‌روی من
ز بس بی‌اعتبارم،‌ گر فرستم قاصدی سویش
نیارد بر زبان از شرمساری گفت‌وگوی من
به پیش غیر، دایم می‌نشینم بر سر راهش
که ذوقش بیشتر باشد، اگر بیند به سوی من
همان بهتر که چون میلی مرا ناکام بگذاری
که وصلت برنیاید با دل پر آرزوی من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
دلم خوش است به نومیدی عنایت تو
که باور آیدم از دیگران شکایت تو
ز ناامیدی‌ام ای ناله شرم باد ترا
کزین زیاده گمان داشتم سرایت تو
ز گفت‌وگوی خود و مدعی پشیمانم
که ناامیدی‌ام افزود از حمایت تو
به گفت‌وگوست دلم با خیالش ای ناصح
برو برو که ندارم سر حکایت تو
چو میلی‌ام به نهایت رسید عمر و هنوز
نمی‌رهم ز جفاهای بی‌نهایت تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
از بس که کرده‌ام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمنده‌وار می‌گذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
رو با کسی بگو که ندانسته خوی او
هر دم رقیب از پی تحقیق حال من
سازد بهانه‌ایّ و کند گفت‌وگوی او
مردم ز بهر یک نگه آشنای یار
تا صید کیست آهوی بیگانه خوی او
میلی چنین که برده ز راهش فریب غیر
بودن نمی‌توان به ره آرزوی او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۴
کنم چو یاد ز بیگانه‌آشنایی تو
یکی هزار شود محنت جدایی تو
ازان ستم که کنی ز اعتماد جان نبرم
که نیم بسملم از عاشق‌آزمایی تو
جز اینکه مایه رنجیدن دگر باشد
نیافتم سبب مهربان‌نمایی تو
به غیر ازانکه فزاید تغافلش ای دل
نتیجه‌ای ندهد آرزوفزایی تو
فریب کی خورد از وعده وفا میلی
که آزموده و دانسته بی‌وفایی تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۷
گریزم از تو دم خشمگین رسیدن تو
که ناامیدی‌ام افزون شود ز دیدن تو
عنان کشیده چو از دور بینمت،‌ میرم
که بهر قتل که باشد عنان کشیدن تو
چو بی‌خبر ز سگان تو آمدم پیشت
مرا بسوخت خجل گشتن و رمیدن تو
دلا به حالت مرگم،‌ ترا بشارت باد
که بعد ازین، بود ایام آرمیدن تو
کفایت است چو یک زخم او ترا میلی
چراست از پی تیغ دگر تپیدن تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹
دل کیست، خراب صحبت تو
سرمست می محبت تو
داد دل زار ما ندادی
داد از دل بی‌مروت تو
روی تو ندیده جان سپردیم
بردیم به خاک،‌ حسرت تو
گفتم به تو حال خویش و اکنون
شرمنده‌ام از خجالت تو
میلی ز غم تو شهره شهر
تا کیست انیس صحبت تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴
دلم ز بس که جفا دیده و وفا کرده
ترا به هیچکسی چون من آشنا کرده
شدی چنان به من بی‌گناه، گرم عتاب
که شرمسار شدم از گناه ناکرده
زمانه بس که به وصل تو دید خرسندم
به صد هزار فریب از توام جدا کرده
تنم گداخته، جان خسته، دل شکسته، ببین
که این دو روزه جدایی به من چها کرده
اگر شکایت میلی به غیر کرده، چه غم
همین بس است که آن شوخ یاد ما کرده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۵
آنکه از پرسش یار است حجاب‌آلوده
گوید از قهر سخنهای عتاب‌آلوده
می‌رود تند و خبر می‌دهد از وعده غیر
هر طرف دیدن و رفتار شتاب‌آلوده
بهر خاطر خوشی دشمن و خرسندی من
در سوالم کند اعراض جواب‌آلوده
دوش در بزم که بیدار نشستی، که کنون
نیمروز است و بود چشم تو خواب‌آلوده
دید سویم به غضب یار و ز بس نومیدم
داد خرسندی‌ام آن لطف عتاب‌آلوده
تا به کی بینم و نادیده کنم چون میلی
کآیی از صحبت اغیار، شراب‌آلوده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸
نادیده مرا چون کند آن نور دو دیده
گویم پی تسکین دل خود، که ندیده
دست همه بربسته و دستی نگشاده
پای همه پی کرده و تیغی نکشیده
ترسم که نی ناوک او از تپش دل
در هم شکند همچو پر مرغ تپیده
معذور بدارم، که ز بی‌تابی شوق است
سوی تو اگر آمده‌ام ناطلبیده
هرگز سخنم را نشنیدیّ وبه رغمم
نشنیده نکردی که بگویم نشنیده
میلی رود آن عمر گرانمایه شتابان
خود را به سر ره برسان تا نرسیده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۶
ای غیر، خواهش دل آسوده می‌کنی
عشق نبوده را غرض‌آلوده می‌کنی
دانسته‌ام که لطف تو با غیر تا کجاست
در پیش من تغافل بیهوده می‌کنی
در حیرتم که زخم نهان دل مرا
از خنده‌ای چگونه نمکسوده می‌کنی
ای غیر، بی‌ملاحظه‌ای در هلاک من
معلوم می‌شود که به فرموده می‌کنی
از شوق، بس که پرسش بیهوده می‌کنم
آسوده‌ام ازین که تو نشنوده می‌کنی
ای تیغ یار، بر سر میلی میا دگر
تا چند قطع این ره پیموده می‌کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۷
دلا ز سرو قدان برگرفتن نظر اولی
بتان بلای خدایند، از بلا حذر اولی
به ناله دل زارم اثر نمانده و شادم
که ناله‌ای که ز بیداد اوست، بی‌اثر اولی
کند چو رشک رقیبم هلاک اگر به خود آیم
مرا به بزم تو، بودن ز خویش بی‌خبر اولی
به رغم بیجگرانی که از جفای تو نالند
هزار ناوک بیدادم از تو در جگر اولی
چو نیست غیر شهادت، ز عشق چاره میلی
به خنجر ستم آن دو چشم فتنه‌گر اولی