عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
چمن کز گل و غنچه بویی نداشت
سرو برگ جام و سبویی نداشت
ازان حال من دوش پرسید یار
که با دیگری گفت‌وگویی نداشت
حریفی که بر گریه‌ام خنده زد
سر و کار با تندخویی نداشت
به همراهی‌ام غیر در کوی یار
نیامد، مگر آبرویی نداشت
چنان بودم از بخت خود ناامید
که هرگز دلم آرزویی نداشت
در دوستی کوفت میلی، مگر
که اندیشه از جنگجویی نداشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
گر یار به سوی دیگران رفت
سوی دگر نمی‌توان رفت
فریاد که مدعی ز پیشم
با قاصد یار،‌ همزمان رفت
نشناخت ز مستی‌اش همانا
کزپیش رقیب سرگران رفت
تا درد دلم نگیرد آرام
از بزم تو مدعی نهان رفت
میلی نتوان ازو خبر یافت
از بس که به بزم این وآن رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۷
نداری غم،‌ دلم گر از تو ناخشنود می‌گردد
ز بس کز ناامیدیها تسلّی زود می‌گردد
چنان در جنگ داد بی‌وفایی داد آن بدخو
که نام آشتی نشنیده شرم‌آلود می‌گردد
به راه انتظارش هر دم از بی‌اعتمادیها
گمانها گرد جان آرزو فرسود می‌گردد
من دیوانه را بر ساده لوحی خنده می‌آید
که دنبال تو بدخو از پی مقصود می‌گردد
همانا کرده حاصل رخصت منع مرا امشب
که در بیرون بزمش مدّعی خشنود می‌گردد
چه خواهد بود میلی، اعتماد وعده وصلی
که غیری گر ازان آگه شود، نابود می‌گردد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸
عشّاق که ترک ره دلدار گرفتند
از غیرت همراهی اغیار گرفتند
تا با خبر از صحبت اغیار نباشم
در پیش من،‌ از هم، خبر یار گرفتند
شادم که نخواهد سوی اغیار نظر کرد
در بزمش اگر جای من زار گرفتند
امّید حمایت ز کسانی که مرا بود
از ناکسی‌ام جانب اغیار گرفتند
از بس که به عاشق‌طلبی نام برآورد
خلقی سر راهش پی اظهار گرفتند
میلی به سر راه تو جمعند رقیبان
از یار مگر رخصت آزار گرفتند؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
چو یار از من رمید، آرام جان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعل‌ساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بی‌طاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه می‌سوزم
که دامنگیر عاشق‌مهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمی‌دانم یقین‌ساز گمان من که خواهد شد؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰
کو بخت آنکه یار شکایت ز من کند
چندان‌که مدعی نتواند سخن کند
گردد هزار تازه گرفتار، ناامید
گر شکوه‌ای دلم ز تو پیمان‌شکن کند
گر بیم سرگرانی او نیست غیر را
منعم چرا ز همرهی خویشتن کند
آن طالعم کجاست که از پهلوی رقیب
قتل مرا بهانهٔ برخاستن کند
او می‌کند سوال و زبان در جواب او
از اضطراب دل نتواند سخن کند
میلی هزار حیف که آن می پرست را
ذوق شراب، ساقی هر انجمن کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳
چو مرا به بزم بیند، زمیان کنار گیرد
عجب است کاین قدرها، ز من اعتبار گیرد
ز تپیدن دل خود، شب هجر در عذابم
که غمت نمی‌تواند که در آن قرار گیرد
ز دل رمیدهٔ من، عجب است عالمی را
که چو صید خون گرفته، ره آن سوار گیرد
به رهش نه ناصح آمد، ز پی نصیحت من
که به این بهانه او هم، سر راه یار گیرد
ز سر گناه میلی بگذر، مگیر بروی
که عنان چون تو مستی، نه به اختیار گیرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
شب، خواب پی به حال خرابم نمی‌برد
در سینه می‌خلی تو و خوابم نمی‌برد
نومیدی‌ام ببین که رقیب آشنایی‌ات
رشکم نمی‌فزاید و تابم نمی‌برد
رنجیده آن‌چنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمی‌برد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمی‌برد
رسوایی‌ام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمی‌برد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمی‌برد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمی‌برد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۵
ز بس که شوق مرا برقرار نگذارد
نشسته‌ام به سر راه یار نگذارد
چنان ز من گذرد سرگران، که طعنه غیر
مرا به رهگذر انتظار نگذارد
به بزم یار ز اندیشه عتاب، مرا
خیال شکوهٔ بی‌اختیار نگذارد
هجوم شوق من از حد گذشت و می‌ترسم
که پای عهد ترا استوار نگذارد
ز گرامی‌اش غرضی غیر ازین نمی‌یابم
که خجلتم به سر رهگذار نگذارد
نهان گذشتن آن پرفریب، میلی را
به هیچ رهگذر امیّدوار نگذارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
تلخکام غم او،‌ درد و دوا نشناسد
شربت عافیت و زهر بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان
حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گل همه شب داده به مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را ز حیا نشناسد!
گلرخان گوش به درد دل میلی دارید!
که کسی حال مرا به ز شما نشناسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
شب شوق بزم او رگ جانم گرفته بود
با آنکه دست رشک،‌ عنانم گرفته بود
آزار بین که صد گله کردم به پیش یار
با آنکه ز اضطراب، زبانم گرفته بود
از بزم وصل، راه برون شد نیافتم
از بس که آرزو به میانم گرفته بود
می‌خواستم که جان برم از صیدگاه عشق
صیّاد هجر، راه امانم گرفته بود
میلی ز جان سپردنم آگه نشد کسی
از بس که ضعف راه فغانم گرفته بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۰
چون دیدی‌ام، نظر به زمین دوختن چه بود
در پیش سرفکندن و افروختن چه بود
اکنون که کار عشق من از امتحان گذشت
آن غمزه را ستمگری آموختن چه بود
خشنودی رقیب، غرض گر نداشتی
بی موجبم به داغ جفا سوختن چه بود
منعت ز آشنایی من گر نکرده غیر
در پیش من، ز دیدنش افروختن چه بود
میلی به یک نظاره چو از دست رفته‌ای
عمری غرض ز عافیت اندوختن چه بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱
آن جفا پیشه که آیین وفا نشناسد
تا به سویم نگرد، کاش مرا نشناسد
دیده از زخم خدنگ تو ببستم که ترا
از پی دعوی خون، روز جزا نشناسد
غایت ناکسی‌ام بین، که به این رسوایی
اگر از یار بپرسند، مرا نشناسد
دارم اندیشه بسیار ز بدخویی غیر
گرچه آن طفل هنوزم ز حیا نشناسد
بخت بدبین که به میلی نکند غیر جفا
خردسالی که جفا را ز وفا نشناسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹
سرگران دوش گذشتن زمن زار چه بود
در پی بوالهوسان گرمی بازار چه بود
بود دیروز مگر وعده دیدار تو عام؟
ورنه در کوی تو جمعیّت اغیار چه بود
گرا ترا بود سر آنکه رسانی به وفا
پیش اغیار به من وعده دیدار چه بود
از جنون من و ناسازی او ظاهر نیست
که میان من و او، مایه آزار چه بود
گرنه از جای دگر داشتی آزار ز من
بهر اندک گنهی، رنجش بسیار چه بود
غیر اظهار نیازی که ز میلی می‌دید
ناز او را سبب گرمی بازار چه بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۱
ز بس کان سست پیمان در حق من بدگمان باشد
عجب دانم که دیگر در مقام امتحان باشد
دل خود را به کینم داده آن نامهربان عادت
به آن غایت که بعد از آشتی هم سرگران باشد
مرا در بزم سازد هر زمان از وعده‌ای خوشدل
ولی چون بنگری، روی سخن با دیگران باشد
درین بی‌اعتباریها، به این مقدار خرسندم
که در بزم رقیبان رفتنش، از من نهان باشد
ز کویت گر سفر کردم، مرنج از من که چون میلی
تمنّایم همان، شوقم همان، عشقم همان باشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
تا دمی دامان وصلش دست شوقم سر دهد
هر زمان بهر فریبم وعده دیگر دهد
دل زعشقم جمع کرده و راندم از کوی خویش
همچو صیّادی که صید نیم بسمل سر دهد
تاب چون آرم، که یاد مهربانیهای او
هر زمان دلداری شوق هجوم آور دهد
از خلاف وعده‌ام شد منعفل، وز اضطراب
رفت از یادش که بازم وعده دیگر دهد
حال میلی با شدش خاطرنشان، از اعتماد
چون خورد می‌با رقیبان، باده‌اش کمتر دهد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
چنان ز بیم رقیبان نظر به ره دارد
که یک زمان نتواند مرا نگه‌دارد
حذر کنید ازان چشم، کاین همان چشم است
که روزگار مرا این چنین سیه دارد
به صد گنه کنم اقرار، تا نداند غیر
که قصد جان من آن شوخ، بی‌گنه دارد
ببین نهایت شوقم که با هزار جفا
تو اندم که تسلّی به یک نگه‌دارد
دلا ز دور به حسرت نگاه کن که رقیب
ازو جدا شده و رو به وعده‌گه ‌دارد
شهی که لشکر دلها از اوست، بی‌باکی‌ست
که از غرور کجا چشم بر سپه دارد
ز حدّ شوق من امشب زیاده است مگر؟
که مدّعی نظر آرزو به ره دارد
شکست توبه میلی به دست مغبچه‌ای
که صد خجالت ازو پیر خانقه دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
از نخل او امید نوا داشتم، نشد
بر عهد او گمان وفا داشتم، نشد
بیم عقوبتی ز بلا داشتم، رسید
چشم اجابتی ز دعا داشتم، نشد
ای اشک بی‌سرایت و ای آه بی‌‌اثر
امیدواریی به شما داشتم، نشد
آن دم که چشمش از مژه خنجر کشیده بود
چشم رعایتی ز حیا داشتم، نشد
گفتم اجل ز هجر خلاصم کند،‌ نکرد
این درد را امید دوا داشتم، نشد
میلی چو مرغ دام، امید فراغ بال
در قید آن دو زلف دوتا داشتم، نشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
نشان من چو بتان از ستیز می‌جویند
مرا نیافته شمشیر تیز می‌جویند
ز طرف دشت مگر گرد آن سوار نمود
که آهوان همه راه گریز می‌جویند
تو در کنار رقیبیّ و پاره‌های دلم
ترا به دیده خونابه‌ریز می‌جویند
به راحتند شهیدان ز قتل خود، که ترا
بدین بهانه دم رستخیر می‌جویند
چنانکه مرغ زند پا به تیغ، ساده‌دلان
نجات ازان مژه پرستیز می‌جویند
برآر حاجت آزادگان که چون میلی
به گردن آن رسن مشک بیز می‌جویند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۱
تا فاش شود راز دلم، بی‌خبری چند
گویند ازو بهر فریبم خبری چند
هر روز دهد حسن ترا رونق دیگر
کیفیت نظّاره صاحب‌نظری چند
یا منع کن ای ناصحش از رفتن هر بزم
یا درگذر از سرزنش دربه‌دری چند
آسودگی بزم وصالش ننماید
گر در ره این کعبه نباشد خطری چند
نشنیده جواب تو برم نامه برآید
بی‌تابی من بیند و سازد خبری چند
صد ناوک غیرت شکند در دل میلی
خاری که خلد در جگر بی‌جگری چند