عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
دلا رسیده به جایی کمند ناله ما
که خو گرفته به مجنون و شان غزاله ما
به اهل بزم چنان جام دوستی پر داد
که ریخت لای ته شیشه در پیاله ما
به گرد خوان بلا از هجوم آه، چو شمع
گره شود به گلو آتشین نواله ما
جو نافه شد دل ما، بس که بود چون میلی
اسیر سلسه عنبرین غزاله ما
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
آنکه رشک بت چین است، این است
وانکه غارتگر دین است، این است
سرکشی، زارکُشی، بدکیشی
که به ما بر سر کین است، این است
آنکه از بهر هلاکم، او را
خنجر از چنین جبین است، این است
می‌رود یار و من از پی نالان
که بلای دلم این است، این است!
میلی آن شوخ که در خانه زین
فتنه روی زمین است، این است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳
وه که بر هر سر ره بی‌سر و پایی دگر است
بس که هر لحظه گذار تو به‌جایی دگر است
حال خود چون به تو اظهار کنم در مستی؟
که ز هر جام، ترا شرم و حیایی دگر است
دل بیچاره‌ام از آرزوی بالایش
در بلایی‌ست که هر چاره بلایی دگر است
بعد صد وعده خلافی، بنگر سادگی‌ام
که ز هر وعده مرا چشم وفایی دگر است
دل چرا بر سر کویش نگشاید امروز؟
یار هرجایی ما گر نه به جایی دگر است
چون کشی تیغ جفا بر سر میلی، دگری
کاش دست تو نگیرد، که جفایی دگر است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
گلگون قبای من که بر ابرش برآمدست
توفان آب بر سر آتش برآمدست
مجنون آن فرشته خصالم که از حیا
پنهان ز چشم خلق، پریوش برآمدست
هنگامه زود برمشکن از هوای خواب
امشب که با تو صحبت ما خوش برآمدست
از بس که در تنم ز تب مرگ،‌ جان بسوخت
امروز همچو دود ز آتش برآمدست
میلی نسیم آه تو گویا برو گذشت
کان خطّ نو دمیده مشوش برآمدست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸
عشّاق که ترک ره دلدار گرفتند
از غیرت همراهی اغیار گرفتند
تا با خبر از صحبت اغیار نباشم
در پیش من،‌ از هم، خبر یار گرفتند
شادم که نخواهد سوی اغیار نظر کرد
در بزمش اگر جای من زار گرفتند
امّید حمایت ز کسانی که مرا بود
از ناکسی‌ام جانب اغیار گرفتند
از بس که به عاشق‌طلبی نام برآورد
خلقی سر راهش پی اظهار گرفتند
میلی به سر راه تو جمعند رقیبان
از یار مگر رخصت آزار گرفتند؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
لبت در خنده با من، وز نگاهت جنگ می‌بارد
ندانم در چه فکری، خون ازین نیرنگ می‌بارد
من دیوانه با یادش چنان حیرانیی دارم
که آگه نیستم هرچند بر من سنگ می‌بارد
خیال آن لب و رخساره‌ام در دیده می‌گردد
که گه باران اشکم شور و گه گلرنگ می‌بارد
شود تا بسته را شکوه بی طاقتان، او را
ز مژگان زهر می‌ریزد، ز ابرو جنگ می‌بارد
به صحرای بلا میلی من آن ابر رسوایی
که بر اهل وفا لاف عشقم ننگ می‌بارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۰
چون دیدی‌ام، نظر به زمین دوختن چه بود
در پیش سرفکندن و افروختن چه بود
اکنون که کار عشق من از امتحان گذشت
آن غمزه را ستمگری آموختن چه بود
خشنودی رقیب، غرض گر نداشتی
بی موجبم به داغ جفا سوختن چه بود
منعت ز آشنایی من گر نکرده غیر
در پیش من، ز دیدنش افروختن چه بود
میلی به یک نظاره چو از دست رفته‌ای
عمری غرض ز عافیت اندوختن چه بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳
جفا کشی که ز بزم تو خوار برخیزد
مرا ببیند و امّیداوار برخیزد
قیاس رشک ازین کن که نیم کشته هجر
ز بزم وصل تو بی‌اختیار برخیزد
گذشتنت ندهد شوق را چنان تسکین
که عاشق از گذر انتظار برخیزد
به بزم او مبریدم، ازین چه سود که من
خجل نشینم و او شرمسار برخیزد
برون میا دو سه روزی ز خانه، گر خواهی
که بوالهوس ز ره انتظار برخیزد
خوشم که بشکندش دل ز دیدن میلی
زبزم، غیر چو امّیدوار برخیزد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۶
آن نیست که دل به جا نشیند
تا سر ننهد ز پا نشیند
رویی که ظهور حسن خواهد
در منظر چشم ما نشیند
تیر تو نشسته در دل تنگ
جان گر برود، کجا نشیند
صد خانه شکافد و چو غنچه
در پرده به صد حیا نشیند
چون دیده پرد به بال شادی
دل منتظر بلا نشیند
گفتیم ترا دعا و رفتیم
تا غیر به مدعا نشیند
تا بار دگر کند جدایی
آید که دمی به ما نشیند
تو درد دلی تمام، میلی
کس با چو تویی چرا نشیند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹
سرگران دوش گذشتن زمن زار چه بود
در پی بوالهوسان گرمی بازار چه بود
بود دیروز مگر وعده دیدار تو عام؟
ورنه در کوی تو جمعیّت اغیار چه بود
گرا ترا بود سر آنکه رسانی به وفا
پیش اغیار به من وعده دیدار چه بود
از جنون من و ناسازی او ظاهر نیست
که میان من و او، مایه آزار چه بود
گرنه از جای دگر داشتی آزار ز من
بهر اندک گنهی، رنجش بسیار چه بود
غیر اظهار نیازی که ز میلی می‌دید
ناز او را سبب گرمی بازار چه بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰
دل به جان شب همه شب ز آه و فغانم دارد
این سیه روز ندانم چه به جانم دارد
عشق پنهان کنم و هر که به سویم نگرد
دل تپد، کاین خبر از سوز نهانم دارد
این چنین پرده برانداز که او را دیدم
عنقریب است که رسوای جهانم دارد
تا نیاید به زبان، آنچه به دل دارم ازو
چشم افسونگر او بسته زبانم دارد
من دلخسته که لب تشنه شمشیر توام
گر همه آب حیات است، زیانم دارد
بس که بی‌تابی‌ام از عشق خود افزون بیند
تهمت آلود به عشق دگرانم دارد
همچو میلی کندم شهره تقاضای جنون
عشق هرچند که بی نام و نشانم دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷
بس که در دل کار، پیکان خدنگ یار کرد
ناله‌ای کز دل بر‌آوردم، به دلها کار کرد
تا نباشم فارغ‌البال از دل پرکینه‌اش
از من آزاری که در دل داشت یار، اظهار کرد
از دل پر آرزویم شرمساریها کشید
از تو هر حسرت که جا در خاطر افگار کرد
جان فدای ساده‌لوحیها، که بعد از صد خلاف
خوشدلم باز از فریب وعده دیدار کرد
تا بسوزم بهر عمری کان به ناکامی گذشت
بعد ایامی رسید و گرمی بسیار کرد
با وجود آ‌نکه میلی در کمال عجز بود
آمد آن بی‌رحم و جانبداری اغیار کرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
بی‌رحم من از من سفر خویش نهان کرد
تا خاطر ازو خوش بود، اما نتوان کرد
از شوق عنانگیری او جان به لب آمد
هرگاه دلم اندیشه آن دست و عنان کرد
فریاد که در عشق تو خود را و مرا غیر
از طعنه بی‌فایده رسوای جهان کرد
عام است چنان گرمی عشق تو، که ما را
افسرده ز همصحبتی هم‌نفسان کرد
گر بی‌سبب آزرده شد آن شوخ ز میلی
غم نیست، همین بس که ز اغیار نهان کرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴
بعد عمری که دمی یار من زار شود
پرده شرم مرا مانع دیدار شود
شمع من! منع من از آه شرربار مکن
که ترا این سبب گرمی بازار شود
چون شود بر سر آزار من، اینش غرض است
که شکایت کنم و موجب آزار شود
چون کسی بگذرد از کوی تو، میرم که مباد
بیند آن سلسله زلف و گرفتار شود
سبحه در کف چو کنم سجده آن بت میلی
تار تسبیح مرا رشته زنّار شود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند
در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند
وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت
طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند
ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز
عقل نیک‌اندیش رفت و عشق بدفرما بماند
عشق را عجز است لازم، ورنه هر بی‌درد را
بر من از بهر چه این مقدار استیلا بماند
کی ز ننگ عشقم از خون ریختن رستی، که من
گر نماندم، داستانها از من رسوا بماند
شد به بزم یار میلی بی‌خبر از ننگ غیر
یار با اغیار بیرون رفت و او تنها بماند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
دمی عاشق ندید او را، وگر دید
به صد درد دل و خون جگر دید
دل از یک جرعه وصل تو عمری
خمار غم کشید و دردسر دید
خدنگش را دلم تا رهگذر شد
هزار آسودگی زان رهگذر دید
دلم راسر به صحرا داد یکسر
که زخم صید خود را کارگر دید
رقیب او را سگ دنباله‌رو بود
ز یک تیر تغافل، باز گردید
دلم در بزم او تا با خبر شد
مرا بیهوش و خود را بی‌خبر دید
دلا از دلبران قطع نظر کن
که میلی هرچه دید از یک نظر دید
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۴
با هرکه ستم پیشه من در سخن آید
اول به زبانش سخن قبل من آید
دست ستمش فتنه بگیرد به شفاعت
چون غمزه او بر سر خون ریختن آید
جز نام تو مشکل که دم پرسش محشر
حرفی به زبان من خونین کفن آید
می‌سوزم ازین رشک که در حشر به سویت
هر لحظه شهیدی پی خون خواستن آید
از سختی جان کندن میلیش مگویید
ترسم شود آزرده، گرش یاد من آید
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳
صحرای دل ز آتش می شد حجاب سوز
زد آتشم به جان ز رخ آفتاب سوز
اول ز روی گرم، دلم را کباب کرد
آخر به خنده نمکین شد کباب سوز
بودم ازو چو شعله آتش در اضطراب
با آنکه بود بیخودی‌ام اضطراب سوز
هر دم شدی ز بیخودی‌ام گرم صد عتاب
گر آتش حجاب نبودی عتاب سوز
امشب خیال آن لب پرشور تا به روز
در چشم خونفشان چو نمک بود خواب سوز
میلی در آرزوی جمالش نسوختی
گر آفتاب حسن نبودی نقاب سوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
چنان رفتم من بی‌اعتبار از خاطر شادش
که گر می‌بیندم صد ره، نمی‌آید زمن یادش
خوش آن ساعت که رحمش باز دارد چون ز آزارم
کند بی‌اعتدالیهای خویی، گرم بیدادش
بنای شهر بند عافیت کردم، ندانستم
که عشق خانه ویران ساز، خواهد کند بنیادش
شهید خنجرت هر چند از خود بی خبر باشد
خبردارش کند بی‌تابی دل، چون کنی یادش
به جان از ناله می‌آورد میلی، دوش مردم را
اگر هر دم نمی‌شد بیخودی مانع ز فریادش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۰
ای خوش آن صید که آسوده ز جان دادن خویش
دید زانداختن تیر تو افتادن خویش
شب که در بزم به افسرده دلان بنشینی
شمع سوزد ز پشیمانی استادن خویش
از جوابش من آواره چنان نومیدم
که فرامش کنم از نامه فرستادن خویش
یار خواهد که به مرگم شود آسوده و من
شرمساری کشم از سختی جان دادن خویش
خواری عشق، مسلّم شده میلی بر من
دارم این مرتبه، از مرتبه ننهادن خویش