عبارات مورد جستجو در ۱۱۰۲ گوهر پیدا شد:
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱ - تتبع خواجه
بیا که لشکر دی خیل سبزه غارت کرد
بسوی باده ز یخ شوشه ها اشارت کرد
ز باده جوی حرارت که رفت آن کآتش
بگرم رویی خود دعوی حرارت کرد
بریم دفتر و سجاده بهر می سوی دیر
«که سود کرد هرانکس که این تجارت کرد»
خوش آن کسیکه درین فصل توبه چون بشکست
گناه خود بشکست خودی کفارت کرد
شراب گشت به ما باعث خرابی ها
خداش خیر دهاد ار چه پر شرارت کرد
هوای میکده عشرت فزاست باده فروش
مگر بآب می این خانه را عمارت کرد
ز لوث زهد ریای معاشری شد پاک
که بهر سجده به ابریق می طهارت کرد
چو سر بکوه و بیابان نهی دلی دریاب
که یافت حج قبول آنکه این زیارت کرد
ز لفظ بگذر و معنی طلب کن ای فانی
که اهل معنی ابا ز آفت عبارت کرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲ - تتبع خواجه
دوش در میخانه جانان همدم عشاق بود
تا سحر غوغای رندان را بجان مشتاق بود
زهره را آورده بود او از سر مستان برقص
کان صدا اندر خم این گنبد نه طاق بود
گر چه زو صد ناز و از ما بوده صد چندان نیاز
در طریق حسن و عشق از روی استحقاق بود
از صفا و نور مجلس گر نهان بود آفتاب
بهتر از وی لمعه جام می براق بود
مستی رندان ز می هم بود لیکن بیشتر
از نوازشهای آن ماه نکو اخلاق بود
ز اهل آن هنگامه من بیهوش تر بودم ازانک
با منش از جمله رندان بیشتر اشفاق بود
مست شو گر مخلصت باید که هرگز وا نرست
از جفای اهل آفاق آنکه در آفاق بود
اندر آن شب هر کرا یک جرعه زان می شد نصیب
تا قیامت در جهان رند علی الا طلاق بود
فانی اندر سیر اطوار طریقت هر چه دید
بود نیکو لیکنش زهد ریایی شاق بود
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵ - تتبع خواجه
آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند
وعده کند وفا و به وعده وفا کند
آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است
باید به پیر دیر مغان التجا کند
شوخی که التفات به سوی شهان نکرد
با من که مست و رند و گدایم کجا کند
ساقی که بعد عمری اگر داردم شراب
من ناگرفته جام وی از کف رها کند
هر چ آیدت به پیش چو بی اختیار تست
درویش با که شکوه ز چون و چرا کند
عشاق را ز بهر دل خویش رحم کرد
شاید بدین غریب ز بهر خدا کند
می ده که جرم ما به دو صد زاری و نیاز
زان زهد که به شیخ به عجب و ریا کند
روحم بکوی دوست شد و نیستش علاج
مرغی که سوی گلشن اصلی هوا کند
فانی که خواست ملک بقا فتح گرددش
نبود عجب که میل به دشت فنا کند
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱ - تتبع خواجه
در دست پیر میکده گلرنگ باده بود
یا عکس روی مغبچه در می فتاده بود
رفتم به دیر و شوکت رندان بساحتش
از هر چه در خیال درآید زیاده بود
پیر مغان نشسته به صد حشمت و جلال
گردون بقد خم به درش سر نهاده بود
رندان مست هر یکی از رتبه رفیع
با اهل عرش چشم حقارت گشاده بود
هر سو ز حسن مغبچه شوخ و ساده رو
نقش دو صد خیال به دلهای ساده بود
پیر مغان اشارت جام میم نمود
از حاصل حیات خود اینم اراده بود
فانی صفت به مغبچه جان ساختم فدا
پنداشتم که مادر دهرم نزاده بود
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶ - تتبع خواجه
ای خوش آنانکه سحر دامن یاری گیرند
قدح باده پی دفع خماری گیرند
رفعت پیر مغان بین که فلک را به نجوم
ز آتش غیرت او دود شراری گیرند
خاک آن شاه و شانم که گه کشتن خلق
ترک صد خون ز فغان دل زاری گیرند
ما به رندی چو علم بر در میخانه زدیم
نه که ارباب نصیحت پی کاری گیرند
اول آنست که رندان ز جهان دامن خویش
در نوردند ولی دامن یاری گیرند
گفتمش جان ز پی بوسه ای گیرند بتان
زیر لب خندزنان گفت که آری گیرند!
خلق زیر فلک آن روز بگیرند قرار
فانیا کز روش افلاک قراری گیرند
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۲ - در طور میر
مه آتش پرستم آتش اندر جان غمکش زد
در آتشگاه رسوایی به خان و مانم آتش زد
عجب نبود اگر غش کرده تا محشر فتد آنکاو
ز دست ساقی مهوش دو جام صاف بیغش زد
گر از دور جنون شد روزگارم تیره نبود عیب
که این آتش به من سودای آن شوخ پریوش زد
چو مرکب تاخت آن چابک سوار شوخ در میدان
به خلق دهر آتش از شرار نعل ابرش زد
دهد آب میش تسکین و لطف خنده ساغر
اسیری را که دوران شعله در جان مشوش زد
خوش آن رندی که در دیر مغان گر ساغر گردون
ز دست مغبچه در دست او افتاد یک کش زد
خوشی آن یافت ای فانی که دوران هر می ناخوش
که دادش او به فال فرخ و اندیشه خوش زد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۵ - در طور خواجه
خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد
سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد
چو ساقی از پی ساغر گزک هم لب بلب بخشد
من دیوانه میخواهم که ساغر دم به دم گیرد
شود چون عاشق و می نوشد از من خوارتر بینی
کسی کو در حریم زهد خود را محترم گیرد
چو دارم سیم و زر مجموع حق میفروش است آن
و گر آن صرف شد باید گرو را خرقه هم گیرد
نباشد در عجم واندر عرب چون ماه من شاهی
که چون ماه عرب طالع شود ملک عجم گیرد
بدان ماند که یوسف را به سیم قلب سازد بیع
کسی کاو گوهر معنی دهد و آنگه درم گیرد
چو فانی هر که خواهد دولت باقی مگر آنکس
وجود خویش کرده مرتفع راه عدم گیرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲ - اختراع
به مخموری پیاپی می طپد دل
مگر از مژده می می طپد دل؟
لبالب ساغرش سازد مگر دفع
چو زینسانم پیاپی می طپد دل
مگر ساقی مهوش خواهم داشت
قدح کز شادی وی می طپد دل
طپد دل از میم نی ز آب حیوان
نه پنداری ز هر شی می طپد دل
به گل شبنم چه تسکینم دهد ز آنک
ازان رخسار پر خوی می طپد دل
طپش دل را از آن مهوش مغنی است
مگو کز نغمه نی می طپد دل
دل فانی طپد بی ساقی و جام
ز خور و کوثرم کی می طپد دل؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۵ - در طور مخدوم
در دیر مغان شیفته پیر و جوانم
خاک قدم مغبچه و پیر مغانم
ایام قدح خواریم ای شیخ چه پرسی
از غایت مستی چو شب از روز ندانم
من بیخود و پرسند که چونی چه جوابست؟
این مسأله را چونکه ندانم که چسانم
چون بوسه به پای تو زدم کرد دلم ضعف
کز پای تو برداشتن سر نتوانم
سیر ملکوت از قدح پر کنم آری
این نوع سبک روح از آن رطل گرانم
زان روی به میخانه کنم عزم که یک دم
از رنج خودی خاطر خود را برهانم
فانی به بیابان فنا رفت چو شد مست
امید ازو چونکه شوم مست نمانم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹ - تتبع بعضی عزیزان
بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم
بگفتمش که بده جام می دمست و قدم
ردا بروی تغار می است و شعله آه
مراست کشور رندی کنون به طبل و علم
درم درم که شده داغ من به سجاده ده
چه سود چون نشود رهن می به نیم درم
مبین به توبه ام ای پیر دیر و جامم ده
ز من اگر یکی آید تو باش اهل کرم
حدیث دوست برندان بگوی نی به ملک
که اهل عشق بود سر عشق را محرم
عمارت دل ویران ریش فانی اگر
ز لای باده کنی هم گل است هم مرهم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۲ - مخترع
منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم
شام سرمست و غزلخوان سوی کاشانه روم
روز از ساغر می چونکه به بندم پیمان
نا شده شب به سر ساغر و پیمانه روم
آشنایان خرابات مرا نشناسند
بسکه از خود به سوی میکده بیگانه روم
طایر قدسم و خال رخ یارم هوس است
سوی گلزار جمالش پی آن دانه روم
شب ملولند مغ و مغبچه از من که به دیر
همه با عربده و نعره مستانه روم
جانب باغ روند اهل تنعم چو ز عشق
منکه ویران شده ام جانب ویرانه روم
فانیا جز به فنا ره نتوان برد به دوست
این محالست که من عاقل و فرزانه روم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۳ - تتبع خواجه
کنج تاریک غمت را تا بکی مسکن کنم
باشد از شمع رخت آن خانه را روشن کنم
گر توان کردن می گلرنگ در کوی تو نوش
خار در چشمم اگر یاد گل و گلشن کنم
دشمن جان خودم کز تو به لاف دوستی
دوستان خویش را با خویشتن دشمن کنم
بنده آزادگانم زان سبب در باغ دهر
طوف پای سرو میل قامت سوسن کنم
ساقیا می ده زمانی تا کشم لحن نشاط
تا بکی از محنت اهل زمان شیون کنم
زهد عجب افزود این دم کز پی کسب فنا
می پرستی پیشه سازم عشق بازی فن کنم
فانیا از لاف مردی به بود افتادگی
چاره این لاف از یک جام مردافکن کنم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۵ - تتبع مخدوم
از باده تبرا چه کنم چون نتوانم
اندیشه تقوا چه کنم چون نتوانم
ز آشفتگی باده و درماندگی عشق
با این دل شیدا چه کنم چون نتوانم
مخمورم اگر کوثرم آری که بنوشش
جز ساغر صهبا چه کنم چون نتوانم
چون بینمش از حال روم وه که غم دل
در پیش وی افشا چه کنم چون نتوانم
دادن سر مویت که ستاند همه کونین
این بیهده سودا چه کنم چون نتوانم
آن مه شد و بی طاقتم این جان حزین را
در هجر شکیبا چه کنم چون نتوانم
فانی بره عشق نظر بر رخ خوبان
جز آن رخ زیبا چه کنم چون نتوانم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۸ - تتبع خواجه
دل سوزد از غم رخ آنشوخ مهوشم
ساقی کجاست باده که بنشاند آتشم؟
دیوانه گر به دیر مغان رو نهم چه عیب
چون من اسیر مغبچگان پریوشم
گر نیست وجه باده ام اما پی پسند
مستان شوم ز هر خم اگر جرعه ای چشم
هستم گدای دیر ولی نقد احتراف
پاشم به پای مغبچه آنگه که سرخوشم
بیخود شوم ز عشوه ساقی به رویم آب
از می زنند بو که رهاند ازین غشم
رنج خمار و انده دهرم خراب ساخت
کو چاره ای جز آنکه دو پیمانه در کشم
فانی ز زلف حور چه خوش دل شوم که من
ز آشفتگی طره شوخی مشوشم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹ - تتبع خواجه
مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
خیز گوید که چسان از سر جان برخیزم
یک زمان نیست که صد رنج به دل ننشیند
به که از انجمن اهل زمان برخیزم
گفت مستی و نشستن نتوانی برخیز
چون به وقتی که نشستن نتوان برخیزم
هر زمانی که بر پیر خرابات دمی
بنشینم همه با بخت جوان برخیزم
فانیا گوی ازان بزم چرا برخیزی؟
غیر با دوست نشیند من ازان برخیزم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵ - تتبع خواجه
بر در دیر مغان هر روز خدمت میکنم
صد تفاخر زین شرف بر اهل دولت میکنم
پیر دیرم گر بهر عمری دهد یک جام می
سالها از مستی آن باده عشرت میکنم
تا ندانندم که از عشق که مجنونم چنین
هر پریوش را به مهر خویش تهمت میکنم
خو گرم با جور منما لطف بیحد زانکه من
می فتم در رنج اگر این طور عادت میکنم
گر چه در دیرم گدا لیکن به یک پیمانه می
با صد افریدون و جم اظهار حشمت میکنم
وه چه عشق مفرط است این زانکه در هر چند روز
در دگر نوع جنون در شهر شهرت میکنم
گر مسلمانان بسوزندم جزا نبود هنوز
من که بهری کافری تغییر ملت میکنم
اینکه گه مغرور زهدم گاه پیر میکده
از تلون های حال خویش حیرت میکنم
خلوت زاهد پی مقصود باشد فانیا
لیک چون من یافتم مقصود خلوت میکنم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۶ - تتبع خواجه
در خرابات ار شبی میل قدح کمتر کنم
عذر آنرا روزها اندر سر ساغر کنم
خواهم از داغ جفا وز زخم گردون لاله وار
خاک و خون بر سر کنم وز خاک و خون سر بر کنم
تا که در آتشگه دیر مغانم شعله سان
گاه مردن بستر راحت ز خاکستر کنم
هر دم از کیفیت می چون فتم در عالمی
مست باشم چونکه میل عالم دیگر کنم
بسکه دارم خار غم زین گلشن نیلوفری
کی به گلشن میل بر گل های نیلوفر کنم
من که و نام وصال این بس که در دیوانگی
جان فدای عشق آن حور پری پیکر کنم
کار بی تقدیر چون ممکن نباشد ای حکیم
کی نظر بر سیر چرخ و گردش اختر کنم
فانیا چون سرخ رویی بایدم در راه فقر
خرقه و سجاده زان رهن می احمر کنم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳ - تتبع مخدوم
ساقی حیات بخشد چون باد نوبهاران
چون ابر رخت هستی کش سوی کوهساران
خاطر سخن شنو کن دفتر به می گرو کن
در طور فقر نو کن آئین کامکاران
باد از مسیح دم زد لاله به که علم زد
خوش باد کو قدم زد آنسو به خیل یاران
می کن به می پرستی دیوانگی و مستی
کو شو ز رنگ هستی شرمنده هوشیاران
ز هاد را نشانه در محنت زمانه
از باده مغانه خوش وقت میگساران
بودم به روز خرم وز روزگار بی غم
کو ای رفیق همدم آن روز و روزگاران
فانی بود به شیون کز دور چرخ پر فن
هم دوست گشت دشمن هم جمله دوستداران
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ساقی بقدح می طربناک انداز
عکس رخ پاک در می پاک انداز
بس شور و شغب در من بی باک انداز
زان غلغله در گنبد افلاک انداز
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
در دیر مغان مغبچگان چالاک
کردند مرا به باده مست و بی باک
مخموریم افکند چو بر خاک هلاک
وانگه نگرفتند به می خرقه چاک