عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴
پر گل از گلزار وصلش گشته تا دامن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
خون نگون گردیده از تن چاک پیراهن مرا
بس گشوده ناوک مژگانش روزنها بدل
تا نموده آن کمان ابرو رخ از روزن مرا
جوشنی گر نیستم برتن دراین معرض چه باک
زاشک خونین جامه برتن هست چون جوشن مرا
گشتم از دست غمش بس زار و لاغر چون هلال
می نماید خوش بهم زانگشت مرد و زن مرا
عکسی از نور علی در سینه ام تابید دوش
سینه هست امروز چون آئینه ز آن روشن مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸
دلا ز چنگ برآمد فغان به محفل‌ها
که دل کنید ز می لعل حل مشکل‌ها
کسی که رو به ره کعبه رضا آورد
ز سیل دیده بشوید غبار منزل‌ها
کجاست بلبل نالان که دوش در گلشن
صبا ز چهره گل می‌گشود حایل‌ها
چنان به بحر بلایم غریق لجه غم
که زورقم نرسد بر کنار ساحل‌ها
دلم ز ناله نی چون جرس نیاسودی
که ساربان جفاپیشه بست محمل‌ها
ز کشت عقل بسی را زیاد خرمن برد
که برق عشق درخشید و سوخت خرمن‌ها
درآن زمان که طلوعی نمود نور علی
چو آفتاب جهان طالع است محفل‌ها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۲
ز من مپرس دلت از چه روی خونینست
ازآن بپرس که عاشق کشیش آیین است
فغان که زار بتیغ غمم بخواهد کشت
مهی که با دگران مهر و با منش کینست
غبار نیست که بر گرد عارضش بینی
کشیده بر ورق گل خط ریاحینست
حریم سینه مجنون نشیمن لیلیست
رواق دیده فرهاد و قصر شیرینست
تراکه مسند شاهیست تکیه گه چه غمت
زمن که بسترم از خار و خاره بالینست
ز کفر زلف تو ایمن توان بودن
که دزد خانه ایمان و رهزن دینست
دری که سفت بوصف رخ تو نور علی
هزار مرتبه بهتر ز عقد پروینست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۳
ساقی جان پرده ز جان برگرفت
آینه بر دست ز ساغر گرفت
شعله از عکس رخش برفروخت
شعشه ئی در می احمر گرفت
بوئی از آن می بچمن برد باد
شورش مستی بچمن در گرفت
شاهد گل عشوه گری ساز کرد
سرو سهی خرمی از سر گرفت
بلبله از بلبل سرمست خاست
غلغله در گنبد اخضر گرفت
نرگس مخمور بصد عز و ناز
برکف سیمین قدح زر گرفت
نکهت گل نافه بچین داد وام
سنبل ترتاج ز عنبر گرفت
مست شد از جام طرب یاسمن
طنبک سیمین ببغل برگرفت
غنچه صراحی بکف آمد به باغ
لاله پیاله زده سربرگرفت
گلبن رعنا به بساط نشاط
دایره برکف ز مه و خور گرفت
بود پر مرغ طرب ریخته
باز ز تأثیر هوا پر گرفت
زاغ ز داغ حسد بلبلان
جای درآتش چه سمندر گرفت
بید موله شده کاکل فشان
رقص کنان ذیل صنوبر گرفت
آب روانشد پی گلگشت باغ
کیفیت از ساقی کوثر گرفت
نور علی تافت بطور دلم
شعله خود را بشجر در گرفت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۵
می فراوانست لیکن جام نیست
باده دردآلود درد آشام نیست
خوشتر از خال لبت در زیر خط
مرغ دل را دانه و دام نیست
هرکه کوبد ذره سان هر دم دری
تابش مهر تواش بر بام نیست
بی سر زنجیر زلف دلکشش
این دل دیوانه را آرام نیست
چند می جوئی ز نام ما نشان
در جهان ما را نشان و نام نیست
زاهد از وصلش چه جوئی کام دل
غیر ناکامی در این ره کام نیست
تا زمی مستانه شد نور علی
همچو من مستی در این ایام نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۶
ما را که بجز بر رخ خوبت نظری نیست
جز خاک کف پای تو کحل البصری نیست
شاها ز عطای تو کجا چشم بپوشم
هر چند ترا بر دل مسکین نظری نیست
چون مرغ دل از گوشه بام تو نخیرد
کز سنگ رقیبان دگرش بال و پری نیست
دل را که بخوان غم عشقت شده مهمان
جز مائده درد بجان ما حضری نیست
نخلی است محبت که زهر دل که بروید
جز محنت و اندوه غمش باروری نیست
زاهد ز چه تکذیب کنی باده کشان را
هیچت مگر از مخبر صادق خبری نیست
از دیده معنی نظری کن که به بینی
جز نور علی در دو جهان جلوه گری نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۷
سحر ساقی در میخانه وا کرد
ز جامی کام میخواران روا کرد
ز لب مینای می را مهر برداشت
لبالب ساغری در کام ما کرد
شراب بیریا چندان به پیمود
که جانرا مطلق از قید ریا کرد
دلم کز منزل کبر و ریا خاست
نشیمن در حریم کبریا کرد
درآمد از درآن ماه دل افروز
ز مهرش خلوت دل با صفا کرد
بدل دردی که میبودم ز هجران
ز داروخانه وصلش دوا کرد
مرا نور علی چون تافت در دل
ز خود بیگانه با حق آشنا کرد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۱
دل که از لعل لبش جام شرابی دارد
زآتش عشق رخش جان کبابی دارد
بس بخون دلم آغشته سرانگشت جفا
خوش نگارین بکف دست خضابی دارد
زیر تیغش ز چه رو رقص کنان سرننهم
آنکه در کشتن من وجد و شتابی دارد
عاشقانه چه کنم گر نکشم بار عتاب
زانجفا پیشه که هر لحظه عتابی دارد
آنچه در چاه زنخدان تو پابست بود
هر دم از زلف تو در دست طنابی دارد
جز بمعموره عشق تو ندارد وطنی
دل که از گنج غمت کنج خرابی دارد
همچو نور علیش مسند جم جای بود
هرکه امروز بکف جام شرابی دارد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۴
باز شدم جلوه گر ماه رخت در نظر
ماه رخت در نظر باز شدم جلوه گر
گشت مرا تاج سرخاک کف پای تو
خاک کف پای تو گشت مرا تاج سر
کی شودم کام تر بی لب لعلت ز می
بی لب لعلت ز می کی شودم کام تر
هست حرام ای پسر بی تو مرا خواب و خور
بی تو مرا خواب و خور هست حرام ای پسر
بی تو ز خون جگر چند کنم قوت دل
چند کنم قوت دل بی تو ز خون جگر
کرد جهان پر گهر نظم گهر بار من
نظم گهر بار من کرد جهان پرگهر
شد ز رخت جلوه گر نور علی در دلم
نورعلی در دلم شد ز رخت جلوه گر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۱
چرا باشم دلا ناکام امروز
که مهرم رخ نمود از بام امروز
فشاندم بس ز دیده دانه اشک
همائی آمدم در دام امروز
دلم آرام از آن دارد که دارد
دلا رامم بدل آرام امروز
نگاه او که وحشی غزالیست
بصحرای دلم شد رام امروز
بیاد گلرخی بر طرف گلشن
بنوشم باده گل فام امروز
بیا ساقی بیارا بزم هستی
که رستم از غم ایام امروز
بیاور راح روح افزا که نبود
امید زندگی تا شام امروز
چه میجوئی نشان و نام از من
مجو از من نشان و نام امروز
بجز نور علی برمسند جم
کرا بر دست باشد جام امروز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۳
دل که عمریست در افتاده بچاه ذقنش
نیست در دست جز آن طره مشکین رسنش
لاله دل همچو گل از شوق شکفتن گیرد
غنچه سان باز شود چون ز تبسم دهنش
گلستان رخ آن شوخ که رشک ارمست
سنبلستان شود از طره عنبر شکنش
مرغ جان را که سر کوی تو گلزار بود
کی بود بی گل روی تو هوای چمنش
کشته تیغ غمت را که حیات ابدیست
نیست در بر بجز از جامه خونین کفنش
هرکه چون نور علی واله قد و رخ تست
کی بخاطر رسد از جلوه سرو و سمنش
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۴
ساقیا برخیز و پیش آور ایاغ
از ایاغی ساز ما راتر دماغ
ساغر عشرت بدور افکن که دل
از غم دوران دون یابد فراغ
سرو قدا جز بگلزار رخت
غنچه گل نشکفد از باغ و راغ
پرتو حسن توام شب تا سحر
در شبستان دل افروزد چراغ
عاشقان را نیست در صحرای دل
لاله زاری خوشتر از گلهای باغ
نعره مستان و وعظ واعظان
آن خروش بلبل و این بانگ زاغ
گر هدا جوئی بجو نور علی
با تو گفتم این بود شرط بلاغ
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۹۴
ای قدت سرو ناز و رویت گل
کوی تو گلشن و دلم بلبل
هر دم از جوش باده عشقت
شیشه دل برآورد غلغل
تن رباب منست و رگها تار
خوش نوازم نوازش زابل
تا بشویم ز سینه گرد ملال
ساقیا خیز و در قدح کن مل
حلقه همچو زلف زنجیرت
سرکشان را بگردن آمد غل
شاه اقلیم حسنی و باشد
چتر شاهی بسر ترا کاکل
همچو نور علی مرا سرور
نیست الا که صاحب دلدل
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۰
چند یاد تو جفا کیش کنم
سینه از داغ غمت ریش کنم
راز دل چند ز ناکامی خویش
بی تو با جان غم اندیش کنم
آشنای ره عشق نو نیم
گرنه بیگانگی از خویش کنم
یکسر موی نگنجد چو حجاب
در رهت ترک سر خویش کنم
با من از بیش و کم ای یار مگوی
گر بدل فکر کم و بیش کنم
نقد شاهی دو کون از کم و بیش
صرف در خدمت درویش کنم
طلب معرفه الله مدام
همچو نورعلی از خویش کنم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۷
منکه هر جای روم در قفس صیادم
از قفس بهر چه صیاد کند آزادم
گرچه هر لحظه بخونم صنمی برخیزد
بر در دیر مغان مست و خراب افتادم
برده اند از قد و رخسار خود آن حوروشان
جلوه طوبی و گلگشت جنان از یادم
تا کشم دختر گلچهره رز را بنکاح
زیور خرقه تقوایش بکابین دادم
خسروا بی لب شیرین شکر بار تو چند
همچو فرهاد کشد سربفلک فریادم
جان خود بهر چه ایثار نسازم ز غمش
کز ازل بهر همین کرده خدا ایجادم
منکه چون نور علی ملک بقایم وطنست
از جهان سیل فناگو بکند بنیادم
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴
نموده رخش تا جمالی مرا
بدل بسته نقش خیالی مرا
ز هجرش چه نالم که مهرش نمود
زهر ذره راه وصالی مرا
نماید جهان جمله پیش نظر
ز خورشید رویش ظلالی مرا
زبان را چه یارا که گوید جواب
کند از لبش گر سؤالی مرا
ز طاوس حسنش چگویم که دل
ز کف برده پر و بالی مرا
دراین پرده نقش دو کون از رخش
بود در نظر خط و خالی مرا
چه کم گردد از کوثر رحمتش
بکام ار بریزد زلالی مرا
چه نور از تجلی نورش بدل
رسد هر نفس طرفه حالی مرا
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶
بدست غیر مده زلف پرشکن یارا
مکن ز پنجه غیرت شکسته دل ما را
چنان که بی تو زند جوش لجه اشگم
عجب که سینه نجوشد ز رشک دریا را
همین نه دل ز کف شهریان برد چشمت
که رام کرده زرم آهوان صحرا را
شکسته خاطر از آنرو شدم که بر رویت
شکست دست صبا طره چلیپا را
اگر چه سر بفلک سایدش که بیمم نیست
به پیش قد تو سرو بلند بالا را
نظر بچهره زیبا ز جان حرامش باد
کسیکه کرده زمن منع موی زیبا را
شکار کس نشود نور بهر دانه و دام
از آنکه هست بلند آشیان عنقا را
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۱۶
مگر فکنده برخ یار من نقاب امشب
که روشنست جهان همچو آفتاب امشب
دلم که در سر زلفت قرارگاهش نیست
قرار در تو نگیرد در اضطراب امشب
سرای توبه که دی کرده بودمش معمور
بیک کرشمه ساقیش بین خراب امشب
خبر ز نشأه فردا که هیچکس رانیست
چرا ز دست نهم ساغر شراب امشب
مگر خیال توام از جهان نظر بندد
وگرنه بی تو ندارم بدیده خواب امشب
دلم که دوش بکامش زلال وصلت بود
نوازدش بفلک زهره بارباب امشب
چنین لطیفه که نور از نی قلم انگیخت
عجب نه گر شود از فیض فتح باب امشب
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۱۸
روی تو که رشگ آفتابست
از رشگ دل آفتاب آبست
در برقع زلف ماه رویت
تابنده چو مهر در سحابست
نرگس ز حیای چشم جادوت
پیوسته چو بخت من بخوابست
سنبل ز هوای زلف هندوت
سرتا بقدم به پیچ و تابست
پیمانه که داده کام مستان
از لعل لب تو کامیابست
بوسیدن لعل نوشخندت
درکام مرا چو شهد نابست
چون ماهی دور مانده ازآب
دل بیتو مرا در اضطرابست
ابروی تو اینچنین کماندار
از تیر دعای مستجابست
با عشق وجود عقل هیچست
کان بحر محیط و این سرابست
هر فرد از این غزل که بینی
از دفتر نور انتخابست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۲۱
بدل عمریست می ورزم خیالت
بدین امید تا بینم جمالت
از این بیشم بدرد هجر مپسند
دوائی بخش آخر از وصالت
ز درد صاف دورانش چه پروا
بکام آن را که میباشد زلالت
زهی اقبال کاندر قصر شاهان
شکست افکنده ایوان جلالت
ملک پیوسته بهر پای بوسی
سری بنهاده بر صف نعالت
قیامت کرده در دلهای موزون
قیام قامت با اعتدالت
تو خورشید سپهر لایزالی
نباشد در جهان هرگز زوالت
نداند شرح کردن خامه نور
زآب و رنگ و حسن بیمثالت