عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۹
نور جمال روی تو در آفتاب نیست
بوی شکنج زلف تو در مشک ناب نیست
گل را بروی خوب تو نسبت نمیکنم
زان رو که گل چو روی تو سنبل نقاب نیست
گشتم خراب از غم عشق تو ای صنم
خود کیست آنکه از غم عشقت خراب نیست
هر شب مصاحبان ترا تا سحر دمی
از ناله های زار من امکان خواب نیست
ما مست و بیخود از لب میگون دلبریم
مستی اهل دل زنبیذ و شراب نیست
گویند هست دعوة مظلوم مستجاب
چونست اینکه دعوت من مستجاب نیست
ترک خطائی تو حسین از چه بیوفاست
ترک غمش بگیر که ترکش صواب نیست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۰
ما را نماند میل شکر با دهان دوست
وقت سخن چو گشت شکرخا دهان دوست
سودائیان عارض خود را به یک نفس
از روی لطف کرد مدارا دهان دوست
گوئی مفرح از در و یاقوت ساخته است
از بهر دفع علت سودا دهان دوست
پاشد گه تکلم و پوشد گه سکوت
در ثمین و عقد گهر را دهان دوست
چون لاله داغ بر دل یاقوت می نهد
با لعل پر ز لؤلؤ لالا دهان دوست
عمر دوباره کس به تمنا ندید و ما
هر لحظه می کنیم تمنا دهان دوست
آن کو ز اهل ذوق سلیم است کی کند
وصف نبات و ذکر شکر با دهان دوست
گفتیم شعر نازک و شیرین و آبدار
چون شد ردیف شعر تر ما دهان دوست
شکر شود ز شرم حدیث حسین آب
گر شکر لعل یار کند یا دهان دوست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۱
روئی است روی دوست که هیچش نظیر نیست
زان رو به هیچ رویم از آن رو گزیر نیست
در عشق آن پری چه ملامت کنی مرا
دیوانه چون ز عقل نصیحت پذیر نیست
آن کس که داد دست ارادت به پیر عشق
هیچش خبر ز طعنه ی برنا و پیر نیست
دارم نظر به عارض خورشید منظری
کز ماه رو به جمله جهانش نظیر نیست
آزاد بنده که شود پای بند او
برگشته طالعی که در این دام اسیر نیست
دارم ضمیر روشن و رای منیر از آنک
جز مهر روی دوست مرا در ضمیر نیست
با تاب آفتاب رخش روز و شب مرا
حاجت به مهر انور و بدر منیر نیست
تا تا با دزد به طره عنبر فشان او
ما را هوای نکهت مشک و عبیر نیست
ای دوست دستگیر حسین شکسته را
کو را به جز تو هیچ کسی دستگیر نیست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۲
دوش از حضور تو دل ما خوش سرور داشت
وز منظر تو چشم نظر باز نور داشت
در کنج این خرابه دلم با تو ای پری
نی آرزوی روضه نه سودای حور داشت
بر خدمت تو صحبت حور بهشت را
زاهد از آن گزید که عقلش قصور داشت
چون دیده دید ماه جمالت زیاده شد
مهری که با تو جان ستمکش ز دور داشت
از پرتو تجلی انوار عارضت
هم دیده روشنائی و هم دل سرور داشت
شب تا سحر ز شام خط و صبح عارضت
خاطر همان حکایت موسی و طور داشت
در حلقه های زلف پریشان دلکشت
تا بامداد حلقه دلها حضور داشت
می یافت گوش جان من از صوت دلگشت
آن لذتی که نغمه صاحب زبور داشت
امروز حاسدان تو در ماتمند از آنک
با تو حسین دلشده دوشینه سور داشت
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۴
ترک من بار دیگر راه جفا پیش گرفت
بی گنه ترک من خسته درویش گرفت
دلش از صحبت اصحاب که نیک اندیشید
بحکایات حسودان بداندیش گرفت
من دلسوخته ترکش نکنم گر چه کنون
بی گنه ترک من آن ترک جفا کیش گرفت
مرگ خود میطلبم روز و شب از حق بدعا
زانکه بی او دلم از زندگی خویش گرفت
آن پریچهره ندانم چه شنیده ز حسین
که نظر از من بیچاره درویش گرفت
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۷
این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است
وین چه سوزیست که بر سینه ی بریان من است
حال دل از شکن طره ی خود پرس که او
مو به مو واقف احوال پریشان من است
با چنین دیده غم دل نتوانم پوشید
زانکه غماز دلم دیده ی گریان من است
همچو مجنون به جنون شهره ی شهری شده ام
تا سر زلف خوشت سلسله جنبان من است
بی توام ترک تماشای گلستان نبود
هر کجا چون تو گلی او ز گلستان من است
آسمان گو بنشان شمع شب افروز فلک
ماه رخساره تو شمع شبستان من است
از زر و سیم رخ و اشک توانگر گشتم
تا که گنج غم تو بر دل ویران من است
زان لب همچو نگین و دهن چون خاتم
ملک آفاق چو جمشید به فرمان من است
سالها لاف زدم کان فلانم لیکن
از کرم هیچ نگفتی که حسین آن من است
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۸
به یک لطیفه که دوشینه ذوالجلال انگیخت
میان ما و تو بنگر که چون وصال انگیخت
چه لطف بود که دور سپهر از سر مهر
میان مشتری و ماه اتصال انگیخت
هزار طایر جان را شکار کرد رخت
چو دام و دانه ی مشکین ز خط و خال انگیخت
غلام قدرت آنم که از کمال کرم
جمال روی تو در غایت جلال انگیخت
چو بر صحیفه ی دل نقش بند فکرت من
مثال پیکرت ای ماه بیمثال انگیخت
خط از بنفشه رخ از لاله قد ز سرو سهی
دهن چو شکر شیرین لب از زلال انگیخت
حسین اگر چه خیالی شود ز ضعف رواست
چو نقش حسن تو در صفحه ی خیال انگیخت
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۹
گر در هلاک من بود الحق رضای دوست
بادم هزار جان گرامی فدای دوست
آن دولت از کجا که شوم خاک درگهش
من خاک آن کسم که شود خاک پای دوست
جبریل وار یک قدم ار پیشتر نهم
جانم بسوزد از سبحات لقای دوست
کبر و ریا گذار که کس با غرور نفس
محرم نگشت در حرم کبریای دوست
بیگانگی گزیده ام از عقل خویشتن
تا گشته است جان و دلم آشنای دوست
بستم در سراچه ی دل را به روی غیر
زیرا مقام عامه نشاید سرای دوست
گر میکشد مرا به جفا هیچ باک نیست
گر بی دلی بمرد ببادا بقای دوست
در پیش هر که عاشق صادق بود خوشست
جور و جفای یار چو مهر و وفای دوست
گر میکشد حسین جفا بس غریب نیست
آری کشد غریب ستمکش جفای دوست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۰
کنون که کشور خوبی به نام تست ای دوست
بیا که دیده ی روشن به نام تست ای دوست
سخن بگوی از آن پسته شکر افشان شو
که قوت طوطی روحم کلام تست ای دوست
مرا چه زهره که لاف از غلامی تو زنم
منم غلام کسی کو غلام تست ای دوست
کشند اهل سلامت به کوی صد آفت
کمین کرشمه که وقت سلام تست ای دوست
درون روضه سهی پا بگل فرومانده
ز دست قامت خرم خرام تست ای دوست
کند دلم بر پیکان تیرت استقبال
به صد نیاز که پیک پیام تست ای دوست
ز دست حور ننوشد شراب کافوری
کسی که مست مدام از مدام تست ای دوست
روا مدار که دشمن به کام دل برسد
چو ملک عالم دل ها به کام تست ای دوست
حسین از در ما چون نمیرود گفتی
کجا رود که گرفتار دام تست ای دوست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۲
مرا چو کعبه ی دولت حریم خانه ی اوست
به راستان که سر من بر آستانه ی اوست
اگر چه محض گناهم امیدواری من
به فیض شامل الطاف بی کرانه ی اوست
هزار طایر قدسی به اختیار چو من
اسیر طره ی خال چو دام و دانه ی اوست
اگر چه نیست یکی ذره بی نشان رخش
هنوز دیده ی ما طالب نشانه ی اوست
به روز حشر نیاید به خویشتن آری
کسی که مست و خراب از می شبانه ی اوست
کجاست مطرب ما تا نوای ساز کند
که رقص حالت عشاق از ترانه ی اوست
مسیح خسته دلان گوئیا نمیسازد
که خسته همچو من زار از زمانه ی اوست
اگر به کلبه ی احزان ما نهد تشریف
سزد که خانه ی این بنده، بنده خانه ی اوست
بیا که طبع حسین از پی نثار آورد
از آن جواهر غیبی که در خزانه ی اوست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۶
دوست از حال دل آشفتگان آگاه نیست
آه کز دست غمش ما را مجال آه نیست
باد نوروزی ز گلشن میرسد لیکن چه سود
کز گل صد برگ من بوئی بدو همراه نیست
کشور دل بی حضور او خراب آباد شد
رو به ویرانی نهد ملکی که در وی شاه نیست
ما سر کوی فنا خواهیم و ملک نیستی
اهل دل را میل خاطر سوی مال و جاه نیست
جذبه ای از کبریای عشق هرگز کی رسد
هرکه را از کوه غم رخساره همچون کاه نیست
بگذر از خویش و درآ در راه عشق او حسین
خودپرستان را قبولی چون در آن درگاه نیست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۷
اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست
دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست
مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان
که نیست از دو جهانم مراد الا دوست
چنان به جان من آمیخت دوست از سر لطف
که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست
بدان مقام رسید اتحاد من با او
که باز می نشناسم که این منم یا دوست
ز دوست دیده ی بینا بجوی تا بینی
که هست در همه کائنات پیدا دوست
چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما
چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست
میان ما و تو جز صلح نیست ای زاهد
تو را نعیم ریاض بهشت و ما را دوست
حسین اگر همه خویشان شوند بیگانه
به جان دوست که ما را بس است تنها دوست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۸
ای راحت جان از نفس روح فزایت
دارد نگه از چشم بداندیش خدایت
درمان طلبان از تو دوا جسته ولیکن
من سوخته دل ساخته با درد و بلایت
چون هست وفا شیوه ی عشاق بلاکش
جانا چه کنم گر نکشم بار جفایت
هر کس طلبیده ز تو کامی و مرادی
کام دل سودا زده ی ماست رضایت
هر لحظه تو یار دگری گر چه گزیدی
ما هیچ کسی را نگزیدیم به جایت
سر در قدمت باختمی وقت قدومت
گر زانکه سری داشتمی لایق پایت
گفتار حسین ای صنم شوخ خوش آید
از پسته ی شکر شکن نغمه سرایت
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۹
کدام دل که گرفتار و مبتلای تو نیست
کدام سر که سراسیمه ی هوای تو نیست
کدام طایر قدسی نشد گرفتارت
کدام جان گرامی که آن فدای تو نیست
کدام سینه نشد آستان درد و غمت
کدام دل هدف ناوک بلای تو نیست
مرا ز گوش چو سود ار حدیث تو نبود
مرا ز دیده چه حاصل اگر لقای تو نیست
بیا به منظره ی چشم روشنم بنشین
که خانه ی دل تاریک بنده جای تو نیست
تو را چو دید دلم شد ز خویش بیگانه
به خویش بسته بود هر که آشنای تو نیست
گریختن ز جفا شرط عاشقی نبود
جفای تو بر عاشق کم از وفای تو نیست
به کس مراد میندیش کام خویش برآر
که کام این دل شوریده جز رضای تو نیست
دهان خویش به مشک و گلاب شست حسین
هنوز گفته ی او لایق ثنای تو نیست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۱
مرا جز تو به عالم هیچ کس نیست
ولی جانا به وصلت دسترس نیست
منم آن طایر قدسی که بی تو
مرا فردوس اعلا چون قفس نیست
دلم را صید ناسوتی نشاید
شکار باز لاهوتی مگس نیست
من و آهی و کنجی در فراقت
که بی تو غیر آهم هم نفس نیست
حسین خسته را کشتن چه حاجت
نگارا داغ هجران تو بس نیست
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۲
دست همت بر جهان خواهم فشاند
آستین بر آسمان خواهم فشاند
تا بقای جاودان آرم بدست
در هوای دوست جان خواهم فشاند
تا نگردد آشکارا سر دل
جان بروی او نهان خواهم فشاند
دامن همت بگرد آلوده شد
گرد دامن بر جهان خواهم فشاند
دنیی و عقبی حجاب دوستند
هر دو عالم دست از آن خواهم فشاند
نقد جان را گر چه بس نارایج است
پیش عشق جان نهان خواهم فشاند
تا نشیند آتش دل یک نفس
آب دیده هر زمان خواهم فشاند
دمبدم از گنج طبع و درج چشم
لعل و گوهر رایگان خواهم فشاند
از برای جرعه دردی درد
حاصل کون و مکان خواهم فشاند
چند از این ناموس زین پس نقد عمر
جمله در پای مغان خواهم فشاند
زیر پای ساقی ار دستم دهد
هر نفس گنج روان خواهم فشاند
نقد هر دو کون چون دریا کشان
بر سر یک جرعه دان خواهم فشاند
عقل بند راه شد از سوز عشق
آتشش در خان و مان خواهم فشاند
گوهر منظوم از دریای طبع
پیش شاه شه نشان خواهم فشاند
از پی دیدار ساقی چون حسین
دیده گوهرفشان خواهم فشاند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۳
بر روی دل افروزت هر کو نظر اندازد
چون شمعش اگر سوزی با سوز درون سازد
با هر که ز طنازی یک لحظه بپردازی
بیکار ز خویش آید با عقل نپردازد
این دولت آن عاشق کز روی سرافرازی
جان بر رخت افشاند سر در قدمت بازد
چون داغ غلامانت مه بر رخ خود دارد
با روی تو از خوبی اکنون مه نو نازد
ای جان اگرت سوزد چون عود مکن ناله
تا در بر خود گیرد چون چنگ که بنوازد
معراجت اگر باید بر دلدل دل بنشین
کز فرش بیک حمله تا عرش همی تازد
عاشق بود آن صادق کو همچو حسین ای جان
هر دم ز غم کهنه شادی نو آغازد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۸
جان فدای آنکه ما را بی مهابا میکشد
کشته را جان میدهد پنهان و پیدا میکشد
تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود
سوی دیگر میکشد آنشوخ و ما را میکشد
آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی
چون بلای ناگهان آید ز بالا میکشد
تا بود فردا میان گشتگان عشق دوست
عاشق آن نازنین خود را بعمدا میکشد
کشتنش آب حیات عاشقان آمد از آن
زنده میگردم من آشفته دل تا میکشد
دیگران را گر تقاضا میکند میر اجل
عاشق بیچاره خود را بی تقاضا میکشد
گر بقصد کشتن آید دوست منعش کم کنید
تا حسین خسته را بکشد که زیبا میکشد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۱
بی نشان گردم اگر از تو نشانی نرسد
مرده باشم اگرم مژده جانی نرسد
آه از تلخی آن حال کز آن شیرین لب
بهر دلجوئی من شهد بیانی نرسد
وای از آن تیره زمانی که ز خورشید رخت
از پی روشنی جان لمعانی نرسد
دل مجروح مرا نیست امید مرهم
اگر از غمزه تو زخم سنانی نرسد
صید شاهین غمت تا نشود طایر جان
در هوای جبروتش طیرانی نرسد
رایض عشق چو بر دلدل دل زین ننهند
در فضای جبروتش جولانی نرسد
تا تو پیدا نکنی ذوق مقالات حسین
هیچ در گوش دلت راز نهانی نرسد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۳
از من خبر بجانب جانان که میبرد
پیغام عندلیب ببستان که میبرد
یعقوب را دو دیده ز بس گریه تیره گشت
آخر خبر بیوسف کنعان که میبرد
چون آدم از بهشت برون اوفتاده ام
بازم بسوی روضه رضوان که میبرد
بی روی دوست مجلس ما را فروغ نیست
پیغام ما بدان مه تابان که میبرد
از حال ما خبر که تواند بدو رساند
نام گدا بحضرت سلطان که میبرد
گر زانکه نامه ای بنویسم بخون دل
آنرا بدان مراد دل و جان که میبرد
خواهم که جان و دل بفرستم بدو حسین
جان و دلم بجانب جانان که میبرد