مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۶۷
هم صدوا، هم عتبوا، عتابا ما له سبب
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۲
تو چنانی که تو را بخت چنانست و چنان
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۷
فانی تمام خدمت اوست
ابراهیم شاهدی دده مغلوی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
مرا درد تو در جان حزین بس
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
شدم غبار و همان خارخار من باقی است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۸
من سیر نیم سیر نیم سیر نیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۲۴
ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم
عطار نیشابوری : بخش پنجم
الحكایة و التمثیل
بود اندر مطبخ جم ای عجب
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به منذر بن جارود در سرزنش خيانت اقتصادى
<strong> و من كتاب له عليه‌السلام إلى المنذر بن الجارود العبدي و خان في بعض ما ولاه من أعماله </strong>
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۵۶
شکوه از کجروی طالع وارون چه کنم؟
سعدی : باب پنجم در رضا
حکایت تیرانداز اردبیلی
یکی آهنین پنجه در اردبیل
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۲
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اى صیقل آئینه یقین، اى حلقه در سراى قدم، اى کیمیاى دولت کلمات، اى علم لشگر قرآن، اى مرغى که پر و بالت از قدم، و منقار از مشیّت، مخلب از حکمت، از هواء فردا نیّت در آمده و بر شاخ قدس آشیان نهاده و صد هزار و اند هزار مرغ نبوّت بزیر آورده و در عالم احکام گذاشته که رائى؟ تا آستانش ببوسیم! یا که باشى؟ تا از تو نشانى جوییم! در کدام بادیه‏اى؟ تا جان‏ها در آن بادیه در طلب تو نفقت کنیم!:
اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
هیچ، دردی بتو ای مایه درمان مرساد
نهج البلاغه : حکمت ها
نتیجه بدرفتاری با مردم
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> مَنْ أَسْرَعَ إِلَى اَلنَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فِيهِ بِمَا لاَ يَعْلَمُونَ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۱
گر خواب ترا خواجه گرفتار کند
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۵۸
نیست در مغز زمین چون گردبادم ریشه ای
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۱
خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۴
عید نمای عید را ای تو هلال عید من
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که زینت زبانها و یادگار جانها نام او، بنام او که آسایش دلها و آرایش کارها بنام او، که روح روحها و مفتاح فتوحها نام او، بنام او که فرمانها روان و حالها بر نظام از نام او، جلال الهیّت مطلع قدم او. بس قفلها که باین نام از دلها برداشته، بس رقمهاى محبّت که باین نام در سینه‏ها نگاشته، بس بیگانگان که بوى آشنا گشته، بس غافلان که بوى، هشیار شده، بس مشتاقان که باین نام دوست را یافته هم یا دست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار.