بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۸
یارم اگر بمهر کشد یا بکین چه باک
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۹
تو جام عشق را بستان و می‌رو
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
جام می پر کن که جز جام می ام انجام نیست
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۸
تو کمترخواره‌یی، هشیار می‌رو
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۸ - ایضا در مرثیهٔ امام محمد یحیی و خفه شدن او به دست غزان
های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۷
خزان عاشقان را نوبهار او
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح ترکان خاتون
طاعت پادشاه وقت به وقت
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۵
در خشکی ما بنگر، وان پردهٔ تر برگو
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۴
ای یار قلندردل، دلتنگ چرایی تو؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۵۶
عتاب و لطف ز ابروی گلرخان پیداست
عطار نیشابوری : دفتر اول
در جواب دادن حسین منصور بایزید را قدّس اللّه روحهما فرماید
جوابش داد آن دم صاحب راز
سیاوش کسرایی : خانگی
عمر کوتاه من و قرن و مرگ
من از مراسم تدفین خویش می ایم
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۳
چنگ خردم بگسل، تاری من و تاری تو
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۹
بایسته یمین دول آن قاعدۀ ملک
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۴
ما از دو صفت ز کار بیکار شویم
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۸۲
آورده‌اند کی درویشی از عراق برخاست و پیش شیخ آمد. چون بمیهنه رسید شیخ ببادنه بود، بر دو فرسنگی میهنه. درویش بمیهنه مقام نکرد و روی بدیه بادنه کرد، چون به خدمت شیخ رسید بر پای شیخ بوسه داد و در رکاب شیخ می‌آمد. در راه سوال کرد کی ای شیخ حقّ پیر بر مرید چیست و حقّ مرید بر پیر چه؟ شیخ آن ساعت جواب نداد، چون بمیهنه آمدند دیگر روز شیخ بیرون آمد تا مجلس گوید، آن درویش را گفت این ساعت پای افراز باید کرد و به غزنین باید شد به نزدیک فلان شخص و صد دینار زر را باید خواست و دو من عود از جهت اوام صوفیان. درویش حالی برخاست و روی براه نهاد و پیغام شیخ برسانید، صد دینار و بوی خوش بستد و بازگشت. چون به شهر هری رسید با درویشی هریوۀ به گرمابه دررفت. کودکی پاکیزه در گرمابه بود، آن درویش را بوی نظری افتاد، حال با هریوۀ باز نمود، او گفت چیزی باید تا او را بخانه آرم دو دینار بوی داد. هریوۀ ترتیبی بساخت خواست که قصد کودک کند، شیخ بوسعید را دید کی از گوشۀ درآمد و بانگ بر وی زد. درویش نعرۀ زد و بیهوش شد. چون بهوش بازآمد حالی پای افزار خواست و روی بمیهنه نهاد. چون برسید، شیخ مجلس می‌گفت درویش با پای افزار بر شیخ آمد، چون چشم شیخ بر وی افتاد گفت حقّ پیر بر مرید آن باشد که چون ترا اشارت کنند به حکم اشارت پیر به غزنین شوی برای فراغت درویشان و حقّ مرید بر پیر آن باشد که چون ترا در راه خطایی افتد ترا از چنان ناشایست مانع گردد. درویش خجل گشت و استغفار نمود.
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۱
گشته‌‌ست طپان جانم، ای جان و جهان برگو
میرزا آقاخان کرمانی : نامهٔ باستان
بخش ۲۷ - جنگ های داریوش و فتوحات او
در ایام این شاه والاتبار
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۸
خاقانی را طعنه زنی هرگاهی
سعدی : غزلیات
غزل ۱۱۸
جان ندارد هر که جانانیش نیست