ابوعلی عثمانی : باب ۴ تا ۵۲
باب بیست و نهم - در اخْلاص
قالَ اللّهُ تَعالی. اَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ.
سعدی : قصاید و قطعات عربی
و له فی‌الغزل
فاح نشر الحمی و هب النسیم
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۳۷
کرد روبه یوزواری یک ز غند
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰۶
گل را ورقم رونق بازار شکسته
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۲ - بریانگر
بعد عمری شوخ بریانگر دکان خود گشاد
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
نا آزموده
قاضی بغداد، شد بیمار سخت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۶
دل را خطری نیست سخن در جان است
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
رنگ تو بتازگی ز گلنار بهست
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۲۹ - در مدح محمدبن ابی بکر
دل مرا دل معشوق من موافق نیست
قائم مقام فراهانی : جلایرنامه
بخش ۲۸
جلایر: زود نظم این حکایت
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۷
تا شد زبان گره چو جرس، بر فغان زدیم
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
رفتم ز دست خود من در‌ بی‌خودی فتادم
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷
گفتم به چمن قامت آن سرو روانست
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۶
به بستان جهان ای سرو آزاد
سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۷
یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده‌ام گفت مشتاقی به که ملولی
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
شیریست درنده نفس سرکش که تراست
ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۸
و پس از گسیل کردن رسول امیر از سپاهان حرکت کرد با نشاط و نصرت، پنج روز باقی مانده بود از جمادی الاخری‌ برطرف ری؛ چون بشهر ری رسید، مردمان آنجا خبر یافته بودند و تکلّفی‌ کرده و شهر را آذین‌ بسته بودند آذینی از حدّ و اندازه گذشته‌ . اما وی بر کران شهر که خیمه زده بودند فرود آمد و گفت رفتنی‌ است؛ و مردم ری خاص و عام بیرون آمدند و بسیار خدمت کردند و وی معتمدان خویش‌ را در شهر فرستاد تا آن تکلّفی که کرده بودند، بدیدند و با وی گفتند و وی مردم ری را بدان بندگی‌ که کرده بودند احماد کرد.
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۵
شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست
اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰
نام تو، بهر زبان در افتاد
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۹۸
شیخ گفت عزیزتر از سلیمان نیاید و ملک از وی عظیم‌تر نیامد با این همه بدست وی جز بادی نبود. وَلِسُلَیمانَ الرّیحَ آنگه قدر ملکتش بوی نمودند کی او را از تخت فروآوردند و صخرجنی را بر جای او نشاندند تا همان ملک که وی را بود وی نیز براند آنگه سلیمان را بوی باز نمودند که این مملکت کرای آن نکند کی بوی باز نگری،این را استحقّاق آن نیست که تو گویی هَب لی مُلکَّالا یَنْبَغی لِاَحدٍ مِنْ بَعْدی.