خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
نیکی و بدی که در نهاد بشر است صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۵
بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۸۳
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی عطار نیشابوری : روایت دیگر دیباچۀ الهینامه
در آغاز آلهی نامه
آلهی، نامه را آغاز کردم عطار نیشابوری : حکایت باز
حکایت باز
باز پیش جمع آمد سر فراز جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۸ - اشارة الی بعض بطون قوله تعالی و جنة عرضها السموات و الارض
اصل جنات جنت الذات است وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۲۵۰
کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش ملکالشعرای بهار : تصنیفها
غزل ضربی (در دستگاه همایون)
باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ فردوسی : پادشاهی اشکانیان
بخش ۱۹
پراندیشه بود آن شب از کرم شاه حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۸
بچشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش صفایی جندقی : نوحهها
شمارهٔ ۱
تا کی ای کوکب این ستمکاری مولوی : دفتر ششم
بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
قهقهه زد آن جهود سنگدل صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۱۶
عمرها تربیت دیده بینا کردم صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴
به دل نوید وفا دادم و جفا ز تو دیدم مولوی : فیه ما فیه
فصل سی ام - پیوسته شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگيرد
پیوسته شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگيرد ودزدان ازو گریزان باشند این طُرفه افتاده است که دزدید طالب شحنه است و خواهد که شحنه را بگيرد وبدست آورد حق تعالی با بایزید گفت که یا بایزید چه خواهی گفت خواهم که نخواهم اُرِیْدُ اَنْ لَا اُرِیْدَ اکنون آدمی رادو حالت بیش نیست یا خواهد یا نخواهد اینک همه نخواهد این صفت آدمی نیست این آنست که از خود تهی شداست و کلّی نمانده است که اگر اومانده بودی آن صفت آدمیتی درو بودی که خواهد و نخواهد اکنون حق تعالی میخواست که او راکامل کند و شیخ تمام گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که آنجا دوی و فراق نگنجد. وصل کلّی باشد و اتحّاد زیرا همه رنجها از آن میخیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود چون نخواهی رنج نماند مردان منقسمند و ایشان را درین طریق مراتب است بعضی بجهد و سعی بجایی برساند که آنچ خواهند باندرون و اندیشه بفعل نیاورند این مقدور بشرست امّا انک در اندرون دغدغهٔ خواست و اندیشه نیاید آن مقدور آدمی نیست آن را جز جذبهٔ حق ازو نبرد قُلْ جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ اُدْخُلْ یَامُؤْمِنُ فاِنَّ نُوْرَکَ اَطْفاءَ نَاری مؤمن چون تمام اور ا ایمان حقیقی باشد او همان فعل کند که حق خواهی جذبهٔ او باشد خواهی جذبهٔ حق آنچ میگویند بعد از مصطفی (صلیّ اللهّ علیه و سلمّ) و پیغامبران علیهم السلام وحی بردیگران منزل نشود چرا نشود شود الا آن را وحی نخوانند معنی آن باشد که میگوید اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُوْرِاللهِّ چون بنور خدا نظر میکند همه را ببیند اول را و آخر را غایت را و حاضر را زیرا ازنور خدا چیزی چون پوشیده باشد و اگر پوشیده باشد آن نور خدانباشد پس معنی وحی هست اگرچه آن را وحی نخوانند. عثمان رضی اللهّ عنه چون خلیفه شد بر منبر رفت خلق منتظر بودند که تا چه فرماید خمش کرد و هیچ نگفت ودر خلق نظر میکرد و بر خلق حالتی و وجدی نزول کرد که ایشان را پروای آن نبود که بيرون روند و از همدگر خبر نداشتند که کجا نشستهاند که بصد تذکير و وعظ و خطبه ایشان را آنچنان حالت نیکونشده بود فایدهایی ایشان را حاصل شد و سرهّایی کشف شد که بچندین عمل و وعظ نشده بود تا آخر مجلس همچنين نظر میکرد و چیزی نمیفرمود، چون خواست فروآمدن فرمود که اِنَّ لَکُمْ اِمامٌ فَعَالٌ خَیْرٌ اِلَیْکُمْ مِنْ اِمَامٍ قَواّلٍ راست فرمود چون مراد از قول فایده و رقّت است و تبدیل اخلاق بی گفت اضعاف آن که ازگفت حاصل کرده بودند میسر شد، پس آنچ فرمود عين صواب فرمود آمدیم که خود را فعاّل گفت ودر آن حالت که او بر منبر بود فعلی نکرد ظاهر که آن را بنظر و ان دیدن نماز نکرد بحج نرفت، صدقه نداد، ذکر نمیگفت خود خطبه نیز نگفت پس دانستیم که عمل و فعل این صورت نیست تنها بلک این صورتها صورت آن عمل است و آن عمل جان اینک میفرماید مصطفی صلّی اللهّ علیه و سلمّ اَصْحَابِیْ کَالنُّجُوْمِ بِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْتَدَیْتُمْ اینک یکی در ستاره نظر میکند و راه می برد هیچ ستارهٔ سخن میگوید باوی نی الا بمجردّ آن که در ستاره نظر میکند راه را از بی رهه میداند و بمنزل ميرسد همچنين ممکنست که در اولیای حق نظر کنی ایشان درتو تصرّف کنند بی گفتی و بحثی و قال و قیلی مقصود حاصل شود و ترا بمنزل وصل رساند. سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۲
حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۸
در عشق زبونی از زبردستی به نهج البلاغه : نامه ها
نامه به عثمان بن حنيف انصارى در پرهیز از گرایش حاکم به سرمایه داران
<strong> و من كتاب له عليهالسلام إلى عثمان بن حنيف الأنصاري و كان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعي إلى وليمة قوم من أهلها فمضى إليها </strong> قوله کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱۹
درین ره هرچه جونی آن بیابی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۸۱
عشق را با دل صد پاره من کاری هست
رباعی شمارهٔ ۴۸
نیکی و بدی که در نهاد بشر است صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۵
بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۸۳
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی عطار نیشابوری : روایت دیگر دیباچۀ الهینامه
در آغاز آلهی نامه
آلهی، نامه را آغاز کردم عطار نیشابوری : حکایت باز
حکایت باز
باز پیش جمع آمد سر فراز جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۸ - اشارة الی بعض بطون قوله تعالی و جنة عرضها السموات و الارض
اصل جنات جنت الذات است وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۲۵۰
کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش ملکالشعرای بهار : تصنیفها
غزل ضربی (در دستگاه همایون)
باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ فردوسی : پادشاهی اشکانیان
بخش ۱۹
پراندیشه بود آن شب از کرم شاه حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۸
بچشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش صفایی جندقی : نوحهها
شمارهٔ ۱
تا کی ای کوکب این ستمکاری مولوی : دفتر ششم
بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
قهقهه زد آن جهود سنگدل صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۱۶
عمرها تربیت دیده بینا کردم صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴
به دل نوید وفا دادم و جفا ز تو دیدم مولوی : فیه ما فیه
فصل سی ام - پیوسته شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگيرد
پیوسته شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگيرد ودزدان ازو گریزان باشند این طُرفه افتاده است که دزدید طالب شحنه است و خواهد که شحنه را بگيرد وبدست آورد حق تعالی با بایزید گفت که یا بایزید چه خواهی گفت خواهم که نخواهم اُرِیْدُ اَنْ لَا اُرِیْدَ اکنون آدمی رادو حالت بیش نیست یا خواهد یا نخواهد اینک همه نخواهد این صفت آدمی نیست این آنست که از خود تهی شداست و کلّی نمانده است که اگر اومانده بودی آن صفت آدمیتی درو بودی که خواهد و نخواهد اکنون حق تعالی میخواست که او راکامل کند و شیخ تمام گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که آنجا دوی و فراق نگنجد. وصل کلّی باشد و اتحّاد زیرا همه رنجها از آن میخیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود چون نخواهی رنج نماند مردان منقسمند و ایشان را درین طریق مراتب است بعضی بجهد و سعی بجایی برساند که آنچ خواهند باندرون و اندیشه بفعل نیاورند این مقدور بشرست امّا انک در اندرون دغدغهٔ خواست و اندیشه نیاید آن مقدور آدمی نیست آن را جز جذبهٔ حق ازو نبرد قُلْ جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ اُدْخُلْ یَامُؤْمِنُ فاِنَّ نُوْرَکَ اَطْفاءَ نَاری مؤمن چون تمام اور ا ایمان حقیقی باشد او همان فعل کند که حق خواهی جذبهٔ او باشد خواهی جذبهٔ حق آنچ میگویند بعد از مصطفی (صلیّ اللهّ علیه و سلمّ) و پیغامبران علیهم السلام وحی بردیگران منزل نشود چرا نشود شود الا آن را وحی نخوانند معنی آن باشد که میگوید اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُوْرِاللهِّ چون بنور خدا نظر میکند همه را ببیند اول را و آخر را غایت را و حاضر را زیرا ازنور خدا چیزی چون پوشیده باشد و اگر پوشیده باشد آن نور خدانباشد پس معنی وحی هست اگرچه آن را وحی نخوانند. عثمان رضی اللهّ عنه چون خلیفه شد بر منبر رفت خلق منتظر بودند که تا چه فرماید خمش کرد و هیچ نگفت ودر خلق نظر میکرد و بر خلق حالتی و وجدی نزول کرد که ایشان را پروای آن نبود که بيرون روند و از همدگر خبر نداشتند که کجا نشستهاند که بصد تذکير و وعظ و خطبه ایشان را آنچنان حالت نیکونشده بود فایدهایی ایشان را حاصل شد و سرهّایی کشف شد که بچندین عمل و وعظ نشده بود تا آخر مجلس همچنين نظر میکرد و چیزی نمیفرمود، چون خواست فروآمدن فرمود که اِنَّ لَکُمْ اِمامٌ فَعَالٌ خَیْرٌ اِلَیْکُمْ مِنْ اِمَامٍ قَواّلٍ راست فرمود چون مراد از قول فایده و رقّت است و تبدیل اخلاق بی گفت اضعاف آن که ازگفت حاصل کرده بودند میسر شد، پس آنچ فرمود عين صواب فرمود آمدیم که خود را فعاّل گفت ودر آن حالت که او بر منبر بود فعلی نکرد ظاهر که آن را بنظر و ان دیدن نماز نکرد بحج نرفت، صدقه نداد، ذکر نمیگفت خود خطبه نیز نگفت پس دانستیم که عمل و فعل این صورت نیست تنها بلک این صورتها صورت آن عمل است و آن عمل جان اینک میفرماید مصطفی صلّی اللهّ علیه و سلمّ اَصْحَابِیْ کَالنُّجُوْمِ بِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْتَدَیْتُمْ اینک یکی در ستاره نظر میکند و راه می برد هیچ ستارهٔ سخن میگوید باوی نی الا بمجردّ آن که در ستاره نظر میکند راه را از بی رهه میداند و بمنزل ميرسد همچنين ممکنست که در اولیای حق نظر کنی ایشان درتو تصرّف کنند بی گفتی و بحثی و قال و قیلی مقصود حاصل شود و ترا بمنزل وصل رساند. سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۲
حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۸
در عشق زبونی از زبردستی به نهج البلاغه : نامه ها
نامه به عثمان بن حنيف انصارى در پرهیز از گرایش حاکم به سرمایه داران
<strong> و من كتاب له عليهالسلام إلى عثمان بن حنيف الأنصاري و كان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعي إلى وليمة قوم من أهلها فمضى إليها </strong> قوله کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱۹
درین ره هرچه جونی آن بیابی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۸۱
عشق را با دل صد پاره من کاری هست