فردوسی : پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران
بخش ۱۷
چو کاووس در شهر ایران رسید قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۱
ز فیض رحمت حق دمبدم فزون گردد سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
رفتار محال است ز کوی تو کسی را قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۰
ای ستمگر ستم مکن چندان پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
اشک یتیم
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۳۳ - درمعنی عشق گوید
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور امیر پازواری : هشتبیتیها
شمارهٔ ۲۸
عَجایبْ نیِهْ مشکْ ره خطا کَسْ گویی فریدون مشیری : لحظه ها و احساس
آن سوی مرز بهت و حیرت
با برق اشکی در نگاه روشن خویش سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۳
از دل برون نکرده خیال جفا هنوز رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰۴
چون یکی جبغبوت پستانبند اوی قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۹
مسلمست که گنجشک نیست چون شهباز رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ هم مدح است و هم تشریف و هم تعظیم. مدح بسزا، و تعظیم نیکو، و تشریف تمام. مدح جلال الوهیّت، تعظیم کلام احدیّت، تشریف بندگان در راه خدمت. مدح با ذات میگردد، و تعظیم با صفات، تشریف با افعال. جلال خود را خود ستود، و تعظیم صفات خود خود نهاد. دانست بعلم قدیم که نهاد بشریّت و عجز عبودیت هرگز مبادى جلال الوهیّت در نیابد، و بشناخت کمال احدیّت نرسد، و عزّت قرآن باین عجز گواهى میدهد که: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، و مصطفى (ص) که سیّد خافقین و جمال ثقلین است چون بر بساط قربت بمقام معاینت رسید، گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک»: قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۸
آنکه را شمع هدی نیست به دست کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۵
دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم سعدی : باب چهارم در تواضع
حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست
یکی را چو سعدی دلی ساده بود ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۱۴ - داستان گازر با خر و پسر و گرداب
گفت: چنین آورده اند ارباب عقول و افاضل جمهور که در شهر فسطور گازری بود. پسری داشت احمق و جاهل، بی تمییز و غافل. مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. از حیله خرد عاطل و در قبول مصالح، مماطل. و این گازر همیشه در دست ضرر و پای خطر او منکوب و مالیده بودی. هر چند پدر او را پند دادی، البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او را به مواعظ تعییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت و اصلاحی قبول نمی کرد. زکام ادبار، دماغ او را چنان معلول کرده بود که روایح نصایح به مشام او نمی رسید و حرص و شره و جنون و سفه بر وی چنان مستولی شده بود که به هیچ تلطف و تکلف، تداوی و تشفی نمی پذیرفت و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمی نمود. چون آهن زنگ خورده و سرب سوخته که به هیچ حیلت، صلاحیت کار نپذیری و به هیچ تزیین، رونق چشم خریداری نگیرد. همیشه دل پدر از صدمات خار خلاف او خسته و مجروح بودی و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید و از قبایح اقوال و فضایح افعال او بلائی بر وی آید. و این گازر بر لب جوئی بزرگ، جامه شستی و درین جوی، گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود و پیوسته درو سیلابهای قوی رفتی. هرگاه گازر به کار مشغول شدی، پسر دیوانه به بهانه ماهی، خویشتن را چون مار در آب افکندی و چون غوک شناو می کردی. هر چند گازر فریاد بیشتر کردی، او به میانه نزدیکتر می رفتی. پدر خایف شدی که نباید در گردابی افتد یا نهنگی آهنگ او کند. سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی. فردوسی : پادشاهی خسرو پرویز
بخش ۴۲
چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
گر کافر و مؤمنم،که بر دین توام پروین اعتصامی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹
ای شده سوختهٔ آتش نفسانی قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۷
من همان رند و مست و بیباکم
بخش ۱۷
چو کاووس در شهر ایران رسید قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۱
ز فیض رحمت حق دمبدم فزون گردد سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
رفتار محال است ز کوی تو کسی را قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۰
ای ستمگر ستم مکن چندان پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
اشک یتیم
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۳۳ - درمعنی عشق گوید
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور امیر پازواری : هشتبیتیها
شمارهٔ ۲۸
عَجایبْ نیِهْ مشکْ ره خطا کَسْ گویی فریدون مشیری : لحظه ها و احساس
آن سوی مرز بهت و حیرت
با برق اشکی در نگاه روشن خویش سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۳
از دل برون نکرده خیال جفا هنوز رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰۴
چون یکی جبغبوت پستانبند اوی قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۹
مسلمست که گنجشک نیست چون شهباز رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ هم مدح است و هم تشریف و هم تعظیم. مدح بسزا، و تعظیم نیکو، و تشریف تمام. مدح جلال الوهیّت، تعظیم کلام احدیّت، تشریف بندگان در راه خدمت. مدح با ذات میگردد، و تعظیم با صفات، تشریف با افعال. جلال خود را خود ستود، و تعظیم صفات خود خود نهاد. دانست بعلم قدیم که نهاد بشریّت و عجز عبودیت هرگز مبادى جلال الوهیّت در نیابد، و بشناخت کمال احدیّت نرسد، و عزّت قرآن باین عجز گواهى میدهد که: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، و مصطفى (ص) که سیّد خافقین و جمال ثقلین است چون بر بساط قربت بمقام معاینت رسید، گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک»: قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۸
آنکه را شمع هدی نیست به دست کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۵
دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم سعدی : باب چهارم در تواضع
حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست
یکی را چو سعدی دلی ساده بود ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۱۴ - داستان گازر با خر و پسر و گرداب
گفت: چنین آورده اند ارباب عقول و افاضل جمهور که در شهر فسطور گازری بود. پسری داشت احمق و جاهل، بی تمییز و غافل. مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. از حیله خرد عاطل و در قبول مصالح، مماطل. و این گازر همیشه در دست ضرر و پای خطر او منکوب و مالیده بودی. هر چند پدر او را پند دادی، البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او را به مواعظ تعییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت و اصلاحی قبول نمی کرد. زکام ادبار، دماغ او را چنان معلول کرده بود که روایح نصایح به مشام او نمی رسید و حرص و شره و جنون و سفه بر وی چنان مستولی شده بود که به هیچ تلطف و تکلف، تداوی و تشفی نمی پذیرفت و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمی نمود. چون آهن زنگ خورده و سرب سوخته که به هیچ حیلت، صلاحیت کار نپذیری و به هیچ تزیین، رونق چشم خریداری نگیرد. همیشه دل پدر از صدمات خار خلاف او خسته و مجروح بودی و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید و از قبایح اقوال و فضایح افعال او بلائی بر وی آید. و این گازر بر لب جوئی بزرگ، جامه شستی و درین جوی، گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود و پیوسته درو سیلابهای قوی رفتی. هرگاه گازر به کار مشغول شدی، پسر دیوانه به بهانه ماهی، خویشتن را چون مار در آب افکندی و چون غوک شناو می کردی. هر چند گازر فریاد بیشتر کردی، او به میانه نزدیکتر می رفتی. پدر خایف شدی که نباید در گردابی افتد یا نهنگی آهنگ او کند. سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی. فردوسی : پادشاهی خسرو پرویز
بخش ۴۲
چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
گر کافر و مؤمنم،که بر دین توام پروین اعتصامی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹
ای شده سوختهٔ آتش نفسانی قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۷
من همان رند و مست و بیباکم