نشاط اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۲۹
یاد دارم من که روزی چند کس انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱ - عزل خواجه شهاب را خواهد
ای صدر نایبی به ولایت فرست زود احمد شاملو : قطعنامه
قصيده برای انسانِ ماهِ بهمن
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۵۴
آتشی از تو در دهان دارم مهدی اخوان ثالث : از این اوستا
پیوندها و باغها
لحظهای خاموش ماند، آنگاه بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷۹
در هوای او دل هر ذره جانی میشود ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۵۰ - در قدردانی از مردم وطن خواه و تهیج جوانان وطن
تا زبر خاکی ایدرخت برومند بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷۵
خارج ابنای جنس است آنکه موزون میشود بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷۳
موی دماغ جاه و حشم حل نمیشود داوود ملکزاده : دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم
رباعی شمارۀ 35
با توبه و استخاره برمیگردم بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۵
هر کجا شمع تماشای تو روشن میشود ملکالشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۵ - در میگساری
می مخور ور خوری مدام مخور بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۴
طبع خاموشان به نور شرم روشن میشود سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۸
توانگر زادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچهای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخامانداخته و خشت پیروزه درو به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد. سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۷
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۴
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دوا کن بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد. سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۳
هندوی نفط اندازی همیآموخت حکیمی گفت ترا که خانه نیینست بازی نه این است سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۲
سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت یاللعجب پیاده عاج چو عرضه شطرنج به سر میبرد فرزین میشود یعنی به از آن میگردد که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۱
طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیّم بر آمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد: سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۹
در تصانیف حکما آرودهاند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانان را، بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آنست. باری این نکته پیش بزرگی همیگفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کردهاند لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب
شمارهٔ ۲۹
یاد دارم من که روزی چند کس انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱ - عزل خواجه شهاب را خواهد
ای صدر نایبی به ولایت فرست زود احمد شاملو : قطعنامه
قصيده برای انسانِ ماهِ بهمن
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۵۴
آتشی از تو در دهان دارم مهدی اخوان ثالث : از این اوستا
پیوندها و باغها
لحظهای خاموش ماند، آنگاه بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷۹
در هوای او دل هر ذره جانی میشود ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۵۰ - در قدردانی از مردم وطن خواه و تهیج جوانان وطن
تا زبر خاکی ایدرخت برومند بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷۵
خارج ابنای جنس است آنکه موزون میشود بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷۳
موی دماغ جاه و حشم حل نمیشود داوود ملکزاده : دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم
رباعی شمارۀ 35
با توبه و استخاره برمیگردم بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۵
هر کجا شمع تماشای تو روشن میشود ملکالشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۵ - در میگساری
می مخور ور خوری مدام مخور بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۴
طبع خاموشان به نور شرم روشن میشود سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۸
توانگر زادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچهای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخامانداخته و خشت پیروزه درو به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد. سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۷
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۴
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دوا کن بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد. سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۳
هندوی نفط اندازی همیآموخت حکیمی گفت ترا که خانه نیینست بازی نه این است سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۲
سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت یاللعجب پیاده عاج چو عرضه شطرنج به سر میبرد فرزین میشود یعنی به از آن میگردد که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۱۱
طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیّم بر آمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد: سعدی : باب هفتم در تأثیر تربیت
حکایت شمارهٔ ۹
در تصانیف حکما آرودهاند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانان را، بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آنست. باری این نکته پیش بزرگی همیگفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کردهاند لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب