ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۶۵
من نگویم که مرا از قفس آزادکنید
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
از ما به جز از وفا نیاید
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۱
خداوندا جوانیم به سر رفت
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
آن چه شعله است کزان راهگذار می‌آید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٨
هر که وجه معاش خود دارد
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۶۱
اسیر خود شدن تا کی ز خود وارستنی باید
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
گر چه وصلت نفسی می ندهد دست مرا
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۶۰
میان ابرو و چشم توگیر و داری بود
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۵۹
پیوند ببندند بتان لیک نپایند
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۱
بیابان را بپیمودی، ولیکن بس ویاوانی
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۵۸
خوبروبان یار را در عین یاری می کشند
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
دلفریبان که به روسیه ی جان جا دارند
سعدالدین وراوینی : باب اول
خطاب دستور با ملک‌زاده
دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت: ملک زادهٔ دانا و کارآگاه و پیش اندیش و دوربین و فرهمند و صاحب فرهنگ هرچ میگوید از بهر احکام عقدهٔ دولت و نظام عقد مملکت میگوید و این نصایح مفضیست بمنایح تأیید الهی و تخلید آثار پادشاهی و لیکن ما چنین دانیم و حفظ و حراست ملک بچنین سیاست توان کرد که ما میکنیم و سلوک این طریقت مطابق شریعت و عقلست، چه مجرم را بگناه عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بی‌گناه را معاقب داشتن و از منقولات کلام اردشیر بابک و مقولات حکمت اوست که بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن باز دارد و بسیار دردمندی بود که بتن درستی رساند.
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۸
دلا تا چند در آزارم از تو
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۷۶
از روی نو خط یار هر جا سخن برآید
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰
هر کو به خرابات مرا راه نماید
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱
لشکر شب رفت و صبح اندر رسید
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۳۶
از غبارم هرچه بالا می‌کشد
سعدالدین وراوینی : باب هفتم
داستان شتر با شتربان
روباه گفت که مردی شتربان شتری بارکش داشت. هر روز از نمک‌زار خرواری نمک بر پشت او نهادی و بشهر آوردی فروختن را. روزی بچشمِ رحمت با شتر ملاحظتی واجب دید و جهتِ تخفیف سرِ او بصحرا داد تا باختیارِ خویش دمی برآورد و لحظهٔ بیاساید. اتّفاقاً خرگوشی که در سابقِ حال با او دالّتی و آشنائی داشت، آنجا رسید. هر دو را ملاقاتی که مدتها پیش دیدهٔ آرزو بود ، از حجابِ انتظار بیرون آمد و بدیدارِ یکدیگر از جانبین ارتیاحی تمام حاصل شد و بتعرّفِ احوال تعطّفها نمودند. خرگوش گفت :
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند