واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۸
یارب بفضل خویش، گناهان ما ببخش اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
مشتری غاشیه مهر تو بر دوش کشد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۹۳
از دست رفت دامن یاری که داشتم سعدی : باب پنجم در رضا
مثل
شتر بچه با مادر خویش گفت: جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
ای ترک خفا پیشه لختی بوفادم زن ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱۵۴
و ترا گویم ای پسر که خرد به مردم بهترین دهشیاری (یعنی بهترین بخش و توفیق) است. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۹۸
همتی یاران که جوشی از ته دل می زنم جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۷۰۴
نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۷۹۱
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۵۰
آمد مه و لشکر ستاره اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
ای خفته به خواب غفلت اندر ظلمات مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۲۷
بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۶۱ - ندبه حکیم پنجم
به دانای پنجم چو نوبت فتاد محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۱۷
یک روز در میهنه مؤذن بانگ نماز پیشین میگفت و قامت آواز میداد و بیگاه میشد و شیخ از خانه بیرون نمیآمد. مؤذن چند بار بدر سرای شیخ آمد و قامت میگفت تا وقت بآخر کشید، شیخ بیرون آمد و مؤذن قامت گفت و نماز بگزاردند و شیخ بنشست و مشایخ و اصحاب سؤال کردند کی ای شیخ چه چیز بود کی امروز شیخ دیر بیرون آمد؟ شیخ گفت دنیا دست در دامن ما زده بود و میگفت که همه چیزها از تو نصیب دارند ما را نیز از تو نصیب باید، بسیار بکوشیدیم و الحاح کردیم، دست از دامن بنداشت، چون نماز از وقت بخواست شد مفضل را در کار او آوردیم تا دست از دامن ما بداشت، و هیچ کس از فرزندان شیخ را از دنیا زیادت از کفاف نبودی الا فرزندان خواجه مفضل را کی ایشان همه با مال و ثروت بودند و هرک از فرزندان شیخ در کوی دنیا قدمی نهاد بیشتر فرزندان خواجه مفضل بودند. نهج البلاغه : حکمت ها
بهترین و بدترین دانش
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام </strong> أَوْضَعُ اَلْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اَللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي اَلْجَوَارِحِ وَ اَلْأَرْكَانِ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۴۰
ساقی از میخانه عالمتاب می آید برون مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۹
دوش از بت من جهان چه میشد؟ نهج البلاغه : حکمت ها
دو عامل ايمنى از عذاب الهی
<strong> وَ حَكَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ اَلْبَاقِرُ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ </strong> ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱۵۲
چهار کار دژآگاهی (نادانی) و دشمنی و بدی با تن خود کردن است: یکی پادیاوندی (یعنی: زبردستی و زورمندی) نمودن، دیگر درویش متکبر که با مردی توانگر نبرد آورد، دیگر مرد پیر ریژخوی که زنی برنا به زنی گیرد و دیگر مرد گشن (جوان) که زنی پیر به زنی کند.
شمارهٔ ۴۱۸
یارب بفضل خویش، گناهان ما ببخش اثیر اخسیکتی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
مشتری غاشیه مهر تو بر دوش کشد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۹۳
از دست رفت دامن یاری که داشتم سعدی : باب پنجم در رضا
مثل
شتر بچه با مادر خویش گفت: جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
ای ترک خفا پیشه لختی بوفادم زن ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱۵۴
و ترا گویم ای پسر که خرد به مردم بهترین دهشیاری (یعنی بهترین بخش و توفیق) است. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۹۸
همتی یاران که جوشی از ته دل می زنم جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۷۰۴
نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۷۹۱
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۵۰
آمد مه و لشکر ستاره اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
ای خفته به خواب غفلت اندر ظلمات مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۲۷
بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۶۱ - ندبه حکیم پنجم
به دانای پنجم چو نوبت فتاد محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۱۷
یک روز در میهنه مؤذن بانگ نماز پیشین میگفت و قامت آواز میداد و بیگاه میشد و شیخ از خانه بیرون نمیآمد. مؤذن چند بار بدر سرای شیخ آمد و قامت میگفت تا وقت بآخر کشید، شیخ بیرون آمد و مؤذن قامت گفت و نماز بگزاردند و شیخ بنشست و مشایخ و اصحاب سؤال کردند کی ای شیخ چه چیز بود کی امروز شیخ دیر بیرون آمد؟ شیخ گفت دنیا دست در دامن ما زده بود و میگفت که همه چیزها از تو نصیب دارند ما را نیز از تو نصیب باید، بسیار بکوشیدیم و الحاح کردیم، دست از دامن بنداشت، چون نماز از وقت بخواست شد مفضل را در کار او آوردیم تا دست از دامن ما بداشت، و هیچ کس از فرزندان شیخ را از دنیا زیادت از کفاف نبودی الا فرزندان خواجه مفضل را کی ایشان همه با مال و ثروت بودند و هرک از فرزندان شیخ در کوی دنیا قدمی نهاد بیشتر فرزندان خواجه مفضل بودند. نهج البلاغه : حکمت ها
بهترین و بدترین دانش
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام </strong> أَوْضَعُ اَلْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اَللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي اَلْجَوَارِحِ وَ اَلْأَرْكَانِ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۴۰
ساقی از میخانه عالمتاب می آید برون مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۹
دوش از بت من جهان چه میشد؟ نهج البلاغه : حکمت ها
دو عامل ايمنى از عذاب الهی
<strong> وَ حَكَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ اَلْبَاقِرُ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ </strong> ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱۵۲
چهار کار دژآگاهی (نادانی) و دشمنی و بدی با تن خود کردن است: یکی پادیاوندی (یعنی: زبردستی و زورمندی) نمودن، دیگر درویش متکبر که با مردی توانگر نبرد آورد، دیگر مرد پیر ریژخوی که زنی برنا به زنی گیرد و دیگر مرد گشن (جوان) که زنی پیر به زنی کند.