ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۱۰۳ - حکایت زبون شدن پلنگ در دست آدمیزاد
آن شنیدستی پلنگی شیرگیر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۳۸
مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۶
تا پی عربده مژگان تو پیوست بهم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
دردا و دریغا که چنین در هوسی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۱
هر روز بود تو را جفایی نو نو
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۲
دلم که همره آن مه چو ابر چست شود
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۱
دو روزه هجر تو با جان دوستان آن کرد
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۵
اندر ره عشق خسته جانی بهتر
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۰
صد ساله ره است از طلب من تا تو
شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
هیچکس بخویشتن ره نبرد به سوی او
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۹
از عقل عقیله گشت حاصل ما را
نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
گرچه چشم ترک مستت فتنه و ابرو بلاست
عمان سامانی : گنجینة الاسرار
بخش ۳۲
در بیان عنان گیری خاتون سراپرده‌ی عظمت و کبریایی حضرت زینب خاتون، سلام اللّه علیها، که آن یکه تاز میدان هویت را، خاتمه‌ی متعلقات بود و شرذمه‌یی از مراتب و مقامات آن ناموس ربانی و عصمت یزدانی که در عالم تحمل بار محنت، کامل بود و ودیعت مطلقه را واسطه و حامل، بر مذاق عارفان گوید:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳
نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
ایدل این شوخ پریوش که چنین میگذرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۷
هر کاو درمی به خون دل جمع آرد
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴
راهی ز زبان ما بدل پیوستست
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ الآیة.... مفسران گفتند، اصل این تابوت آنست که اللَّه تعالى به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود، از فرزندان وى، و بعدد هر پیغامبرى خانه بود در آن، و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین، و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آساى پیغامبر، محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وى مردى کهل ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وى عمر خطاب ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم و از پس وى ذو النورین بر پیشانى وى نبشته، بارّة من البررة، و در پیش وى على بن ابى طالب علیه السّلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانى مبارک وى نبشته هذا اخوه و ابن عمه، و پیرامن وى اعمام و خلفا و نقبا و لشکرى عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده، و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز، از چوب شمشاد زراندود کرده، و به نزدیک آدم مى‏بود تا آدم از دنیا بیرون مى‏شد به شیث داد و پس از وى فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد. تا بروزگار ابراهیم ع، ابراهیم بمهینه فرزند داد: اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد، فرزندان اسحاق با وى بخصومت آمدند، گفتند نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با شماست، تابوت باید که با ما بود، قیدار سر وازد، امتناع نمود، پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع، و آن تابوت با وى، یعقوب در قیدار نگرست، گفت چه رسید ترا اى قیدار که رویت زرد مى‏بینم و قوت ساقط؟ گفت نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از پشت من نقل کرده‏اند، یعقوب گفت، بدختران اسحاق؟ گفت نه که در عرب به غاضره جرهمى. یعقوب گفت «بخ بخ، نیک آمد» اللَّه خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد، یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسرى آمد. قیدار گفت چه دانستى و از کجا گفتى؟ تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم! گفت از آن بدانستم که امشب درهاى آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر مى‏آمدند و نورى عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده، دانستم که آن نور محمد است، قیدار برگشت بسوى زمین حرم تا با اهل خویش شود، و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت. پس میان بنى اسرائیل مى‏بود تا بروزگار موسى ع، پس موسى بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه، بریه نام جایگاهیست، پس چون در بنى اسرائیل تفرق افتاد و قومى نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند، رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد، ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند، لختى را بکشتند و لختى را به بردگى ببردند، و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جاى نهادند، هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردى، علت بواسیر و قولنج پدید آمدى وى را، پس بجاى آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهاده‏اند، بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوى بنى اسرائیل، اللَّه تعالى فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند، بنو اسرائیل چون تابوت بخانه و یافتند، بدانستند که ملک او بحقّ است.
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۱
ای آینهٔ حسن تمنای تو جانها
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۲۳۶
گرچه رفت آب رخ من در سر یاری او