عطار نیشابوری : روایت دیگر دیباچۀ الهینامه
در آغاز آلهی نامه
آلهی، نامه را آغاز کردم جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۹۳ - وله
ساخته کاخی سپهسالار بهر جشن شاه صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۴
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۶
ای دل ار گوش سوی من داری صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۳
گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۲
نشنیدم که مرغ رفته ز دام صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۸۳
از گرد راه قاصد مطلوب می رسد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۲
در سیه خانه افلاک، دل روشن نیست اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
یارب دل کس جز از تو خرم نشود فردوسی : داستان سیاوش
بخش ۱۰
نگه کرد گرسیوز نامدار صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۱
آیتی چون خط مشکین تو در قرآن نیست صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۰
خون من نیست به تشریف شهادت قابل صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۶۸
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۳۲
بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۲
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹۹
من که در سر هوس طره دستارم نیست جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۳
زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۷۹
خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یک روز شیخ را جامۀ زیر نودوخته بودند و بر آب زده و نمازی کرده و بر حبل انداخته تا خشک شود. ایزار پای ضایع شد هر کسی میگفتند این گستاخی کی تواند کردن؟ و شیخ در رواق خانقاه نشسته بود و هیچ نمیگفت و پیری بود که در بر شیخ او را عظیم دوست داشتی، صوفیان گفتند زاویها بجوییم و بنگریم تا کجا یابیم. ابتدا بدین پیر کردند کی بخدمت شیخ نشسته بود، دست بزیرش بردند ایزار پای شیخ دیدند بر میان بسته، شیخ را چون چشم برآن افتاد فرمود کی زاویهاش بکوی بازنهید! زاویۀ پیر بدر خانقاه باز نهادند و آن پیر از آنجا بیرون شد و دیگر کس او را ندید. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹۸
در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۷
بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم
در آغاز آلهی نامه
آلهی، نامه را آغاز کردم جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۹۳ - وله
ساخته کاخی سپهسالار بهر جشن شاه صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۴
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۶
ای دل ار گوش سوی من داری صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۳
گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۲
نشنیدم که مرغ رفته ز دام صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۸۳
از گرد راه قاصد مطلوب می رسد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۲
در سیه خانه افلاک، دل روشن نیست اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
یارب دل کس جز از تو خرم نشود فردوسی : داستان سیاوش
بخش ۱۰
نگه کرد گرسیوز نامدار صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۱
آیتی چون خط مشکین تو در قرآن نیست صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰۰
خون من نیست به تشریف شهادت قابل صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۶۸
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۳۲
بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۲
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹۹
من که در سر هوس طره دستارم نیست جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۳
زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۷۹
خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یک روز شیخ را جامۀ زیر نودوخته بودند و بر آب زده و نمازی کرده و بر حبل انداخته تا خشک شود. ایزار پای ضایع شد هر کسی میگفتند این گستاخی کی تواند کردن؟ و شیخ در رواق خانقاه نشسته بود و هیچ نمیگفت و پیری بود که در بر شیخ او را عظیم دوست داشتی، صوفیان گفتند زاویها بجوییم و بنگریم تا کجا یابیم. ابتدا بدین پیر کردند کی بخدمت شیخ نشسته بود، دست بزیرش بردند ایزار پای شیخ دیدند بر میان بسته، شیخ را چون چشم برآن افتاد فرمود کی زاویهاش بکوی بازنهید! زاویۀ پیر بدر خانقاه باز نهادند و آن پیر از آنجا بیرون شد و دیگر کس او را ندید. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹۸
در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۷
بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم