عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
نباشد چاره‌ای درآرزویش غیر جان دادن
که باشد عیب پیش غمزه‌اش رسم امان دادن
ز غوغای هوسناکان به این امید خرسندم
که خواهد بدگمانیها به یادش امتحان دادن
ز بی‌تابی هلاک مردنم، هرچند می‌دانم
که غم دست از گریبانم نمی‌دارد به جان دادن
به کویش چون روم، بیگانهای همره برم با خود
که دل را از تغافل کردنش تسکین توان دادن
به وقت شکوه‌اش جرمم یقین از بی‌گناهی شد
مرا میلی تو می‌بایست حرفی بر زبان دادن
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۹
غمزه زنان بر جهانیان گذری کن
قتل جهانی ز ناوک نظری کن
صید خودم دان و جمع دار دل از من
فکر گرفتاری دل دگری کن
تا نشوم بی‌خبر چو بی‌خبر آیی
پیشتر از آمدن مرا خبری کن
زان مژه در دل هزار تیر شکسته
رحم به مرغ شکسته‌بال و پری کن
میلی اگر عاشقی، مرن ز خوشی دم
مایه راحت، جراحت جگری کن
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰
خیال آشنایی چون کند بیگانه خوی من؟
که صد جا بنگرد تا یک نظر بیند به سوی من
ز من در پیش دشمن بس که روی از ناز می‌تابی
به هرجا می‌نشینم، می‌نشیند رو‌به‌روی من
ز بس بی‌اعتبارم،‌ گر فرستم قاصدی سویش
نیارد بر زبان از شرمساری گفت‌وگوی من
به پیش غیر، دایم می‌نشینم بر سر راهش
که ذوقش بیشتر باشد، اگر بیند به سوی من
همان بهتر که چون میلی مرا ناکام بگذاری
که وصلت برنیاید با دل پر آرزوی من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۴
به راه آرزو خاکم، طریق خاکساری بین
مرا سرگشته دارد صرصر غم بی‌قراری بین
دم نظاره بر چشم آستین هرچند می‌مالم
همان دم دیده پر خون می‌شود، بی‌اختیاری بین
جفایت گرچه دارد هر زمانم ناامید از جان
به امید وفایت خوشدلم، امیدواری بین
به امید نگاهی مانده جان، ور باورت ناید
گذر کن بر سر بیمار عشق و جانسپاری بین
به صد خواری چو دامنگیر آن گل می‌شود میلی
به خواری بر سرش پا می‌نهد،‌ خواریّ و زاری بین
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵
ای مایه آزار دل، فکر دل‌زاری بکن
شکرانه آزادگی، یاد از گرفتاری بکن
غمزه‌زنان، جولان‌کنان،‌ با این و با آن همعنان
ز افتادگان چون بگذری، رو در قفا باری بکن
ای قتل مردم کار تو، باقی‌ست چندین جان هنوز
بیکار منشین جان من، تا می‌توان کاری بکن
... آزرده‌دل می‌بینمت
با من گذار این درد دل، ترک دل‌آزاری بکن
در راندن هر بوالهوس، گشتی به بدخویی مثل
چون با ستم خو کرده‌ای، با عاشق زاری بکن
بیماری میلی مگر یابد علاج از تیغ تو
چون می‌توانی، رحمتی برحال بیماری بکن
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۷
چنان شد همنشینم چشم مست فتنه‌بار تو
که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو
کجا می می‌کشیدی با حریفان دوش، کامروزم
خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو
کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمی‌دانی
که آرامی نمی‌دارد به یک جا بی‌قرار تو
چو بیرون آید از یک شرمساری این دل دشمن
کند بی‌تابیی تا بازگردم شرمسار تو
به خود صد وجه پیدا کرده‌ام هر سرگرانی را
ز بس کز سادگیها بوده‌ام امیدوار تو
به رغمت غیرپرور گر شود، خواری مکش میلی
که این فی‌الجمله یادی می‌دهد از اعتبار تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
کو بخت کز برآمدن کام دل ازو
گردم ز ناامیدی خود منفعل ازو
قاصد ز انفعال پیامم نمی‌برد
بیند ز بس که در گله‌ام متصل ازو
با او چو همرهی کنم، از طعنه رقیب
او منفعل ز من شود و من خجل ازو
دل دعوی محبت او بس که می‌کند
شرم آیدم که شکوه کنم پیش دل ازو
باشد به رنگ میلی خونین کفن مرا
دستی به سر چو لاله و پایی به گل ازو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۹
تا کس نیاورد سخنی بر زبان ز تو
سوزم ز اشتیاق و نپرسم نشان ز تو
از بس که بی‌تحمل و آزرده خاطرم
رنجم به هر گمان دل بدگمان ز تو
خوش آنکه عادت تو ندانسته، داشتم
تاب ستم به خوشدلی امتحان ز تو
از بس که بینمت به جدایی بهانه‌جو
صد بار از تو رنجم و دارم نهان ز تو
میلی تغافلی زند از روی اضطراب
آید به هر کجا سخنی در میان ز تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۰
تا نیاید به میان حرف نهان من و تو
غیر در بزم نشیند به میان من و تو
تو نیایی ز حیا در سخن و من ز حجاب
تا چه سازند رقیبان ز زبان من و تو
چون ازین رشک نسوزم، که شنیدم ز رقیب
گفت‌وگویی که گذشته‌ست میان من و تو
سوزم از رشک رقیبان تو با آنکه ز دور
می‌شوند از سر حسرت نگران من و تو
از تبسم دل قاصد نربایی زنهار
کافتد از پرده برون، راز نهان من و تو
میلی آرد خبر یار به ما ای دل زار
تا به این حیله کند رفع گمان من و تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
دلم خوش است به نومیدی عنایت تو
که باور آیدم از دیگران شکایت تو
ز ناامیدی‌ام ای ناله شرم باد ترا
کزین زیاده گمان داشتم سرایت تو
ز گفت‌وگوی خود و مدعی پشیمانم
که ناامیدی‌ام افزود از حمایت تو
به گفت‌وگوست دلم با خیالش ای ناصح
برو برو که ندارم سر حکایت تو
چو میلی‌ام به نهایت رسید عمر و هنوز
نمی‌رهم ز جفاهای بی‌نهایت تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
از بس که کرده‌ام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمنده‌وار می‌گذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
رو با کسی بگو که ندانسته خوی او
هر دم رقیب از پی تحقیق حال من
سازد بهانه‌ایّ و کند گفت‌وگوی او
مردم ز بهر یک نگه آشنای یار
تا صید کیست آهوی بیگانه خوی او
میلی چنین که برده ز راهش فریب غیر
بودن نمی‌توان به ره آرزوی او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳
نمی‌بیند به سویم چون روم تنها به راه او
نمی‌خواهد که خاص چون منی باشد نگاه او
درین رشکم که گویا مدعای غیر شد حاصل
که بوی آرزومندی نمی‌آید ز آه او
مرا بر حسرت امیدواری گریه می‌آید
که باشد چون تویی از سادگی امیدگاه او
چو بیند غیر، مخصوصانه در دستم عنانش را
پی رفع گمان، خود را نمایم دادخواه او
به این تقریر بی‌تابانه، میلی شکوه کمتر کن
مبادا در گریبان تو آویزد گناه او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۴
کنم چو یاد ز بیگانه‌آشنایی تو
یکی هزار شود محنت جدایی تو
ازان ستم که کنی ز اعتماد جان نبرم
که نیم بسملم از عاشق‌آزمایی تو
جز اینکه مایه رنجیدن دگر باشد
نیافتم سبب مهربان‌نمایی تو
به غیر ازانکه فزاید تغافلش ای دل
نتیجه‌ای ندهد آرزوفزایی تو
فریب کی خورد از وعده وفا میلی
که آزموده و دانسته بی‌وفایی تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۵
با آنکه آزموده ترا دردمند تو
هر دم فریب می‌خورد از زهرخند تو
باشد هم از فریب محبت که افکند
خود را به دست و پای اسیران، کمند تو
از بس که می‌کشند ز هر سو کمند شوق
در هیچ‌جا قرار ندارد سمند تو
از شرم، سر به پیش فکندیّ و بی‌خبر
نتوان گرفت دامن سرو بلند تو
مشکل شود به این‌همه خواریّ و ناکسی
میلی پسند خاطر مشکل‌پسند تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۷
گریزم از تو دم خشمگین رسیدن تو
که ناامیدی‌ام افزون شود ز دیدن تو
عنان کشیده چو از دور بینمت،‌ میرم
که بهر قتل که باشد عنان کشیدن تو
چو بی‌خبر ز سگان تو آمدم پیشت
مرا بسوخت خجل گشتن و رمیدن تو
دلا به حالت مرگم،‌ ترا بشارت باد
که بعد ازین، بود ایام آرمیدن تو
کفایت است چو یک زخم او ترا میلی
چراست از پی تیغ دگر تپیدن تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸
از بیم خوی تند تو، گاه عتاب تو
قادر نیم بر آنکه بگویم جواب تو
مردم چو دوش مضطرب از دور دیدمت
کز بهر قتل کیست دگر اضطراب تو
تو در حجابی و نتوانم ز انفعال
گفتن حکایتی پی رفع حجاب تو
یک حرف پرسی‌ام اگر از بعد صد عتاب
گوید رقیب پیشتر از من جواب تو
میلی عجب اگر کند از عمر خود حساب
روزی که بوده بی‌ستم بی‌حساب تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱
ای عالمی در خاک و خون، از غمزه خونریز تو
خونبار چون مژگان ما، فتراک صیدآویز تو
صد چشمه خون از دلم، تیر تو بگشود و نشد
سیراب ازین خونابها، نخل بلاانگیز تو
چون می‌شود هر صلح تو، سرمایه جنگ دگر
خرسند چون گردد دلم، از صلح جنگ‌آمیز تو؟
اول ز گلبرگ ترت، حاصل نشد جز داغ دل
آخر چه گلها بشکفد، از سبزه نو خیز تو
با غمزه مردم شکار از قتلگاه کشتگان
می‌آیی و خون می‌چکد، از هر نگاه تیز تو
ای شیخ، مغروری بسی بر زهد بی‌بنیاد خود
کو عشق تا بر هم زند، هنگامه پرهیز تو
شد میلی دیوانه را، زنجیرجنبان جنون
بگذشت چون باد صبا، بر زلف عنبربیز تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴
دلم ز بس که جفا دیده و وفا کرده
ترا به هیچکسی چون من آشنا کرده
شدی چنان به من بی‌گناه، گرم عتاب
که شرمسار شدم از گناه ناکرده
زمانه بس که به وصل تو دید خرسندم
به صد هزار فریب از توام جدا کرده
تنم گداخته، جان خسته، دل شکسته، ببین
که این دو روزه جدایی به من چها کرده
اگر شکایت میلی به غیر کرده، چه غم
همین بس است که آن شوخ یاد ما کرده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸
نادیده مرا چون کند آن نور دو دیده
گویم پی تسکین دل خود، که ندیده
دست همه بربسته و دستی نگشاده
پای همه پی کرده و تیغی نکشیده
ترسم که نی ناوک او از تپش دل
در هم شکند همچو پر مرغ تپیده
معذور بدارم، که ز بی‌تابی شوق است
سوی تو اگر آمده‌ام ناطلبیده
هرگز سخنم را نشنیدیّ وبه رغمم
نشنیده نکردی که بگویم نشنیده
میلی رود آن عمر گرانمایه شتابان
خود را به سر ره برسان تا نرسیده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۹
من بی‌خبر از خویش و دل از کار فتاده
گویا که به سویم نظر یار فتاده
آورده‌ام او را بر خود از کشش دل
در بزم اگر پهلوی اغیار فتاده
چون قاصد دلدار نظر کرده به سویم
دل در طمع وعده دیدار فتاده
عشاق ز دست تو به فریاد و فغانند
با آنکه زبان همه از کار فتاده
تا در پی او باز دل کیست، که امروز
خورشید من از گرمی رفتار فتاده
در کوی تو افسانه میلی به زبانها
از آمدن و رفتن بسیار فتاده