عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
به من که مست خرابم شراب ناب مده
ببین خرابی حال من و شراب مده
تمام عمر، دلم رخت زیرکی اندوخت
ز سیل باده تو این خانه را به آب مده
به بزم،‌ خون دل از دیده صراحی می
مریز و گریه به یاد من خراب مده
به می مبر ز دلم اعتدال و تا عمری
مرا ز کلفت شرمندگی عذاب مده
به مستی ار سخن بیخودانه‌ای گویم
مرنج از من و جرم مرا جواب مده
دلم که چون جگر میلی از تو می‌سوزد
حلال توست، کسی را ازین کباب مده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۳
ز من ای غیر در رشکی، دلت شاد است پنداری
به استغنای او کارت نیفتاده‌ست پنداری
به بزمش رفته‌ام ناخوانده و بینم هراسانش
نهان از من پی غیری فرستاده‌ست پنداری
ز غیر آن تندخو رنجیده و ظاهر نمی‌سازد
بنای رنجش او سست بنیاد است پنداری
به وقت آشتی هر دم گناهم بر زبان آرد
هنوز آن جنگجو در بند بیداد است پنداری
ز من بگذشته و دست رقیب از دست نگذارد
هنوز او را ز چون من ناکسی یاد است پنداری
چنان در هر تماشا حیرتم بر حیرت افزاید
که چشمم بر رخش هرگز نیفتاده‌ست پنداری
ز کف مرغ دل میلی به سوی نخل بالایش
شتابان می‌رود، مرغ نوآزاد است پنداری
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۶
ای غیر، خواهش دل آسوده می‌کنی
عشق نبوده را غرض‌آلوده می‌کنی
دانسته‌ام که لطف تو با غیر تا کجاست
در پیش من تغافل بیهوده می‌کنی
در حیرتم که زخم نهان دل مرا
از خنده‌ای چگونه نمکسوده می‌کنی
ای غیر، بی‌ملاحظه‌ای در هلاک من
معلوم می‌شود که به فرموده می‌کنی
از شوق، بس که پرسش بیهوده می‌کنم
آسوده‌ام ازین که تو نشنوده می‌کنی
ای تیغ یار، بر سر میلی میا دگر
تا چند قطع این ره پیموده می‌کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۷
دلا ز سرو قدان برگرفتن نظر اولی
بتان بلای خدایند، از بلا حذر اولی
به ناله دل زارم اثر نمانده و شادم
که ناله‌ای که ز بیداد اوست، بی‌اثر اولی
کند چو رشک رقیبم هلاک اگر به خود آیم
مرا به بزم تو، بودن ز خویش بی‌خبر اولی
به رغم بیجگرانی که از جفای تو نالند
هزار ناوک بیدادم از تو در جگر اولی
چو نیست غیر شهادت، ز عشق چاره میلی
به خنجر ستم آن دو چشم فتنه‌گر اولی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
امشب دگر کجایی و دلجوی کیستی
در خانه که‌ایّ و به پهلوی کیستی
بهر تو مانده بر سر زانو هزار سر
تا سر نهاده بر سر زانوی کیستی
از حسرت نظارگیان باخبر نه‌ای
تا چشم بر اشارت ابروی کیستی
با این بهانه‌جویی و تندیّ و سرکشی
اسباب حسرت دل بدخوی کیستی
میلی که بود طوطی طبع تو بی‌زبان
در گفت‌وگوی، ز آینهٔ روی کیستی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۹
دلا چنین مگر از منع یار می‌گذری
که دردمندی و آسوده‌وار می‌گذری
چنین که برزده‌ای چابکانه دامن ناز
سوی کدام سیه‌روزگار می‌گذری
ز بیم طعنه، به هر کجا روی، به هرکه رسی
چو آفتاب، سراسیمه‌وار می‌گذری
به وصل غیر، گمان رسیدنم داری
که می‌رسی به من و شرمسار می‌گذری
ندانم این ز فریب است یا ز جذبه عشق
که هر دمم به ره انتظار می‌گذری
ز خنجر مژه و تیر غمزه معلوم است
که بهر کشتن میلیّ‌زار می‌گذری
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۰
گشوده لب به حدیث ترحم‌آمیزی
ربوده دل به نگاه تبسم‌آمیزی
دان از نگاه غزالان وحشی‌ام نرمید
که گشته‌ام سگ آهوی مردم‌آمیزی
به زیر زلف، رخش را عرق‌فشان بنگر
ببین به ظلمت شب، ماه انجم‌آمیزی
خوش آنکه در نظر غیر چون سلام کنم
دهی جواب سلام تبسم‌آمیزی
جفای یار عجب نعمتی‌ست میلی، شکر!
که منعمی ز جفای تنعم‌آمیزی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
قصدم به غمزه ستم‌انگیز می‌کنی
هر دم به خون من مژه را تیز می‌کنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکر او به غمزه خونریز می‌کنی
نومیدی‌ام ببین که به کین می‌دهم قرار
با من چو جنگ مصلحت‌آمیز می‌کنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاه گرم
بازار آرزوی مرا تیز می‌کنی
میلی دمد گیاه بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز می‌کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۲
هرگز نظری سوی من از ناز نکردی
کز من به رقیبان گله آغاز نکردی
از بیخودی دوش من امروز به خشمی؟
یا منفعلم دیدی وآواز نکردی
دریافتم از رفتن قاصد، طلب غیر
هرچند مرا محرم این راز نکردی
داری سر صلحم که چو پیدا شدم از دور
با غیر به رغمم سخن آغاز نکردی
آمد به سخن آهوی چشم تو به مردم
با سحر چنین، دعوی اعجاز نکردی
کی بود که تاراج شکیبایی میلی
از یک نگه خانه برانداز نکردی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۳
خوشا صلحی که شرم‌آلوده از آزار من باشی
پشیمان ز آشتی از شکوه بسیار من باشی
به وقت گفت‌وگویم روی برتابیّ و من خود را
دهم تسکین که شاید گوش بر گفتار من باشی
به سویت هر زمان از بیم رسوایی نمی‌آیم
مباد افسرده از ناگرمی بازار من باشی
اگر آیم به بزمت، بیخودیها سر زند از من
که عمری شرمسار غیر از اطوار من باشی
به بزمت شکوه اغیار هرگه در میان آرم
نمایی تا گنهکارم، نصیحت‌کار من باشی
گمان لطف پنهانت چو میلی خوشدلم دارد
به پیش مدعی هرچند در انکار من باشی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۴
خلقی به سر ره که خرامان بدر آیی
آید ز فریب تو که پنهان بدر آیی
خواهی که شود دست ز دامان تو کوتاه
کز خانه چو گل بر زده دامان بدر آیی
تا سازی‌ام آزرده، بپرسی خبر غیر
از جذبه عشقم چو شتابان بدر آیی
شب خلق به خواب خوش و من بر سر هر کوی
کز بزم که سرمست و غزلخوان بدر آیی
رفتی که شوی شاد ز جان دادن میلی
من در غم آنم که پشیمان بدر آیی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۵
زود از بزم تو برخیزم چو یار من شوی
ترسم آید غیر و ناگه شرمسار من شوی
گرچه می‌دانم نمی‌آیی برون، از اضطراب
می‌کنم کاری که آگه ز انتظار من شوی
تا نبینی سوی من، خود را نمایی شرمسار
با هوسناکان به راهی چون دچار من شوی
بی‌جواب نامه آیی سویم ای قاصد، که باز
حسرت‌افزای دل امیدوار من شوی
ترسم از بسیاری ناسازگاریهای تو
شرم نگذارد که دیگر سازگار من شوی
بس که داری تهمت‌آلودم به عشق دیگران
ترسم آخر زین سخنها شرمسار من شوی
همچو میلی در غم آنم که گاه آشتی
در عتاب از شکوه بی‌اختیار من شوی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۶
من و آرزوی بزمی که ز حال من بپرسی
چو کسی دگر نماند، ز ملال من بپرسی
به حضور غیر، کردی نشنیده پرسشم را
که ازو به این بهانه، ز سوال من بپرسی
ز تخیّل تو چندان شود اضطرابم افزون
که به خاطرم نیاید، چو خیال من بپرسی
ز حیا نظر به سویم نکنی، خوش آنکه از می
تو به حال خود نباشیّ و ز حال من بپرسی
به فراق،‌ آن‌چنانم بگذشت عمر، میلی
که خجل شوم چو حرفی ز وصال من بپرسی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۷
ای خوش آن کز انتظارم گر خبر می‌داشتی
هر زمان سویم به تقریبی گذر می‌داشتی
چون مرا در بزم می‌دیدی، پی نارفتنم
هر زمان مشغولم از حرف دگر می‌داشتی
دوش مستغنی ازان بودی، که از بی‌تابی‌ام
می‌شدی شرمنده، گر سویم نظر می‌داشتی
تا نماید بر تو دشمن اعتماد دوستی
هر دم از راز نهانم پرده بر می‌داشتی
یاد آن کز بس که می‌دیدی سوی میلی، اگر
از نگاهت بی‌خبر می‌شد، خبر می‌داشتی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۸
بعد از نگاه گرم، تبسم نمی‌کنی
ما را امیدوار تکلم نمی‌کنی
در آتشند اهل محبت ز رشک هم
بر هیچ‌یک اگرچه ترحم نمی‌کنی
از جذبه کمند محبت که دلکش است
هرگز ره خرابه ما گم نمی‌کنی
افکنده‌ام ترا به زبانها و خوشدلم
کز شرم آن، نگاه به مردم نمی‌کنی
میلی، شود زیاده به رغم تو ظلم او
دیوانه‌ای که ترک تظلم نمی‌کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
بس که از ما بهر غیر ای بی‌وفا رنجیده‌ای
پیش ما شرمنده‌ای، از غیر تا رنجیده‌ای؟
مست من! امشب نداری گوش بر درد دلم
از شکایتهای دوشم ظاهرا رنجیده‌ای
بس که داری تلخکام از جام استغنا مرا
نیستم آگه که داری صلح یا رنجیده‌ای
غایت غیرآشناییها همین باشد که تو
بهر یک بیگانه از صد آشنا رنجیده‌ای
بی‌سبب رنجیده‌ای، ترسم که گردی شرمسار
گر کسی پرسد که از میلی چرا رنجیده‌ای
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۰
به بالین من در تب غم نیایی
وگر جان سپارم به ماتم نیایی
به پرسیدنم بس که تقصیر کردی
کنون از خجالت به سویم نیایی
مرا کشتی و بهر دفع گمان هم
به پرسیدن اهل ماتم نیایی
چنان زار کشتی مرا کز خجالت
کنون برسر خاک ما هم نیایی
دلا همچو میلی برون می‌بری جان
اگر سوی آن زلف پرخم نیایی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۱
آراستی صف مژه، راه که می‌زنی
لشکر کشیده‌ای، به سپاه که می‌زنی
بیهوش کرده حیرتم، ای دیده هر زمان
آتش به من ز ذوق نگاه که می‌زنی
ای دل ترا زیاده سری افکند ز پا
دست هوس به زلف سیاه که می‌زنی
هر دم نگاه گرم تو از آه گرم کیست
چندین گره به رشته آه که می‌زنی
روی تو چشم دیده و صید تو دل شده
تو تیغ کین مرا به گناه که می‌زنی
با غیر، میلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار به راه که می‌زنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۲
می‌رسی قاصد و دل را به تپیدن داری
باز گویا خبر نامه دریدن داری
چون کند غیر سخن، بهر فریب دل من
رو بگردانی و خود را به شنیدن داری
آشکارا طلبی باده و نتوان پرسید
که نهان با که سر باده کشیدن داری
در پی‌اش ای دل مشتاق ز پا افتادی
وز هجوم طلب امید رسیدن داری
سر انگشت که چون غنچه سوسن کردی
از پشیمانی خون که گزیدن داری؟
هر زمان شکوه ز افسردگی بزم کنی
تا که را باز خیال طلبیدن داری
یار با غیر ازین رهگذر آید میلی
یک زمان باش، اگر طاقت دیدن داری
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۳
ز عشوه بس که مرا بی‌قرار خود کردی
خجل شدیّ و مرا شرمسار خود کردی
درآمدن مگر امروز با رقیبانی؟
که وعده‌ام به سر رهگذر خود کردی
ز حیله تو فزون بود ناامیدی من
مرا ز سادگی امیدوار خود کردی
رقیب را که به کوی تو دیر می‌آید
ز التفات مگر شرمسار خود کردی
ببین رقیب، تفاوت میانه من و خویش
که خواری‌ام سبب اعتبار خود کردی
هوای بزم که داری، که بازم از وعده
اسیر سلسله انتظار خود کردی؟
چه شد که می‌گذری وحشیانه از میلی
مگر به تازه کسی را شکار خود کردی؟