عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
تا دمی دامان وصلش دست شوقم سر دهد
هر زمان بهر فریبم وعده دیگر دهد
دل زعشقم جمع کرده و راندم از کوی خویش
همچو صیّادی که صید نیم بسمل سر دهد
تاب چون آرم، که یاد مهربانیهای او
هر زمان دلداری شوق هجوم آور دهد
از خلاف وعده‌ام شد منعفل، وز اضطراب
رفت از یادش که بازم وعده دیگر دهد
حال میلی با شدش خاطرنشان، از اعتماد
چون خورد می‌با رقیبان، باده‌اش کمتر دهد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵
زان زهر چشم، بس که دلم تلخکام شد
برکام او شراب تمنّا حرام شد
کردم سلام و فایده این یافتم که دل
نومید بعد ازین ز جواب سلام شد
بیون نرفت لذّت وصل تو از دلم
هرچند هجر در صدد انتقام شد
دل با صد اهتمام ندید از لب تو کام
نومید آخر از تو به سعی تمام شد
در کین زمانه را شده شرمایه فریب
شرین لبی که جانم ازو تلخکام شد
میلی به لطف او ننهی دل، که پیش ازین
مخصوص بنده بود نگاهی که عام شد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
ز نیازمندی من،‌ گرش احتراز باشد
نکنم ازو شکایت، که گناه ناز باشد
به دل پر از شکایت، سر حرف باز کردم
تو مدار گوش با من، که سخن دراز باشد
ز گلی فتاده گویا، به دل تو خارخاری
که به ناز چشم مستت، اثر نیاز باشد
ز کجاست بخت آنم، که نهانی از رقیبان
نظری کنی به سویم،‌ که بیان راز باشد
به کسی فتاده کارم، که به صد خلاف وعده
نه به عذرخواهی آید، نه بهانه‌ساز باشد
به رهی که با رقیبان گذریّ و سوی میلی
نگهی کنی، چه گویم که چه جانگداز باشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳
دلم به غمزه آن شوخ دلربا چه کند
به زیر تیغ بلا، صید مبتلا چه کند
به مدعای دل آن به که ملتفت نشود
وگرنه با دل بسیار مدعا چه کند
حیای عشق نشود مانع از نظاره مشوق
دمی که شوق هجوم آورد حیا چه کند
مدار کارکنان کرشمه را بیکار
بگو که فتنه چه پردازد و بلا چه کند
بدار بهر خدا دست از دعا میلی
به طالعی که نگونسار شد، دعا چه کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵
زلفت زبان طعنه به بخت نگون کشید
آهوی عقل را به کمند جنون کشید
نزدیک شد که مهر سرایت کند درو
چون می ز بس که خون دل گرمخون کشید
می با تو غیر خورد و ز بخت زبون مرا
از بزم وصل، شحنهٔ غیرت برون کشید
صد مرغ دل تپید ز پا بستگی به خاک
صیاد غمزهٔ تو چو دام فسون کشید
وقت نصیحت خرد آن مست در رسید
پندش ز یک نظاره به حرف جنون کشید
میلی به بزم رشک، علی‌رغم مدعی
خونابهٔ ستم چو می لاله‌گون کشید
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
دل چون ز بی‌وفایی او یاد می‌کند
پیش خیال او گله بنیاد می‌کند
زان گونه گرم خواهش داد است از تو دل
کش داد می‌دهیّ و همان داد می‌کند
پیغام قتل کز تو رقیب آورد به من
نومیدی‌ام ببین که مرا شاد می‌کند
قتل مرا کرشمه جلاد او بس است
بیهوده شحنه اجل امداد می‌کند
از ذوق من به بند تو خلقی فتاده‌اند
صید تو کار آهوی صیاد می‌کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
بار غم سنگین‌دلان بر جان غم‌فرسا نهند
هر که را از پا دراندازند، بر سر پا نهند
در مقام چاره‌سازی چون شوند این سرکشان
بر سر زخم تمنا، داغ استغنا نهند
منزلم از بس که چون ماتم‌سرا پر شیون است
خلق یک‌یک، چشم بر در، گوش بر غوغا نهند
شرم بادا عاقلان را،‌ کز پی دفع جنون
داغ بر سر، بند بر پای من شیدا نهند
خلق را شد عذر تقصیرات تا تقریر حرف
با تو صد بیگانه، دل بر آشناییها نهند
پا برون نتوانم از ویرانه چون میلی نهاد
بس که طفلان سر به دنبال من رسوا نهند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷
گل خون بر سر خار مژه‌ام تیز آمد
باز در دل غم آن غمزه خونریز آمد
دشمنان باز به نامم چه گنه ساخته‌اند
که پیام تو به سویم گله‌آمیز آمد
باز هر لحظه به یاد تو دهد عربده‌ای
آه کاین می چه بلا عربده‌انگیز آمد
بود چون بوالهوسان را سر زلف تو به دست
دل ما در خم فتراک دلاویز آمد
مرعی شکر که تا آخر حسن تو نبود
که چها بر سر ما زان خط نوخیز آمد
برس ای مرگ و ز محرومی وصلم برهان
که به جان میلی بیمار ز پرهیز آمد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲
بیمار غم از مردن، اندیشه بسی دارد
گویا نظر حسرت، بر راه کسی دارد
آمیزش او با من، بی‌مصلحتی نبود
ای وای ازان گرمی،‌ کآتش نفسی دارد
چون دادکنان بینم، آزرده بیدادی
آهی کشم از حسرت، کاین دادرسی دارد
تا مایه نومیدی،‌ دل را نشود افزون
دیگر نکند ظاهر، گر ملتمسی دارد
تا بزم‌نشینان را، ازداغ گمان سوزد
هر چشم زدن رمزی با بوالهوسی دارد
کی در شکن زلفت، از ناله دلم خون شد
مرغی ز خوش‌آهنگی، رنگین قفسی دارد
صد مرحله را میلی، از ناله زدی بر هم
کم قافله‌ای چون تو نالان جرسی دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
هر طرف از تو دل سوخته داغی دارد
چشم بد دور، چه آراسته باغی دارد
تا دگر از که فریبی ز جنون خورده که باز
دل بر هم زده، آشفته دماغی دارد
اضطراب طلب از بس که غلو کرد به دل
یک دم آرام کجا بهر سراغی دارد
صید مژگان تو از زلف چه اندیشه کند
مرغ بسمل شده، از دام فراغی دارد
بی‌کسی بین که به صحرای بلا چون میلی
کشته عشق، نظر بر ره زاغی دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
با او سخنی ز من که گوید؟
از همچو منی سخن که گوید؟
با الفت و کلفت تو با دل
ز آمیزش جان و تن که گوید؟
مقصود تویی ز هجر یا وصل
... ن که گوید؟
...
از خار و خس چمن که گوید؟
گر وصف تو در لباس نبود
از یوسف و پیرهن که گوید؟
با من که نه مرده‌ام نه زنده
از پیرهن و کفن که گوید؟
میلی سگ او مگوی خود را
خودگو که ز خویشتن که گوید؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
چندان شب غم آه دل تنگ برآورد
کآیینه صبح از نفسش زنگ برآورد
سر‌گرم به رسوایی عشقیم که ما را
ز اندیشه ناموس و غم ننگ برآورد
در خرمن صبر من دیوانه زد آتش
هر آه که دور از تو دل تنگ برآورد
لاله پی بگرفتن دامان تو دستی‌ست
کز خاک، شهید تو به این رنگ برآورد
شد بر رخ میلی در غم بسته که آن شوخ
از آب و گل صلح،‌ در جنگ برآورد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
ره غلط کرده خیالش به دل ریش آمد
همچو شاهی که به ویرانه درویش آمد
خواری و زاری من دید و به حالم نگریست
آشنایی که درین گوشه مرا پیش آمد
هیچ کس در پی رسوایی دل نیست، ولی
چه توان، چون ز تحمل غم دل بیش آمد
نقد جان بر سر دل عاقبت‌الامر نهاد
هر که سوی تو به دنبال دل خویش آمد
نیش عقرب ز یکی بیش ندیدیم، ولی
عقرب زلف ترا هر سر مو نیش آمد
ای مسلمان که دل اندر گرو دین داری
بر حذر باش که آن کافر بد کیش آمد
لب پر شور تو در خاطر میلی بگذشت
تازه بازم نمکی بر جگر ریش آمد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
گر بشنوم که سوی رقیبان روی دگر
جایی روم که نام مرا نشنوی دگر
دیدی که شد به رغم تو از دیگری رقیب
امروز اگر زمن نشوی، کی شوی دگر؟
سر داده‌ای کهن سگ زنجیر خویش را
دلبسته کدام اسیر نوی دگر؟
با الفت چنان، گنهم آن قدر نبود
کز من جدا شوی و به من نگروی دگر
میلی ز اشک خود، طمع بهره‌ای مدار
تخمی که کشته‌ای به زمین، ندروی دگر
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۸
درین غمم که مباد از نگاه دم بدمش
به آشنایی پنهان کنند متّهمش
ز نامه حالت عاشق نمی‌توان دانست
که غیر نام تو بیرون نیاید از قلمش
ز دردمندی من، غیر شاد و من خوشدل
که در نیافته بی درد لذت المش
رسیده خواری‌ام آنجا که بی تو هم از رشک
به پیش غیر توانم فتاد در قدمش
نیاردم به نظر از غرور و پندارد
که می‌روم به سر راه انتظار کمش
به این غرض ز ستم ناله می‌کند میلی
که یار بشنود و یاد آرد از ستمش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
گرم آمدم سوی تو و افسرده می‌روم
یعنی که زنده آمدم و مرده می‌روم
از باغ عشق، من که گیاه محبّتم
در خشکسال تفرقه پژمرده می‌روم
بیرحمی‌ات اجازت یک مردمی نداد
هر چند یافتی که دل آزرده می‌روم
خوشدل به بزم او بنشین مدّعی، که من
هر جا غمی‌ست همره خود برده می‌روم
روز شمار، دست من و دامنت که من
خود را ز اهل بزم تو نشمرده می‌روم
بادا بقای او، که چو میلی من از جهان
زهر فنا زجام اجل خورده می‌روم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۵
بس که هر لحظه فریبی به زبان دگرم
هر چه گویی، فکند دل به گمان دگرم
وه که هر چند مرا برد غم از حال به حال
کرد سودای تو رسوا به نشان دگرم
هوس آمدنش برده قرار از من زار
هر زمان وعده نماید به زمان دگرم
پا نهد هجر چنان بر سر خاکم که مگر
هر زمان دسترسی هست به جان دگرم
از جهان با کفن غرقه به خون خواهم رفت
تا کند عشق تو رسوای جهان دگرم
بهر خرسندی میلیّ و نرنجیدن غیر
سخنی گفت نگاهش به زبان دگرم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۶
شب به مستی گله چندان ز عتابش کردم
که بر افروخته از جام حجابش کردم
منفعل گشتم ازو، گرچه نمی‌گفت جواب
بس که از پرسش بسیار، غذابش کردم
از دلم رفت برون رشک سوال دگران
هر گه اندیشه ز تلخیّ جوابش کردم
دوش همخانه شد از ناله زارم بیدار
گرچه صد بار ز افسانه به خوابش کردم
خانه صبر چنان سست بنا شد میلی
که به یک دم ز نَمِ گریه خرابش کردم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۷
از آستان او گله آلود می‌روم
با آنکه دیر آمده‌ام، زود می‌روم
از بس که زهر خنده‌ام آید به بخت خویش
ترسم گمان برند که خشنود می‌روم
گویا شهید خنده یارم که از جهان
با صد هزار زخم نمکسود می‌روم
وصل دو روزه آنقدرم بر زمین کشید
کز بخت خوشدلم که چنین زود می‌روم
میلی هزار حیف که بعد از هزار سعی
مقبول یار ناشده مردود می‌روم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
ترسم گر از محبّت خویشش خبر کنم
با خویش سرگرانی او بیشتر کنم
بی طاقتی و شوق ببین، کز برم هنوز
نگذشته، روی بر سر ره دگر کنم
ترسم زبی وفایی خود منفل شوی
گر از امیدواری خویشت خبر کنم
رسوایی‌ام رسیده به جایی که از حجاب
دیگر ز پیش او نتوانم گذر کنم
میلی ز شرم عشق بجانم که سوی او
با شوق این چنین نتوانم نظر کنم