عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۳۷ - در حصانت قلعه و باره
کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
چون چشمه آفتاب بر چرخ فلک
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۱۱ - تاریخ ولادت
این گوهر پاک کو جهانگیر شود
امام خمینی : غزلیات
راز نهان
داستان غم من راز نهانی باشد
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
دهد بباغ اگر جلوه قد دل جو را
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۳
شکایت از خم زلفین یار چون گویم
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
مرا حسن و عشقست زاری و لابه
امام سجاد علیه‌السلام : رساله حقوق
حق برادر
و اما حق اخيك فتعلم انه يدك التى تبسطها و ظهرك الذى تلتجى ، اليه و عزك الذى تعتمد عليه و قوتك التى تصول بها فلا تتخذه سلاحا على معصية الله ولا عدة للظلم بحق الله و لاتدع نصرته على نفسه و معونته على عدوه والحول بينه و بين شياطينه و تاءدية النصيحة اليه و الاقبال عليه فى الله ، فان انقاد لربه و احسن الاجابة و الا فليكن الله آثر عندك و اكرم عليك منه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای دل چو بغمهای جهان درمانم
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۸
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۶
در فراقش رود خون از دیده می بارم هنوز
فریدون مشیری : بهار را باورکن
بهار را باور کن
باز کن پنجره‌ها را، که نسیم
فریدون مشیری : بهار را باورکن
ای همیشه خوب
ماهیِ همیشه تشنه ام
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۱۷ - تدبیر کار هارون
سنه ست و عشرین و اربعمائة
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٩
نبود مهتری بروز و بشب
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۷
افسوس ازین حیات که بر باد می رود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۲
لعلش که دو صد گنج نهانی دارد
ادیب الممالک : شورشنامه
بخش ۴ - نالیدن حسنخان حضور ظل السلطان
ستمدیده برداشت فریاد و آه
ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴ - عذر نوشتن تاریخ
این فصل نیز بپایان آمد و چنان دانم که خردمندان- هر چند سخن دراز کشیده‌ام- بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن بیکبار خواندن نیرزد. و پس ازین عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند. و مرا مقرّرست که امروز که من این تألیف میکنم درین حضرت بزرگ‌ - که همیشه باد- بزرگان‌اند که اگر براندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند، تیر بر نشانه زنند و بمردمان نمایند که ایشان سواران‌اند و من پیاده‌ و من با ایشان در پیادگی کند و بالنگی منقرس‌ و چنان واجب کندی‌ که ایشان بنوشتندی‌ و من بیاموزمی و چون سخن گویندی، بشنومی. و لکن چون دولت‌ ایشانرا مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند و کفایت می‌کنند و میان بسته‌اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و بکام رسد، بتاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها اندران چون توانند بست؟ پس من بخلیفتی‌ ایشان این کار را پیش گرفتم که اگر توقّف کردمی، منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل بپردازند، بودی‌ که نپرداختندی و چون روزگار دراز بر آمدی‌، این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی‌ این کار را که برین مرکب آن سواری‌ که من دارم نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس‌ شدی.
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست