سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۸
تاج بخش خسروان شاهی کز آب تیغ او
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
ای مفخر دودمان تیمور
سیف فرغانی : قصاید و قطعات (گزیدهٔ ناقص)
شمارهٔ ۴۲
زهی از نور روی تو چراغ آسمان روشن
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۱۰
نیست در آخرزمان فریادرس
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دلا نارائی پروانه تا کی
دلا نارائی پروانه تا کی
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
راستی کج کلها عهد تو سخت آمد سست
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶۹
نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی
نهج البلاغه : خطبه ها
روش صلوات فرستادن بر پیامبر ص
<strong> و من خطبة له عليه‌السلام علم فيها الناس الصلاة على النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله </strong>
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۹
به اجل، کار دل زار مرا وا مگذار
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جهان مهر و مه زناری اوست
جهان مهر و مه زناری اوست
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۴
سیاووش است گردیده زره پوش
فردوسی : پادشاهی یزدگرد
بخش ۹
وزان جایگه برکشیدند کوس
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۴ - وفات یافتن یوسف و هلاک شدن زلیخا از مفارقت وی
زلیخا چون ز یوسف کام دل یافت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۹
ای بی‌جگر، آواز کمانم مشنو
زرتشت : وندیدا
فرگرد نوزدهم
بخش یکم 1 اهریمن مرگ آفرین ، سلار دیوان از سرزمین اپاختر ، از سرزمینهای اپاختر پیش تاخت . اهریمن مر آفرین نیرنگ باز تبهکار چنین گفت : ای دروج ! به سوی زرتشت اشون بتاز و او را تباه کن . دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج نهان روان ، آن دوزخ زاده ـ تاخت کنان بیامدند . 2 زرتشت اشون « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند : ...................................................................................................................................................................................................................................................................................................( بند 19 فر) پس آنگاه نیایشی دیگر برخواند ؛ آبهای نیک رود دایتیا ی نیک را بستود و به پیروی از داد مزداپرستان خستو شد . دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج روان ، آن دوزخ زاده ـ هراسان رو در گریز نهادند . 3 دروج نیرنگ باز ، اهریمن را چنین گفت : ای اهریمن تباهکار ! فرّ زرتشت چنان بزرگ است که من کشتن وی را هیچ راهی نمی یابم . زرتشت در نهاد خویش ، دیوان دروند ان تباهکار را دید و با خوداندیشید . آنان کشتن مرا به هم سخنی نشسته اند . 4 زرتشت از جای برخاست و بی هیچ لرزشی از بیم اهریمن و دشواری چیستانهای بدخواهانه ی او ، سنگی ـ همچند خانه ای ـ را که از آفریدگار اهوره مزدا گرفته بود ، در دستهای خویش به چرخش درآورد . اهریمن پرسید : تو که بر فراز کوهی در کرانه ی رود درجا در خانه ی پورو شسب ایستاده ای ، این سنگ را از کجای این زمین پهناور گوی سان دور کرانه برگرفته و برای چه آن را به چرخش درآورده ای ؟ 5 زرتشت به اهریمن پاسخ داد : ای اهریمن تباهکار ! من آفرینش دیو را فرو می کوبم . من نسوی دیو آفریده را فرو می کوبم . من پری خنثی تی دیو آفریده را فرو می کوبم . تا بدان هنگام که سوشیانت پیروز و دیو افگن از دریای کیانسیه ، از سرزمین نیمروز ، از سرزمینهای نیمروز پا به پهنه ی زندگی بگذارد . 6 اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی ، دیگر باره بدو گفت : ای زرتشت اشون ! آفریدگار مرا نابود مکن . تو پسر پورو شسبی و از مادر خویش زاده شده ای . از دین نیک مزداپرستان روی برتاب تا از آن کامروایی که آن کشنده ی مردمان ـ فرمانروای جهان ـ از آن بخوردار بود ، بهره مند شوی . 7 سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت : نه من هرگز از دین نیک مزداپرستی روی برنتابم ؛ اگرچه تن و جان و روانم از هم بگسلد . 8 اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی دیگر باره بدو گفت : با کدامین گفتا بر من چیره می شوی و مرا از خود می رانی ؟ آفریدگان نیک با کدام رزم افزا بر آفریدگان من ـ که اهریمنم ـ چیره می شوند و آنان را از خود می رانند ؟ 9 سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت : هاون پاک ، تشت پاک ، هوم و منثره ورجاوند که مزدا مرا اموخته است ، اینهاست رزم افزارهای من ؛ بهترین رزم افزارهای من . ای اهریمن تباهکار! با این منثره ی ورجاوند اهورایی ، من بر تو چیره می شوم و تو را از خود می رانم . آفریدگان نیک ، با این رزم افزار بر تو چیره می شوند و تو را از خود می رانند . این رزم افزار را سپند مینو د رزمان بی کرانه به من داد . این رزم افزار را امشاسپندان ، شهریاران نیک خوب کنش ، به من دادند . 10 زرتشت نیایش « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند . زرتشت اشون به بانگ بلند چنین گفت : ای اهوره ! این را از تو می پرسم ؛ مرا بدرستی پاسخ گوی : چگونه باید شد نیایش فروتنانه ی دلدادگان تو ؟ ای مزدا ! بگذار کسی همچون تو ، آن را به دوستی چون من بیاموزد . پس در پرتو تو اشه ی گرامی ، ما را یاری بخش تا منش نیک به سوی ما آید . بخش دوم 11 بخش دوم 11 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون ! زرتشت بر فراز کوهی در کرانه رود درجا نشسته ، نیایش کنان و پرستش به بارگاه اهوره مزدا ، به امشاسپندان نیک ـ بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ ـ برده بود . 12 چگونه جهان را از گزند دروج و از آسیب اهریمن تبهکار رهایی بخشم ؟ چگونه آلایش آشکار ونهان را از جهان دور کنم ؟ چگونه نسو را از خانمانمزداپرستان بیرون رانم؟ چگونه اشون مرد را از الایش پاک کنم ؟ چگونه اشون زن را از آلایش پاک کنم ؟ 13 اهوره مزدا پاسخ داد : ای زرتشت ! دین نیک مزدا پرستی را بستای . ای زرتشت ! امشاسپندان ، شهریاران هفت کشور روی زمین را بستای . ای زرتشت ! آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را بستای . ای زرتشت ! باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ رابستای . 14 ای زرتشت ! فروشی مرا ـ که اهورهمزدایم ـ بستای . فروشی مرا ـ که بزرگترین ، بهترین ، زیباترین ، استوارترین ، هوشیارترین ، برزمند ترین و دراشه بلند پایگاه ترین مینویان ام و همه ی روانم منثره ی ورجاوند است ـ بستای . ای زرتشت ! سراسر افرینش مرا ـ که اهوره مزدایم ـ بستای . 15 اهوره مزدا چنین گفت : زرتشت گفتار مرا پذیرفت و پیرو شد و گفت : سراسر افرینش پاک اهوره مزدا را می ستایم . مهر فراخ چراگاه ، آن ایزد در بردارنده ی بهترین و شکوهمند ترین و دیو افگن ترین رزم افزارها را می ستایم . سروش پارسای برزمند را می ستایم که گرزی را برای فرو کوفتن برسر دیوان در دستهای خویش می گرداند . 16 منثره ی ورجاوند فرّ ه مند را می ستایم . آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را می ستایم . باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ را می ستایم . داد نیک مزداپرستی ،داد دیو ستیز زرتشتی را می ستایم . 17 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : ای دادار جهان نیکی ! ای اهوره مزدا ! با کدامین نیایش ، آفرینش اهوره مزدا را بستایم و بدان یاری رسان ؟ 18 اهوره مزدا پاسخ داد : ای سپیتمان زرتشت ! به سوی آن درخت زیبا ـ آن درخت فرا روییده و نیرومند در میان درختان فرا روییده ـ برو و این سخنان را برگو : درود بر تو ای درخت شون مزدا آفریده ! « اشم وهو . . . » 19 اشونی بای تا ترکه ی برسم را به درازای گاو آهن و به ستبری دانه جو ، از ان درخت ببرد ؛ آن را به دست چپ خویش برگیرد و هنگام نیایش اهورهمزدا و امشاسپندان و هوم زرّین بازنذه ی زیبا و بهمن و راتا ی نیک اشون مزدا افریده ی والا ، چشم از آن برنگیرد . 20 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان ! ای همیشه بیدار ! ای هماره هشیار ! اشون نیک منش ، آشکارا و پنهان دچار الایش می شود . دیوانی که در تن مردگان راه یافتهاند ، او را می الایند . اشون نیک منش ، چگونه می تواند تن و جامه ی خویش را از این آلایش رهایی بخشد و پاک کند ؟ 21 اهوره مزدا پاسخ داد : گمیز ورزاو اخته ناشده ای را ـ بدان سان که روش آیین است ـ برگیر و اشون آلوده را به دشت مزدا آفریده ببر تا برگرد خویش ، شیار بکشد . 22 پس نیایش « اشم وهو . . . » را یکصد بار برخواند . آنگاه نیایش « اهون و یریه . . . » را دویست بار برخواند . سپس تن و جامه ی الوده خویش را چهار بار با گمیز و دو بار با آب آفریده ی بغ بشوید . 23 بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . پس انگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ برگیرد و آن را در زیر آسمان بلند ، در پرتو اختران آفریده ی بغ بگذارد تا نه شب سپری شود. 24 هنگامی که نه شب سپری شد ، زور به آتش نیاز کند ، هیزم سخت چوب به آتش برد ، بخور وهو ـ گون به اتش برد و تن و جامه را بدان خوشبو کند . 25 بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . آنگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست و دست راست و دست چپ برگیرد و به آوای بلند ، چنین بخواند : شکوه از آن اهوره مزدا باد ! شکوه از ان امشاسپندان باد ! شکوه از آن همه ی دیگر اشونان باد ! 26 زرتشت از اهوره مزدا پرسید : ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان ! آیا اشون مرد و اشون زن را به دین تو فراخوانم ؟ آیا دیو پرست تبهکار را که زمین مزدا آفریده به آب روان و گندم سرسبز و همه ی دیگر چیزهای گرانبهای خویش را بیهوده و بی بهر ه گیری رها می کند ، به کار نیک اهورایی وادارم ؟ اهوره مزدا پاسخ داد : چنین کن این خویشکاری تست که چنین کنی . 27 ای دادار جهان استومند ! ای اشون ! کردارهای یک به کجا می روند و در کجا فراهم می ایند ! کردارهای نیکی را که مردمان در زندگانی استومند برای آمرزش روانهای خویش به جا آورده اند ، در کجا با می یابند . 28 اهوره مزدا پاسخ داد : بدان هنگام که روزگار زندگی کسی سپری شود و بمیرد ، دیوان بدکار دوزخی بر او می تازند . چون سومین شب بگذر د بامداد پگاه پدیدار شود و روشنایی برآید و ایزد مهر ، دارنده ی بهتری رزم افزارها ، کوهساران سراسر شادی بخش را سرشار کند و خورشید سر برزند . 29 . . . یوی که او را « ویزرش» خوانند ، روانهای دروندان تبهکار در گناه زیسته را فرو بسته می برد . روان دروندان تبهکار و نیکوکار ، هر دو از راه زمان اخته که به چینودپل می پیوندد ، می گذرند . برسر چینود پل ـ پل اهورایی مزدا آفریده ـ آنان پاداش کردارهای نیک جهانی را که پیش از آن برای جان و روان خویش به جای آورده اند می جویند . 30 پس آنگاه دوشیزه ای خوش اندام ، نیرومند ، بلند بالا ، باز شناسنده ، آراسته و برازنده ، کارآمد و چیره دست و بسیار زیرک ، باسگانی در دو سوی او فرا می رسد . او روان نیکوکار را از فراز البرز کوه و از چینودپل می گذراند و در برابر ایزدان مینوی جای می دهد . 31 بهمن از سریز زرّین خویش برمی خیزد و بانگ بر می آورد : ای اشون ! چگونه از آن جهان پر آیب بدین جهان جاودانه درآمده ای و به سوی ما می ایی ؟ 32 روانهای نیکوکاران به شادکامی به نزدیک اورنگ زرّین اهوره مزدا ، به نزدیک تختهای زرّین امشاسپندان ، به گرزمان ، به سرای اهوره مزدا ، به سرای امشاسپندان ، به سرای همه ی دیگر مینویان اشون می رسند . 33 دیوان تبهکار بدکردار پس از مرگ اشون مردی که خود را از آلایش پالوده باشد ، چنان از بوی خوش روان او می هراسند که گوسفندی گرگ زده . 34 روانهای نیکوکاران در آنجا با ایزد نریو سنگ دوست مزدا اهوره همنشینی می کنند . ای زرتشت ! تو خود این جهان آفریده اهوره مزدا را بستای . 35 زرتشت آن گفتار اهوره مزدا را پذیرفت : جهان اشون آفریده ی اهوره مزدا را می ستایم . زمین و آب مزدا آفریده و درختان اشون را می ستایم . دریای فراخ کرت را می ستایم . اسمان درخشان را می ستایم . گیهان زبرین و درخشان و جاودانه را می ستایم . 36 سرای روشن و پر فروغ و سرشار از کامروایی اشونان را می ستایم . گرزمان ، سرای اهوره مزدا ، سرای امشاسپندان ، سرای همه ی دیگر مینویان اشون را می ستایم . سرای کامروایی جاودانه و چینود پل مزدا آفریده را می ستایم . 37 سوک ی نیک فراخ دیدگاه اشون را می ستایم . فروشی های توانای نیکوکاران را می ستایم . همه ی آفرینش نیک را می ستایم . ایزد بهرام اهوره آفریده ، دارنده ی فرّ مزدا آفریده را می ستایم . تشتر ستاره ی روشن و درخشان را که به پیکر گاوی زرّین شاخ در آید ، می ستایم . 38 گاهان اشون نیک ، شهریاران همه ی ردان را می ستایم . اهونود گاه را می ستایم . اُشتودگاه را می ستایم . سپنتمد گاه را می ستایم . وهوخشترگاه را می ستایم . وهیشتوایشت گاه را می ستایم . 39 کشورهای ارزهی وسوهی را می ستایم . کشورهای فردذفشو ویدذفشو را می ستایم . کشورهای وارو و برشتی و وارو و جرشتی را می ستایم . خونیرث درخشان را می ستایم . هیرمند درخشان و فرّه مند را می ستایم . اشی نیک را می ستایم . چیستی نیک را می ستایم . بهترین چیستی را می ستایم . فر سرزمینهای ایرانی را می ستایم . فرّ جم خوب رمه را می ستایم . 40 سروش پارسای برزمند دیو افگن را چون پرستش ونیایش کنند ، شادمان شود و آن پرستش و نیایش را بپذیرد . زور و هیزم سخت چوب به آتش ببر . بخور وهو ـ گون به آتش ببر . اتش وازیشت ، فرو افگننده ی سپنجغر دیو را پرستش و نیایش کن و گوشت پخته و شیرجوشان نزد وی ببر. 41 سروش پارسا را پرستش و نیایش کن که کوند دیو بی می مست را فرو افگند ؛ دیوی که بر دروج مردان سست ، بردیو پرستان تبهکار در گناه زیسته فرو افتد . 42 کرماهی را می ستایم که در ژرفای دریاچه ها ، در زیر آبها می زید . کهکشان زبرین و کهن بزرگترین آوردگاه دو مینو را می ستایم . هفتورنگ درخشان را با فرزندان و گله هاشان می ستایم . بخش سوم 43 اهریمن مرگ آفرین ، سالار دیوان ، ایندر دیو سور و دیو ، نانگ هیثیه دیو ، تو روی دیو ، زیریچ دیو ، دیو خشم خونین درفش ، اکتش دیو ، زاورون دیو کشنده ی پدران ، بویتی دیو ، دریوی دیو ، دیوی دیو ، کسوی دیو ، پیتی شه دیو و مرشون دیو آساترین همه ی دیوان ، نگران و اندیشناک بدین سوی و آن سوی می رفتند . 44 اهریمن نیرنگ باز تبهکار مرگ آفرین ، چنین گفت : چرا درنگ کرده ایم ؟ دیوان تبهکار بد سرشت برفراز ارزور گرد آیند . 45 دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و گریختند . دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و به بد چشمی نگریستند . دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و بانگ برآوردند : برفراز ارزو گرد آییم . . . 46 . . . هم اکنون زرتشت اشون در خانه ی پورو شسب زاده شد . چگونه کشتن او را دست به کار زنیم ؟ هستی او ، خود رزم افزاری است دیو افگن . اوست که با دیوان و دروجان و دیو پرستان و نسوی دیو آفریده بستیزد و دروغ دروغ گویان را نچیز کند . 47 دیوان تبهکار بدسرشت دویدند و گریختند . دیوان تبهکار بد سرشت به ژرفای تاریکی ، به دوزخ سهمناک گریختند . « اشم وهو . . . »
مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۶
ای عارض چو ماه ترا چاکر آفتاب
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
عاشق که غمی در دل آگاه ویست
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در تهنیت نوروز و مدح عمادالدین پیروزشاه
خسروا روزت همه نوروز باد
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۳
آن مه فکنده از زلف بررخ حجاب نیمی
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۷۵
درین دو هفته که زاینده رود سرشارست