سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۵
تا که در میخانه وحدت علی شد میفروش امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۷۲
گفتی که تو این بیدلی از روی که داری؟ مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۲
آرام ز جانِ حاضرم میبینم سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶۵
اهل عالم که ز اقبال هما می گویند واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
بدل اندیشه جانانم از شوکت نمی گنجد مولوی : دفتر پنجم
بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید
بود مردی صالحی ربانییی سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۲
لب مبند از ناله، می دانم جفا داری سلیم جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
با من ز عرضحال زبان در دهان نماند ایرانشان : کوشنامه
بخش ۱۲۳ - پیروزی آتبین بر شهرهای چین
برآمد دگرباره غلغل ز شهر جامی : دفتر سوم
بخش ۴ - پایه دعاگویی جناب خداوندگاری چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پای بر قبه قصر قصه قیصر و کنگر ایوان داستان نوشیروان ننهاد سر او به آن نرسید لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره این رقم می زند که سایه دولتش پاینده باد و آفتاب معدلتش تابنده
کاش نوشیروان کنون بودی عینالقضات همدانی : تمهیدات
تمهید اصل سابع - حقیقت روح و دل
ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیدهای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملۀ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟ اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکیام هفتاد هزار از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی آدم متمکن و مندرجست، و در همه باطنها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شر باشد. و این صفات بتمام نتوان عد و شرح کردن، این بروزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کردهاند و تو بحقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد. عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۶
در عشق دلم هیچ نمیسنجد از او عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۹
گر از گره زلفت جانم کمری سازد اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
ای غایت هر هنر که در آدم هست بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲
دل بیقرار و دولت دیدار مشکلست صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۴
شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۳
ساقی سرخوش ما همدم ما می بینش
غزل شمارهٔ ۸۲
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۵
تا که در میخانه وحدت علی شد میفروش امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۷۲
گفتی که تو این بیدلی از روی که داری؟ مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۲
آرام ز جانِ حاضرم میبینم سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶۵
اهل عالم که ز اقبال هما می گویند واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
بدل اندیشه جانانم از شوکت نمی گنجد مولوی : دفتر پنجم
بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید
بود مردی صالحی ربانییی سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۲
لب مبند از ناله، می دانم جفا داری سلیم جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
با من ز عرضحال زبان در دهان نماند ایرانشان : کوشنامه
بخش ۱۲۳ - پیروزی آتبین بر شهرهای چین
برآمد دگرباره غلغل ز شهر جامی : دفتر سوم
بخش ۴ - پایه دعاگویی جناب خداوندگاری چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پای بر قبه قصر قصه قیصر و کنگر ایوان داستان نوشیروان ننهاد سر او به آن نرسید لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره این رقم می زند که سایه دولتش پاینده باد و آفتاب معدلتش تابنده
کاش نوشیروان کنون بودی عینالقضات همدانی : تمهیدات
تمهید اصل سابع - حقیقت روح و دل
ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیدهای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملۀ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟ اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکیام هفتاد هزار از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی آدم متمکن و مندرجست، و در همه باطنها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شر باشد. و این صفات بتمام نتوان عد و شرح کردن، این بروزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کردهاند و تو بحقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد. عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۶
در عشق دلم هیچ نمیسنجد از او عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۹
گر از گره زلفت جانم کمری سازد اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
ای غایت هر هنر که در آدم هست بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲
دل بیقرار و دولت دیدار مشکلست صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۴
شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۳
ساقی سرخوش ما همدم ما می بینش