سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
حریم بزم عشق است این، چرایی ناامید اینجا؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۶
دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
ترانه های کودکانه : بخش اول
حلزون
آی حلزون شاخکی!
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۲
چو نافه تا جگرم غرق خون نخواهد شد
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
شود دگر گم دلم در کوی محنت خانه‌ای کمتر
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۳
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱
صفای حسن بدیدن نمیشود آخر
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
آمد از میکده بیرون پسری جام بدست
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۰
خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۶۹
اَطْلَسْ دپوستی دامنْ بُو شا، کَمرْ تنگ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۳
در کوی مجاز هرکه شد راهسپر
نظام قاری : رباعیات
شمارهٔ ۸
با گیوه تنک رفتن راه چه سود
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۹
نیست وقتی که مرا جان بر جانان نشود
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸
زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۳۸ - در نکوهش رشوه
امجدی در رشوه خوردن اهل جد شد
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۵ - مقام کردن لشکر در ستارآباد
و روز سه‌شنبه سیم ذی القعده ملطّفه‌های بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری رسید با قاصدان مسرع‌ از گرگان. نبشته بودند که: «چون حاجب و لشکر منصور را حالی بدان صعبی افتاد و خبر بزودی به بندگان رسید، که سواران مرتّب‌ ایستانیده بودند بر راه سرخس آوردن اخبار را، در وقت از نشابور برفتند بر راه بست [و] بپای قلعت امیری‌ آمدند تا آنجا بنشینند بر قلعت‌ ؛ پس این رای صواب ندیدند، کوتوال‌ را و معتمدان خویش را که بر پای قلعت بودند بر سر مالها، بخواندند و آنچه گفتنی بود بگفتند تا نیک احتیاط کنند در نگاه داشت قلعت. و مال یکساله بیستگانی‌ کوتوال و پیادگان بدادند. و چون ازین مهّم بزرگتر فارغ شدند، انداختند تا بر کدام راه بدرگاه آیند، همه دراز آهنگ‌ بودند و مخالفان دمادم‌ آمدند و نیز خطر بودی، چون خویشتن را بدین جانب نموده بودند، راهبران نیک‌ داشتند، شب را درکشیدند و از راه و بیراه اسفراین بگرگان رفتند و با کالیجار بستارآباد بود و وی را آگاه کردند، در وقت بیامد و گفت که بنده سلطان است‌ و نیکو کردند که برین جانب آمدند که تا جان در تن وی است، ایشان را نگاه دارد، چنانکه هیچ مخالف را دست بدیشان نرسد، و گفت: گرگان محلّ فترت‌ است و اینجا بودن روی ندارد، باستراباد باید آمد و آنجا مقام باید کرد تا اگر، عیاذا باللّه‌، از مخالفان قصدی باشد برین جانب، من بدفع ایشان مشغول شوم و شما باسترآباد روید که در آن مضایق‌ نتوانند آمد و دست کس بشما نرسد. بندگان باستراباد برفتند و با کالیجار با لشکرها بگرگان مقام کرد تا چه پیدا آید. و ما بندگان بستاراباد هستیم با لشکری از هر دستی بیرون حاشیت‌ و با کالیجار برگ ایشان‌ بساخت و از مردمی هیچ باقی نمیگذارد، اگر رای عالی بیند، او را دل خوش کرده آید بهمه بابها تا بحدیث مال ضمان که بدو ارزانی داشته آید، چون بر وی چندین رنج است از هر جنسی خاصّه اکنون که چاکران و بندگان درگاه بدو التجا کردند و ایشان را نگاه باید داشت، و گفته شود که بر اثر، حرکت [رکاب‌] عالی باشد که گزاف نیست‌، چه خراسان نتوان بچنان قومی گذاشتن، تا این مرد قوی‌دل گردد که چون خراسان صافی گشت‌، ری و جبال و این نواحی بدست بازآید، و بباب بندگان و جوقی‌ لشکر که با ایشان است عنایتی باشد، که از درگاه عالی دور مانده‌اند تا خللی نیفتد.
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۷
دلت شکست دلم را دگر چه خواهد کرد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۰
ساقیا زان شراب شورانگیز
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
از باد زلف تو چو شکن درشکن شود
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
در طلبت ساز و برک راه ندارد