مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
در طلبت ساز و برک راه ندارد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩١
اهل خرد که دنیی فانی طلب کنند مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۴
کی بود اینکه مدت فرقت یار بگذرد سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
خورشید چنان نور ندارد که تو داری مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
یا قمرا طلوعه للقمرین سکن مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۳
عید آمد و کار خوش نباشد یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۲
این املاک مفصله ظهر که بخط فرزند سعادتمند میرزا احمد صفائی وصی و امین بلاشریک من است، به اسم و رسم خود بقسمت در آوردم و موافق وقف نامچه علیحده که شرح، خط حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام و تفصیل خط میرزا احمد صفائی است، به طوع و رغبت بهمان شرایط که مکتوبست من وقف کرده ام. تولیت هم بامیرزا احمد صفائی وصی و امین من است هیچیک از ورثه را اعم از ذکور و اناث در تولیت و غیره حقی نیست. هر یک تخلف و تغلب کنند از رحمت خدا انشاء الله دور خواهند بود. امیدوارم این نیاز ناقابل که هم از فواضل رحمت بار خداست قبول و پذیرای آن درگاه باشد. مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۲
چون ساغر می بدست گیرد عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۶
تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
سرودم را بجرگ بلبلان رنگ دگر باشد مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
مگو عشاق را وقتی دلی بود نجمالدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴
عشقت که دوای جان این دلریش است مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۲۳
چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
دلم جای غم جانانه کردند جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۱۴ - وله
بدست خواجه که از فرا و جهان برپاست نصرالله منشی : باب الاسد و الثور
بخش ۱۸
زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مایه، دزدی آن در وی بدید دران طمع کرد و بوجه ارادت نزدیک او رفت و گفت: میخواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طریقت درآموزم. بدین طریق محرم شد بر وی. زندگانی برفق میکرد تا فرصتی یافت و جامه تمام ببرد. چون زاهد جامه ندید دانست که او برده ست. در طلب او روی بشهر نهاده بود، در راه برد و نخجیر گذشت که جنگ میکردند، بس و یک دیگر را مجروح گردانیده، وروباهی بیامده بود و خون ایشان میخورد، ناگاه نخجیران سروی انداختند، روباه کشته شد. زاهد شبانگاه بشهر رسید جایی جست که پای افزار بگشاید. حالی خانه زنی بدکاری مهیا شد، و آن زن کنیزکان آنکاره داشت و یکی را از ان کنیزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود، ماهتاب از بناگوش او نور دزدیدی و آفتاب پیش رخش سجده بردی، دل آویزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه این ترانه دروصف او درست آید: ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۸ - حرکت امیر از غزنین
تاریخ سنه ثلثین و اربعمائه مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
دل بیقرار عاشق نفسی قرار گیرد بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۲۲ - درمذمت دروغ
دروغ ای برادر ندارد فروغ مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
گشت مرغی زخمی تیری دلم آمد بیاد
شمارهٔ ۱۷۵
در طلبت ساز و برک راه ندارد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩١
اهل خرد که دنیی فانی طلب کنند مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۴
کی بود اینکه مدت فرقت یار بگذرد سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
خورشید چنان نور ندارد که تو داری مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
یا قمرا طلوعه للقمرین سکن مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۳
عید آمد و کار خوش نباشد یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۲
این املاک مفصله ظهر که بخط فرزند سعادتمند میرزا احمد صفائی وصی و امین بلاشریک من است، به اسم و رسم خود بقسمت در آوردم و موافق وقف نامچه علیحده که شرح، خط حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام و تفصیل خط میرزا احمد صفائی است، به طوع و رغبت بهمان شرایط که مکتوبست من وقف کرده ام. تولیت هم بامیرزا احمد صفائی وصی و امین من است هیچیک از ورثه را اعم از ذکور و اناث در تولیت و غیره حقی نیست. هر یک تخلف و تغلب کنند از رحمت خدا انشاء الله دور خواهند بود. امیدوارم این نیاز ناقابل که هم از فواضل رحمت بار خداست قبول و پذیرای آن درگاه باشد. مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۲
چون ساغر می بدست گیرد عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۶
تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
سرودم را بجرگ بلبلان رنگ دگر باشد مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
مگو عشاق را وقتی دلی بود نجمالدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴
عشقت که دوای جان این دلریش است مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۲۳
چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
دلم جای غم جانانه کردند جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۱۴ - وله
بدست خواجه که از فرا و جهان برپاست نصرالله منشی : باب الاسد و الثور
بخش ۱۸
زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مایه، دزدی آن در وی بدید دران طمع کرد و بوجه ارادت نزدیک او رفت و گفت: میخواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طریقت درآموزم. بدین طریق محرم شد بر وی. زندگانی برفق میکرد تا فرصتی یافت و جامه تمام ببرد. چون زاهد جامه ندید دانست که او برده ست. در طلب او روی بشهر نهاده بود، در راه برد و نخجیر گذشت که جنگ میکردند، بس و یک دیگر را مجروح گردانیده، وروباهی بیامده بود و خون ایشان میخورد، ناگاه نخجیران سروی انداختند، روباه کشته شد. زاهد شبانگاه بشهر رسید جایی جست که پای افزار بگشاید. حالی خانه زنی بدکاری مهیا شد، و آن زن کنیزکان آنکاره داشت و یکی را از ان کنیزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود، ماهتاب از بناگوش او نور دزدیدی و آفتاب پیش رخش سجده بردی، دل آویزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه این ترانه دروصف او درست آید: ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۸ - حرکت امیر از غزنین
تاریخ سنه ثلثین و اربعمائه مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
دل بیقرار عاشق نفسی قرار گیرد بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۲۲ - درمذمت دروغ
دروغ ای برادر ندارد فروغ مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
گشت مرغی زخمی تیری دلم آمد بیاد