عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۹
شکیبم از رخ جانان نمی شود چکنم
جدا شدن ز تو ای جان نمی شود چکنم
شراب اشک و کباب جگر مهیا شد
ولی خیال تو مهمان نمی شود چکنم
هزار جهد نمودم که راز نگشایم
ز دست دیده گریان نمی شود چکنم
بر آن شدم که دگر آه آتشین نزنم
ز سوز سینه بریان نمی شود چکنم
میسرم نشود سر عشق پوشیدن
فروغ مهر چو پنهان نمی شود چکنم
بصد نیاز دهم جان برای عشوه و ناز
چو این معامله آسان نمی شود چکنم
دوای درد دل خود ز من مجوی حسین
علاج عشق بدرمان نمی شود چکنم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۰
ما بار تن ز کوی وصال تو می بریم
وز بهر توشه عشق جمال تو میبریم
تا دوست را ز دوست بود یادگارئی
دل با تو میدهیم و خیال تو میبریم
دلهای ما بدام بلا میشود اسیر
هردم که نام دانه خال تو میبریم
چون مصریان بضاعت ما تنگ شکر است
زیرا که نکته ای ز مقال تو میبریم
مانند خضر چاشنی چشمه حیات
از لفظ همچو آب زلال تو میبریم
ننگ وجود خویشتن از روی مسکنت
از خاک آستان جلال تو میبریم
جانا حسین هست مقیم درت ولیک
بار بدن ز بیم ملال تو می بریم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۳
ما جگرسوختگان با غم دلدار خوشیم
سینه مجروح ولی با الم یار خوشیم
ای حکیم از پی آزادی ما رنجه مشو
زانکه در داغ غم عشق گرفتار خوشیم
در علاج دل بیچاره ما رنج مبر
که چو چشم خوش او خسته و بیمار خوشیم
ما که سودا زدگان سر بازار غمیم
سود و سرمایه اگر رفت ببازار خوشیم
دیگران گر بتماشای جمال تو خوشند
ما شب و روز بیک وعده دیدار خوشیم
آتش افروز و بغم سوز و بزخمی بنواز
که جگر خسته و دل سوخته و زار خوشیم
عندلیبان دل آشفته گلزار توئیم
بامید گل اگر زخم زند خار خوشیم
کی ز آزار تو بیزار شود جان حسین
زخم چون از تو رسد با همه آزار خوشیم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۴
گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم
من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم
خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من
از هوس جمال او زنده در آب و آتشم
من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود
بهر لقای جاودان آب حیات می چشم
سر نطع نیستی پای نیاز اگر نهم
روح قدس بیفکند بر سر سدره مفرشم
باده عشق میبرد درد سر خمار عقل
ساقی عاشقان بده زان می ناب بیغشم
شش جهة است چون قفس جای در او نمی کنم
طایر لامکانیم من نه اسیر این ششم
آتش اشتیاق تو سوخت دل حسین را
شمع صفت ولیک من با همه سوز دلخوشم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۵
سرگشته در این بادیه تا چند بپوئیم
ای کعبه مقصود ترا از که بجوئیم
ما شیفته باد صبائیم شب و روز
باشد که نسیمی ز ریاض تو ببوئیم
گر در حرمت محرم اسرار نباشیم
باری نه بس است این که گدای سر کوئیم
در دین وفا سجده ما نیست نمازی
تا چهره بخون دل آشفته نشوئیم
بر هستی ما سنگ فنائی بزن ای عشق
چون غرقه بحریم چه محتاج سبوئیم
رقص و طرب ما همه از زخم تو باشد
کاندر خم چوگان رضای تو چو گوئیم
ما همچو حسین از غمت آشفته سرشتیم
معذور همی دار گر آشفته بگوئیم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۶
بیا بیا که من اندر جهان ترا دارم
جفا مکن که بجان بنده وفا دارم
اگر ز کوی تو گردی بمن رساند باد
بخاک پای تو کان را چه توتیا دارم
مرا به تیغ جفا گر کشند ممکن نیست
که دست مهر ز فتراک دوست وادارم
بجور روی نه پیچم ز آستانه یار
که سالهاست که سر بر در رضا دارم
طبیب درد سرم گو مده برای علاج
که من ز درد غم عشق او دوا دارم
گدای درگه ارباب فقر تا شده ام
هزار گونه فراغت ز پادشا دارم
ز گرد کبر و ریا دامن دل افشاندم
که روی در حرم خاص کبریا دارم
مس وجود بکوشش کنم زر خالص
چو از حیات گرانمایه کیمیا دارم
حسین از کرم ایزدی مشو نومید
که من ز مرحمت او امیدها دارم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۷
شبی اگر بکشد درد آرزوی توام
نسیم صبح دهد زندگی ببوی توام
تن از هوای لحد خاک تیره گشت و هنوز
ز دل نمیرود ای جان هوای روی توام
مرا چه زهره که لاف از غلامی تو زنم
غلام حلقه بگوش سگان کوی توام
در آن امید که روزی وصال دریابم
گذشت عمر گرامی بجستجوی توام
کشان کشان ببهشتم برند و من نروم
که دل نمیکشد ای دوست جز بسوی توام
حدیث جنت و دوزخ کنند مردم لیک
مرا از آن چه خبر چون بگفتگوی توام
در آرزوی تو عمرم گذشت همچو حسین
هنوز واله و شیدا از آرزوی توام
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۸
با درد غم عشق تو درمان نشناسم
آشفته یارم سر و سامان نشناسم
جان و دل من سوخته آتش عشق است
من سوخته دل روضه رضوان نشناسم
من طوطی شکر شکن مجلس انسم
بلبل چو نیم باغ و گلستان نشناسم
شادی طلبان از غم جانان بگریزند
من شادی جان جز غم جانان نشناسم
پروانه صفت سوختن طایر جان را
چون عارض تو شمع شبستان نشناسم
عمریست که در روضه جان ایگل خندان
جز قامت تو سرو خرامان نشناسم
جز موی سمن سای تو در روی دلارام
اندر شب تیره مه تابان نشناسم
عشقست کز او زنده جاوید شود جان
جز عشق دگر چشمه حیوان نشناسم
گفتی که حسین از همه کس سینه بپرداز
والله که در او غیر تو ای جان نشناسم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۹
تا خاک صفت معتکف آن سر کویم
بی دردم اگر روضه فردوس بجویم
چون آن صنم موی میان رفت ز چشمم
از ناله چو نائی شده وز مویه چو مویم
گر شهره شهری شدم از شوق عجب نیست
چون رفت ز شهر آنکه من آشفته اویم
عیسی دم من چون سر بیمار ندارد
پیش که روم درد دل خود بکه گویم
کردم قدم از سر که روم راه هوایش
کین راه نشاید که بدین پای بپویم
تا روی نهم بر کف پایت دهدم دست
کز خاک سر کوی تو چون سبزه برویم
حیف است که اغیار برد میوه وصلت
وز باغ رخت من گل سیراب نبویم
گفتی که حسین از در ما چون نرود هیچ
من چون روم ای جان که گدای سر کویم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۰
در ره عشق تو با درد و الم ساخته ایم
سینه سوخته را مجمر غم ساخته ایم
ما دل آشفته لطف و کرم دوست نه ایم
عاشقانیم که با جور و ستم ساخته ایم
چشم ما لایق دیدار تو زانست که ما
سرمه دیده از آن خاک قدم ساخته ایم
بتمنای میان تو گذشته ز وجود
وز خیال دهنت برگ عدم ساخته ایم
قدم از دایره حکم تو بیرون ننهیم
زانکه عمریست که با حکم قدم ساخته ایم
شمع و من در شب هجران تو از آتش دل
تا سحر سوخته و هر دو بهم ساخته ایم
چون کریمی و سئوال از تو خلاف ادب ست
چاره خویش حوالت بکرم ساخته ایم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۲
دو چشم کز هوس روی دوست تر داریم
اگر ز گریه شود چشمه دوستتر داریم
بهیچ باب از این در طریق رفتن نیست
کجا رویم از این در کدام در داریم
ببوستان رضایت شکفته همچو گلیم
چو لاله گرچه بسی داغ بر جگر داریم
اگر تو نیش زنی همچو شهد نوش کنیم
که از جراحت تو راحت جگر داریم
در آتشیم ز دست غمت ولیک خوشیم
که از حلاوت غمهای تو خبر داریم
صفا نماند بعالم بیا که از سر صدق
دل از تعلق آن تیره خاک برداریم
وداع همنفسان کن حسین و رخت ببند
که رفت قافله ما هم سر سفر داریم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۳
چمن شکفته و گلها ببار می بینم
ولیک بی رخ او گل چو خار می بینم
اگر بهشت بود دوزخ است در چشمم
هر آن دیار که خالی ز یار می بینم
گل امید من از باد هجر گشت زبون
خزان نگر که بوقت بهار می بینم
جراحت دل خود را مجوی مرهم از آنک
بهر که مینگرم دل فکار می بینم
ز درد هر که بنالید و از جفا بگریخت
ز روی اهل دلش شرمسار می بینم
دریغ خطه خوارزم شد چنانکه در او
نه یار و مونس و نی غمگسار می بینم
اساس قصر بقا بایدت نهاد حسین
بنای عمر چو نااستوار می بینم
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۷
ماه من چون آگهی از ناله شبهای من
رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من
زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل
سوختم پروانه وار و نیستت پروای من
گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا
عرش و کرسی تاج سر سازند خاکپای من
آستینم بوسه جای خسروان دین بود
گر ز خاک آستان خویش سازی جای من
گر رود از دست من سرمایه سود دو کون
کم نخواهد شد ز جان سوخته سودای من
آبروئی میبرم از سجده خاک درت
تا شناسد روز محشر هر کسی سیمای من
آشنائی کرد با من عشق عالم سوز او
کله بر افلاک بندد آه دودآسای من
تا ز خاکپای تو روشن شده چشم حسین
جز تو در عالم ندیده دیده بینای من
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۸
ای سر کویت بلای روضه رضوان من
درد روح افزای عشقت راحت و درمان من
تا مرا با چون تو جانان آشنائی دست داد
گشت از غیر تو بیگانه ز غیرت جان من
شاهد معنی چو از جلباب صورت رخ نمود
نیست از غیر تو آگه جان معنی دان من
تا شدم مرآة عشق و عشق بر من جلوه کرد
من شدم حیران او و عالمی حیران من
من کیم ای عشق مطلق بنده فرمان تو
تو که باشی مر مرا سلطان من سلطان من
گر کنم اندیشه وصلت توئی اندیشه ام
ور بنالم از فراقت هم توئی افغان من
ساختم از سر قدم غواص دریاها شدم
گوهری چون تو برآمد ناگه از عمان من
غمزه ات ای عشق چون هردم کند غمازئی
آشکارا چون نگردد حالت پنهان من
آن من گردد سعادتها که در کونین هست
گر حسین خسته را گوئی که او هست آن من
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۹
از باده دوشینت بس بیخبریم ای جان
وز شکر شیرینت در شور و شریم ای جان
تا حسن تو شد ساقی در عشق شراب آورد
از نرگس خمارت سرمست و تریم ای جان
جز روی تو گر روئی در دیده ما آید
فردا بکدامین رو در تو نگریم ای جان
هر چند که ظاهر شد خاشاک بر و بحریم
دریای حقایق را صافی گهریم ای جان
هر ناوک دلدوزی کز قبضه عشق آید
گاهی هدفیم آنرا گاهی سپریم ای جان
از بهر نثار تو داریم بکف جانی
بنمای جمال خود تا جان سپریم ای جان
ای یار مسیحا دم از وصل بده مرهم
کز زخم فراق تو خسته جگریم ای جان
گفتی که حسین آخر زین در به نمی گردد
زین در به چه رو گردیم چون خاک دریم ای جان
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۰
با کس حدیث عشق تو گفتن نمی توان
دریست در عشق که سفتن نمی توان
لب بسته همچو غنچه و دل خون چو لاله ام
بی باد رحمت تو شکفتن نمی توان
در دل هوای یار نیارم نگاهداشت
مهری درون ذره نهفتن نمی توان
آزار خاک پای تو ما را طریق نیست
زان رو به چهره راه تو رفتن نمی توان
از رحم تا دل تو بسوزد به حال من
احوال خویش پیش تو گفتن نمی توان
ترک کمان کشم به کمین می کشد ولی
ترک هوای عشق گرفتن نمی توان
گفتا حسین شب ز سر کوی ما برو
کز ناله های زار تو خفتن نمی توان
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۲
بازم به نازی شاد کن ای نازنین دلدار من
مرهم ز زخم عشق نه بر سینه ی افکار من
ای آتش عشق خدا سوزان تن خاکی ما
وی صرصر وحدت بیا بر باد ده آثار من
در راه وحدت ای شمن زنار شد هستی من
شمشیر سبحانی بزن تا بگسلد زنار من
قدری که دارم زاب و گل خارست در گلزار دل
ای گل ز رخسارت خجل آتش بزن در خار من
تو شمع و من پروانه ام تو بحر و من دردانه ام
در خویشتن بیگانه ام باشد که باشی یار من
تیغی بکش تا سر نهم وز ذوق رویت جان دهم
عشاق کشتن کار تو مشتاق مردن کار من
جنت نباشد گلشنی در ساحت گلزار دل
ای گل ز رخسارت خجل در جان آتش بار من
گر سر دل گویم دمی آشفته گردد عالمی
در این جهان کو محرمی تا بشنود اسرار من
بس کن حسین از گفتگو با کس مگو اسرار هو
لب تشنه ای باید که او نوشد دمی گفتار من
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
اگر چه شد دل ریشم ز دست هجر تو خون
نشد خیال وصال تو از سرم بیرون
وفا و مهر تو از جان و دل همی ورزم
اگر چه میکشم از تو جفای گوناگون
ز عین جهل بود گر ز عشق برگردم
ز بار غم الف قدم ار شود چون نون
نماند طاقتم از هجر و صبر من کم شد
ولیک عشق تو هر لحظه میشود افزون
برفته از دل من نقش غیرت از غیرت
درون مسکن دل عشق تو نمود سکون
اگر نه بسته زنجیر طره ات گردم
خرد هر آینه نسبت کند مرا مجنون
ز بس که گریه کنان از در تو میگذرم
شده ست کوی تو از خون دیده ام گلگون
هزار کس چو حسین آمدند بر در تو
دمی ز خانه برون شو برای اهل درون
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۴
دور از رخ تو زیستن ای جان نمیتوان
از جان توان گذشت وز جانان نمیتوان
بار جفا و جور توانم کشید لیک
بار فراق و محنت هجران نمیتوان
دشوار دامن تو بدست من اوفتاد
با دیگران گذاشتن آسان نمیتوان
بی سرو قامت تو و گلبرگ عارضت
رفتن بسوی باغ و گلستان نمیتوان
بی لذت مشاهده حور از قصور
راضی شدن بروضه رضوان نمیتوان
گفتم که سر عشق بپوشم ز غیر دوست
لیکن ز دست دیده گریان نمیتوان
درد حبیب را بطبیبان مگو حسین
کز غیر او توقع درمان نمیتوان
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۵
ای رخت آرام جان عاشقان
وی قدت سرو روان عاشقان
تا تو ای آرام جان گشتی روان
شد روان از تن روان عاشقان
میبرد تا روز خواب از چشم من
هر شبی آه و فغان عاشقان
از سرشک خون و آه آتشین
فاش شد راز نهان عاشقان
نرخ در و قیمت گوهر شکست
دیده گوهرفشان عاشقان
ذکر روی و وصف موی تست و بس
روز و شب ورد زبان عاشقان
در وفاداری نخواهی یافتن
چون حسین اندر میان عاشقان