عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷
چمن بشکفت و سبزه خط کشید و سرو بالا هم
مرا تنگ آمده بی او دلی از باغ و صحرا هم
چو حال دردمندان عرضه داری ای صبا پیشش
در آن حضرت بگستاخی درودی گوی از ما هم
اجل از آستانت میکشد رختم در آن عالم
بحمدالله که با داغ توام اینجاو آنجا هم
تو ای کز جام وصلش جرعه ای داری، غنیمت دان
خوش آن روزی که این دولت میسر بود ما را هم
بصوت بلبلان شاهی، نوای ناله افزون کن
که خوش باشد دو عاشق را حدیث درد دل با هم
مرا تنگ آمده بی او دلی از باغ و صحرا هم
چو حال دردمندان عرضه داری ای صبا پیشش
در آن حضرت بگستاخی درودی گوی از ما هم
اجل از آستانت میکشد رختم در آن عالم
بحمدالله که با داغ توام اینجاو آنجا هم
تو ای کز جام وصلش جرعه ای داری، غنیمت دان
خوش آن روزی که این دولت میسر بود ما را هم
بصوت بلبلان شاهی، نوای ناله افزون کن
که خوش باشد دو عاشق را حدیث درد دل با هم
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸
ای در غم تو حاصل من درد و داغ هم
آشفته دل ز فتنه زلفت، دماغ هم
یکشب، ز چهره مجلس ما را فروغ ده
تا شمع گوشه ای بنشیند، چراغ هم
سودای کویت از سر من میبرد برون
گلگشت بوستان و تماشای باغ هم
ویرانه ایست گلشن عیشم، که هیچگه
بلبل بدانطرف نپرد، بلکه زاغ هم
شاهی که بی فروغ رخت سوخت همچو شمع
دارد غم تو وز همه عالم فراغ هم
آشفته دل ز فتنه زلفت، دماغ هم
یکشب، ز چهره مجلس ما را فروغ ده
تا شمع گوشه ای بنشیند، چراغ هم
سودای کویت از سر من میبرد برون
گلگشت بوستان و تماشای باغ هم
ویرانه ایست گلشن عیشم، که هیچگه
بلبل بدانطرف نپرد، بلکه زاغ هم
شاهی که بی فروغ رخت سوخت همچو شمع
دارد غم تو وز همه عالم فراغ هم
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۹
هر شب بدل حکایت خود در میان نهم
دل را ز سوز عشق تو داغ نهان نهم
روزم چو راه نیست در آن کوی، هر شبی
آیم رخ نیاز بر آن آستان نهم
نه قوتی که آیم از این ورطه بر کنار
نه محرمی که راز دلی در میان نهم
بگشای لب به پرسش من، کز غمت مرا
نزدیک شد که مهر ابد بر دهان نهم
با عاشقی که شرح دهم داستان خویش
صد داغ تازه بر دل آن ناتوان نهم
چون گل مخند در رخ هر کس، که ناگهان
همچون صبا ز دست تو سر در جهان نهم
شاهی حکایت از لب لعل تو میکند
طوطی کجاست تا شکرش در دهان نهم
دل را ز سوز عشق تو داغ نهان نهم
روزم چو راه نیست در آن کوی، هر شبی
آیم رخ نیاز بر آن آستان نهم
نه قوتی که آیم از این ورطه بر کنار
نه محرمی که راز دلی در میان نهم
بگشای لب به پرسش من، کز غمت مرا
نزدیک شد که مهر ابد بر دهان نهم
با عاشقی که شرح دهم داستان خویش
صد داغ تازه بر دل آن ناتوان نهم
چون گل مخند در رخ هر کس، که ناگهان
همچون صبا ز دست تو سر در جهان نهم
شاهی حکایت از لب لعل تو میکند
طوطی کجاست تا شکرش در دهان نهم
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۰
بر بوی تو هر روز به گشت چمن آیم
گریان به تماشاگه سرو و سمن آیم
چون غنچه دلی دارم از اندوه تو پر خون
عیبم مکن ار چاکزده پیرهن آیم
درمانده شد از ناله من خلق، که هر روز
گویند میا بر سر این کوی و من آیم
یارب ز چنین باده پرذوق که خوردم
روزی مکن آن روز که با خویشتن آیم
عشق تو به دیوانگیم نام برآورد
تا در خم آن سلسله پر شکن آیم
من طوطی قدسم، به قفس مانده گرفتار
کو آینه روی تو تا در سخن آیم
دیگر به فریبی نروم همره شاهی
از بادیه عشق تو گر با وطن آیم
گریان به تماشاگه سرو و سمن آیم
چون غنچه دلی دارم از اندوه تو پر خون
عیبم مکن ار چاکزده پیرهن آیم
درمانده شد از ناله من خلق، که هر روز
گویند میا بر سر این کوی و من آیم
یارب ز چنین باده پرذوق که خوردم
روزی مکن آن روز که با خویشتن آیم
عشق تو به دیوانگیم نام برآورد
تا در خم آن سلسله پر شکن آیم
من طوطی قدسم، به قفس مانده گرفتار
کو آینه روی تو تا در سخن آیم
دیگر به فریبی نروم همره شاهی
از بادیه عشق تو گر با وطن آیم
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
ما دل به چین زلف دلارام بسته ایم
در باده لبش طمع خام بسته ایم
آخر توان به کعبه کویش طواف کرد
چون عزم جزم کرده و احرام بسته ایم
دعوی زهد کرده به دوران حسن او
تهمت نگر که بر دل بدنام بسته ایم
ای مرغ بوستان، تو و نوروز و نوبهار
پرواز ما مجوی، که در دام بسته ایم
گفتی: چراست شاهی از این آستانه دور
ما دیده از رخ تو بناکام بسته ایم
در باده لبش طمع خام بسته ایم
آخر توان به کعبه کویش طواف کرد
چون عزم جزم کرده و احرام بسته ایم
دعوی زهد کرده به دوران حسن او
تهمت نگر که بر دل بدنام بسته ایم
ای مرغ بوستان، تو و نوروز و نوبهار
پرواز ما مجوی، که در دام بسته ایم
گفتی: چراست شاهی از این آستانه دور
ما دیده از رخ تو بناکام بسته ایم
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴
دلا ز عشق بتان چند یار غم باشیم
کجاست می که دمی غمگسار هم باشیم
به سوز عشق تو گشتیم سر بلند، آری
سگ توئیم، به داغ تو محترم باشیم
چو عاشقان به وفا جان کشند در پایت
امید هست که ما نیز در قدم باشیم
ز تاب حادثه چون بگلسد کمند حیات
هنوز بسته آن زلف خم بخم باشیم
چو هست کعبه مقصود کوی او، شاهی
روا مدار که محروم از آن حرم باشیم
کجاست می که دمی غمگسار هم باشیم
به سوز عشق تو گشتیم سر بلند، آری
سگ توئیم، به داغ تو محترم باشیم
چو عاشقان به وفا جان کشند در پایت
امید هست که ما نیز در قدم باشیم
ز تاب حادثه چون بگلسد کمند حیات
هنوز بسته آن زلف خم بخم باشیم
چو هست کعبه مقصود کوی او، شاهی
روا مدار که محروم از آن حرم باشیم
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
چشم تو خورد باده و من در خمار از آن
آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن
بیمار عشق را ز مداوا چه فایده
فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن
چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند
در سینه داغهای کهن یادگار از آن
آغشته شد به خون شهیدان عشق، خاک
وین گل نمونه ای است به هر نوبهار از آن
شاهی، وفا مجوی ز اهل زمانه هیچ
چون کس نشان نداد در این روزگار از آن
آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن
بیمار عشق را ز مداوا چه فایده
فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن
چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند
در سینه داغهای کهن یادگار از آن
آغشته شد به خون شهیدان عشق، خاک
وین گل نمونه ای است به هر نوبهار از آن
شاهی، وفا مجوی ز اهل زمانه هیچ
چون کس نشان نداد در این روزگار از آن
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۷
جان شد آواره و دل بهر تو افگار همان
سر در این کار شد و با تو سر و کار همان
هر کسی در پی کار و غم یاری و مرا
دل همان، درد همان، عهد همان، یار همان
بلبلان چمن آسوده به همرازی گل
در قفس ناله مرغان گرفتار همان
قصه ما و تو افسانه هر کوی شده
عشق را با دل سودا زده بازار همان
شاهی ار وصل بتان نیست، به هجران خوش باش
گل همانست در این باغچه و خار همان
سر در این کار شد و با تو سر و کار همان
هر کسی در پی کار و غم یاری و مرا
دل همان، درد همان، عهد همان، یار همان
بلبلان چمن آسوده به همرازی گل
در قفس ناله مرغان گرفتار همان
قصه ما و تو افسانه هر کوی شده
عشق را با دل سودا زده بازار همان
شاهی ار وصل بتان نیست، به هجران خوش باش
گل همانست در این باغچه و خار همان
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
چو کلک صنع چنین رفت بر صحیفه «کن »
مگیر خرده بر ارباب عشق و عیب مکن
خراش سینه من باورت کجا افتد
که رنج بینی اگر پشت خاری از ناخن
حدیث قد تو گفتن، به شرح ناید راست
ز باغ سدره نهالیست کوتهی سخن
خیال خال تو آسایش دلست، از آن
به داغ تازه مداوا کنند ریش کهن
بپای خم سر خود گر نمی نهی، شاهی
امید عیش مدار از جهان بی سر و بن
مگیر خرده بر ارباب عشق و عیب مکن
خراش سینه من باورت کجا افتد
که رنج بینی اگر پشت خاری از ناخن
حدیث قد تو گفتن، به شرح ناید راست
ز باغ سدره نهالیست کوتهی سخن
خیال خال تو آسایش دلست، از آن
به داغ تازه مداوا کنند ریش کهن
بپای خم سر خود گر نمی نهی، شاهی
امید عیش مدار از جهان بی سر و بن
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
تا خط تو برطرف مه آورد شبیخون
از دیده روانست به هر نیم شبی خون
خطی است به خون گل سیراب نوشته
آن سبزه نو رسته بر آن عارض گلگون
سنگی که زدی بر سر ما بیجهتی نیست
لیلی به تکلف شکند کاسه مجنون
چندانکه زدم گریه بر این شعله جانسوز
ساکن نشد آتش ز درون، آب ز بیرون
شاهی، به هواداری آن نرگس پرخواب
بگذشت همه عمر به افسانه و افسون
از دیده روانست به هر نیم شبی خون
خطی است به خون گل سیراب نوشته
آن سبزه نو رسته بر آن عارض گلگون
سنگی که زدی بر سر ما بیجهتی نیست
لیلی به تکلف شکند کاسه مجنون
چندانکه زدم گریه بر این شعله جانسوز
ساکن نشد آتش ز درون، آب ز بیرون
شاهی، به هواداری آن نرگس پرخواب
بگذشت همه عمر به افسانه و افسون
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
بر طرف مهت غالیه خم بخم است این
یا بر ورق لاله ز سنبل رقم است این؟
گفتی که: فلان هم ز سگانست در این کوی
ای من سگ کوی تو، چه لطف و کرم است این
عمری به سر این مرحله پیمودم و آخر
از بادیه عشق تو اول قدم است این
بی چاشنی غم نبود شربت راحت
می نوش، که در کاسه دوران بهم است این
چون میکشی آخر سخنی زان دهن تنگ
کاین قافله را توشه راه عدم است این
شاهی که اسیرست بدان غمزه خونریز
خونش نتوان ریخت، که صید حرم است این
یا بر ورق لاله ز سنبل رقم است این؟
گفتی که: فلان هم ز سگانست در این کوی
ای من سگ کوی تو، چه لطف و کرم است این
عمری به سر این مرحله پیمودم و آخر
از بادیه عشق تو اول قدم است این
بی چاشنی غم نبود شربت راحت
می نوش، که در کاسه دوران بهم است این
چون میکشی آخر سخنی زان دهن تنگ
کاین قافله را توشه راه عدم است این
شاهی که اسیرست بدان غمزه خونریز
خونش نتوان ریخت، که صید حرم است این
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
باده گلرنگست و ساقی یار و نوروزی چنین
دیده روشن کن بروی مجلس افروزی چنین
دوست با ما در مقام خشم و دنبالش رقیب
یار ما بد مهر و دنبالش بدآموزی چنین
آفتابی بود حسنت، سایه از ما برگفت
روزگاری شد که میترسیدم از روزی چنین
همچو نای مطربم، با ناله و دردی چنان
همچو شمع مجلسم، در گریه و سوزی چنین
سینه مجروح شاهی و خدنگ ناز او
وان دل صد پاره را هم تیر دلدوزی چنین
دیده روشن کن بروی مجلس افروزی چنین
دوست با ما در مقام خشم و دنبالش رقیب
یار ما بد مهر و دنبالش بدآموزی چنین
آفتابی بود حسنت، سایه از ما برگفت
روزگاری شد که میترسیدم از روزی چنین
همچو نای مطربم، با ناله و دردی چنان
همچو شمع مجلسم، در گریه و سوزی چنین
سینه مجروح شاهی و خدنگ ناز او
وان دل صد پاره را هم تیر دلدوزی چنین
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
ای غنچه را خون در جگر، از لعل رنگ آمیز تو
عشاق را جان در خطر، از صلح جنگ آمیز تو
رویت مه ناکاسته، خط سبزه نوخاسته
شکل غریب آراسته، نقاش رنگ آمیز تو
گفتی: گل وصلی دهم، خاری ندیدم از تو هم
ای دور از آئین کرم، لطف درنگ آمیز تو
گاهی زنی سنگ جفا، گه طعن و دشنام از قفا
باد است و گل دیوانه را، دشنام سنگ آمیز تو
شاهی برو زین آستان، از در چو راندت دلستان
خود عار میدارد جهان، از نام ننگ آمیز تو
عشاق را جان در خطر، از صلح جنگ آمیز تو
رویت مه ناکاسته، خط سبزه نوخاسته
شکل غریب آراسته، نقاش رنگ آمیز تو
گفتی: گل وصلی دهم، خاری ندیدم از تو هم
ای دور از آئین کرم، لطف درنگ آمیز تو
گاهی زنی سنگ جفا، گه طعن و دشنام از قفا
باد است و گل دیوانه را، دشنام سنگ آمیز تو
شاهی برو زین آستان، از در چو راندت دلستان
خود عار میدارد جهان، از نام ننگ آمیز تو
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
ای در درون خسته نشان خدنگ تو
جانم جراحت از مژه تیز چنگ تو
گر لطف مینمائی وگر تیغ میزنی
گردن نهاده ام چو اسیران به جنگ تو
ما خود فتاده ایم، ز ما برمدار دل
ای خاکسار گشته سر ما به سنگ تو
ای تازه گل که رشک بهارست عارضت
خالی مباد این چمن از آب و رنگ تو
شاهی، ز ننگ بود که نامت نبرد یار
آری، حجاب راه تو شد نام و ننگ تو
جانم جراحت از مژه تیز چنگ تو
گر لطف مینمائی وگر تیغ میزنی
گردن نهاده ام چو اسیران به جنگ تو
ما خود فتاده ایم، ز ما برمدار دل
ای خاکسار گشته سر ما به سنگ تو
ای تازه گل که رشک بهارست عارضت
خالی مباد این چمن از آب و رنگ تو
شاهی، ز ننگ بود که نامت نبرد یار
آری، حجاب راه تو شد نام و ننگ تو
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
رخ تو رشک مه و آفتاب شد هر دو
به خنده لعل تو نقل و شراب شد هر دو
چو دور شد لب و چشم توام ز پیش نظر
ز دیده و دلم آرام و خواب شد هر دو
متاع صبر و سلامت که داشتم زین پیش
فدای نغمه چنگ و رباب شد هر دو
ز بسکه سیل دمادم ز دل به دیده رسید
ببین که خانه چشمم خراب شد هر دو
دل شکسته و جانی که بود شاهی را
در آن سلاسل پر پیچ و تاب شد هر دو
به خنده لعل تو نقل و شراب شد هر دو
چو دور شد لب و چشم توام ز پیش نظر
ز دیده و دلم آرام و خواب شد هر دو
متاع صبر و سلامت که داشتم زین پیش
فدای نغمه چنگ و رباب شد هر دو
ز بسکه سیل دمادم ز دل به دیده رسید
ببین که خانه چشمم خراب شد هر دو
دل شکسته و جانی که بود شاهی را
در آن سلاسل پر پیچ و تاب شد هر دو
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
ای باد صبحدم، خبر یار من بگو
با بلبل از شمایل سرو و سمن بگو
اندوه بلبلان خزان دیده، ای صبا
در نوبهار با گل و با نسترن بگو
لعل ترا لطافت عیسی است در نفس
من مردم، از برای خدا یک سخن بگو
چون عشق از این سرود نهان پرده برگرفت
گو خاص و عام بشنو و گو مرد و زن بگو
شاهی، بلا و محنت جانان مگو به غیر
گر مرد عشقی این همه با خویشتن بگو
با بلبل از شمایل سرو و سمن بگو
اندوه بلبلان خزان دیده، ای صبا
در نوبهار با گل و با نسترن بگو
لعل ترا لطافت عیسی است در نفس
من مردم، از برای خدا یک سخن بگو
چون عشق از این سرود نهان پرده برگرفت
گو خاص و عام بشنو و گو مرد و زن بگو
شاهی، بلا و محنت جانان مگو به غیر
گر مرد عشقی این همه با خویشتن بگو
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۱
زهی از خطت نرخ عنبر شکسته
قدت سرو را دست بر چوب بسته
غباریست خطت نشسته بر آن لب
بلی، خط یاقوت باشد نشسته
ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند
کسانی که از خار گردند خسته
دلم بسته شد در شکنهای زلفت
از آنروی گشتم چنین دلشکسته
تو جایی که باشی، که باشند خوبان؟
ز خاشاک با گل نبندند دسته
در این باغ، روزی که نارسته بودم
چو لاله نبودم ز داغ تو رسته
دل شاهی از زلف خوبان هراسد
چو آهوی از دام صیاد جسته
قدت سرو را دست بر چوب بسته
غباریست خطت نشسته بر آن لب
بلی، خط یاقوت باشد نشسته
ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند
کسانی که از خار گردند خسته
دلم بسته شد در شکنهای زلفت
از آنروی گشتم چنین دلشکسته
تو جایی که باشی، که باشند خوبان؟
ز خاشاک با گل نبندند دسته
در این باغ، روزی که نارسته بودم
چو لاله نبودم ز داغ تو رسته
دل شاهی از زلف خوبان هراسد
چو آهوی از دام صیاد جسته
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳
امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۴