هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
این گل که به چشم نیک و بد خارم ازو
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۴
ز میخانه دگربار این چه بوی است؟
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و یک آیتست، هفتاد و یک کلمه، سیصد و ده حرف، و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست و از مکیّات شمرند باجماع مفسّران. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة و اللیل اذا یغشى اعطاه اللَّه حتّى یرضى و عافاه اللَّه من العسر و یسّر له الیسر.
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۱
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۸۶
دلنشین است ز بس گوشه غمخانه من
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
هر که رخسارش آرزو کردست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۶۹
کیستم من، مشت خار در محیط‌افتاده‌ای
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۰۸
ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۹۳
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۷
آن را که به چشم کشف پیداست یقین
صامت بروجردی : اشعار مصیبت
شمارهٔ ۲۷ - همچنین مصیبت
هر که در بزم عزای شاه بی‌سر می‌نشیند
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۰
ای صاف تر ترا ز هر آئینه سینه ای
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
بی‌شرع ره خدا نشاید رفتن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۱
جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۲
نگه چوگرم بر آن پرحجاب می گذرد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۰
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۱۶ - ترتیب کار دیوان
و حاجب غازی بر دل محمودیان کوهی شد هر چه ناخوش‌تر، و هر روز کارش بر بالا بود و تجمّلی نیکوتر. و نواخت امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خود از حدّ و اندازه بگذشت از نان دادن‌ و زبر همگان نشاندن‌ و بمجلس شراب خواندن‌ و عزیز کردن و با خلعت فاخر بازگردانیدن، هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیار دان‌تر خود مردم‌ نتواند بود، محسودتر و منظورتر گشت‌ و قریب هزار سوار ساخت و فراخور آن تجمّل و آلت. و آخر چون کار بآخر رسید، چشم بد درخورد، که محمودیان از حیلت نمی‌آسودند، تا مرد را بیفگندند و بغزنین آوردند موقوف شده‌ و قصّه‌یی که او را افتاد، بیارم بجای خویش که اکنون وقت نیست. و امیر سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکر پای مردیها او میکرد، تا جمله روی بدو دادند، چنانکه هر روز چون از در کوشک‌ بازگشتی، کوکبه‌یی سخت بزرگ با وی بودی. و محمودیان حیلت می‌ساختند و کسان را فراز میکردند تا از وی معایب و صورتها می‌بنگاشتند، و امیر البتّه نمی‌شنود و بر وی چنین چیزها پوشیده نشدی- و از وی دریافته‌تر و کریم‌تر و حلیم‌تر پادشاه کس ندیده بود و نه در کتب خوانده- تا کار بدان جایگاه رسید که یک روز شراب میخورد و همه شب خورده بود، بامدادان در صفّه بزرگ بار داد و حاجبان بر رسم رفته‌ پیش رفتند و اعیان بر اثر ایشان آمدن گرفتند بر ترتیب، و می‌نشستند و می‌ایستادند و غازی از در درآمد، و مسافت دور بود تا صفّه، امیر دو حاجب را فرمود که «پذیره سپاه‌سالار روید.» و بهیچ روزگار هیچ سپاه‌سالار را کس آن نواخت یاد نداشت، حاجبان برفتند و بمیان سرای بغازی رسیدند، و چند تن پیش از حاجبان رسیده بودند و این مژده داده، و چون‌ حجّاب‌ بدو رسیدند، سر فرود برد و زمین بوسه داد، و او را بازوها بگرفتند و نیکو بنشاندند. امیر روی سوی او کرد، گفت: «سپاه‌سالار ما را بجای برادر است، و آن خدمت که او کرد ما را بنشابور و تا این غایت، بهیچ حال بر ما فراموش نیست، و بعضی را از آن حق گزارده آمد و بیشتر مانده است که بروزگار گزارده آید. و می‌شنویم [که‌] گروهی را ناخوش است سالاری تو و تلبیس‌ می‌سازند. و اگر تضریبی‌ کنند تا ترا بما دل‌مشغول گردانند، نگر تا دل خویشتن را مشغول نکنی، که حال تو نزدیک ما این است که از لفظ ما شنودی.» غازی برپای خاست و زمین بوسه داد و گفت: چون رأی عالی در باب بنده برین جمله است، بنده از کس باک ندارد. امیر فرمود تا قبای خاصّه آوردند و فراپشت او کردند، برخاست و بپوشید و زمین بوسه داد. امیر فرمود تا کمر شکاری‌ آوردند مرصّع بجواهر، و وی را پیش خواند و بدست عالی‌ خویش بر میان او بست. او زمین بوسه داد و بازگشت با کرامتی‌ که کس مانند آن یاد نداشت.
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۵
در چشم منی و گرنه بینا کیمی
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۵
یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی‌گفت مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاهست و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون. صاحب دلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش بر آمد، پرسیدندش چه دیدی ؟گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد
سعدی : غزلیات
غزل ۵۳۳
ای باد بامدادی خوش می‌روی به شادی