بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۱
دلی را که بخشد گداز آرزویش سعدالدین وراوینی : باب دوم
داستان برزیگر با مار
ملک گفت: آوردهاند که برزیگری در دامنِ کوهی با ماری آشنایی داشت . مگر دانست که ابناءِ روزگار همه در لباس تلوین نفاق صفتِ دو رنگی دارند و در ناتمامی بمارماهی مانند و چون نهادِ او را بر یک و تیرت و سیرت چنان یافت که اگر ماهیِت او طلبند الا بماری نسبتی دیگر ندهد، بدین اعتبار در دامنِ صحبت او آویخت و دامن تعلّق از مصاحبان ناتمام بیفشاند. القصه هر وقت برزیگر آنجا رسیدی، مار از سوراخ برآمدی و گستاخ پیش او بر خاک میغلطیدی و لقاطات خورش او از زمین برمیچیدی. روزی برزیگر بعادتِ گذشته آنجا رفت. مار را دید، از فرطِ سرمای هوا که یافته بود برهم پیچیده و سر و دم درهم کشیده و ضعیف و سست و بیهوش افتاده. برزیگر را سوابقِ آشنائی و بواعثِ نیکوعهدی بر آن باعث آمد که مار را برگرفت و در توبره نهاد و بر سرِ خر آویخت تا از دم زدنِ او گرم گردد و مزاجِ افسردهٔ او را با حال خویش آورد؛ خر را همان جایگه ببست و بطلب هیمه رفت. چون ساعتی بگذشت، گرمی در مار اثر کرد، با خود آمد؛ خبث و جبلّت و شرِّ طبیعت در کار آورد و زخمی جانگزای بر لب خر زد و بر جای سرد گردانید و با سوراخ شد؛ حَرامٌ عَلَی النَّفسِ الخَبیثَهِ اَن تَخرُجَ مِنَ الدُّنیَا حَتّی تُسِیءَ اِلی مَن أَحسَنَ اِلَیها این فسانه از بهر آن گفتم که هرک آشنائی با بدان دارد، بدی بهر هنگام آشنایِ او گردد. امیرخسرو دهلوی : مثنویات
شمارهٔ ۷۲ - سرگذشت
شه آن را دان که گفت از جان آزاد جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
رخ ندانم که بود نازک و سیمن تر ازین امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۹
هرگز سخنِ کَسْ به کَسْ یار نُوویی کسایی مروزی : دیوان اشعار
موی سپید و روی سیاه ...
چون سر من سپید دید بتم امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۸
امیر گنه: هر کَسْ به دَنی دَوُویی سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۰
تا چند ز جان مستمند اندیشی غروی اصفهانی : مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام
شمارهٔ ۱۱ - ایضاً فی رثائه علیه السلام
ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی ملکالشعرای بهار : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
گر مانده و ناتوان و گر خسته و زار امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۷
یک وَلْگِ گل، گو به باغِ تهْ نَوویی واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
بدخو، از خوی خود بدوزخ باشد امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۶
اَیْ خُویِ خمارْ ته سَرْ به بالشْ بویی رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۱ - النوبة الثانیة
این سورة هزار و هفتصد و سه حرف است و سیصد و هفتاد و هشت کلمه و نود و شش آیة جمله بمکه فرو آمد و آن را مکى شمرند مگر یک آیت بقول ابن عباس: أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ. امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۵
زَمونه مرهْ هَرْدَمْ کشاکَشْ بویی انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۸ - در عذر مستی
خسروا گوهر ثنای ترا امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۴
دلْ دارْمه یکی، کُورهْ پرْ آتش بویی بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۷۲
ای هوس قطع نفس کن ساعتی دنگم گذار حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۰
زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۳
چَنّه هامجِمْ ته سرهیِ دیاری
غزل شمارهٔ ۱۸۳۱
دلی را که بخشد گداز آرزویش سعدالدین وراوینی : باب دوم
داستان برزیگر با مار
ملک گفت: آوردهاند که برزیگری در دامنِ کوهی با ماری آشنایی داشت . مگر دانست که ابناءِ روزگار همه در لباس تلوین نفاق صفتِ دو رنگی دارند و در ناتمامی بمارماهی مانند و چون نهادِ او را بر یک و تیرت و سیرت چنان یافت که اگر ماهیِت او طلبند الا بماری نسبتی دیگر ندهد، بدین اعتبار در دامنِ صحبت او آویخت و دامن تعلّق از مصاحبان ناتمام بیفشاند. القصه هر وقت برزیگر آنجا رسیدی، مار از سوراخ برآمدی و گستاخ پیش او بر خاک میغلطیدی و لقاطات خورش او از زمین برمیچیدی. روزی برزیگر بعادتِ گذشته آنجا رفت. مار را دید، از فرطِ سرمای هوا که یافته بود برهم پیچیده و سر و دم درهم کشیده و ضعیف و سست و بیهوش افتاده. برزیگر را سوابقِ آشنائی و بواعثِ نیکوعهدی بر آن باعث آمد که مار را برگرفت و در توبره نهاد و بر سرِ خر آویخت تا از دم زدنِ او گرم گردد و مزاجِ افسردهٔ او را با حال خویش آورد؛ خر را همان جایگه ببست و بطلب هیمه رفت. چون ساعتی بگذشت، گرمی در مار اثر کرد، با خود آمد؛ خبث و جبلّت و شرِّ طبیعت در کار آورد و زخمی جانگزای بر لب خر زد و بر جای سرد گردانید و با سوراخ شد؛ حَرامٌ عَلَی النَّفسِ الخَبیثَهِ اَن تَخرُجَ مِنَ الدُّنیَا حَتّی تُسِیءَ اِلی مَن أَحسَنَ اِلَیها این فسانه از بهر آن گفتم که هرک آشنائی با بدان دارد، بدی بهر هنگام آشنایِ او گردد. امیرخسرو دهلوی : مثنویات
شمارهٔ ۷۲ - سرگذشت
شه آن را دان که گفت از جان آزاد جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
رخ ندانم که بود نازک و سیمن تر ازین امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۹
هرگز سخنِ کَسْ به کَسْ یار نُوویی کسایی مروزی : دیوان اشعار
موی سپید و روی سیاه ...
چون سر من سپید دید بتم امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۸
امیر گنه: هر کَسْ به دَنی دَوُویی سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۰
تا چند ز جان مستمند اندیشی غروی اصفهانی : مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام
شمارهٔ ۱۱ - ایضاً فی رثائه علیه السلام
ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی ملکالشعرای بهار : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
گر مانده و ناتوان و گر خسته و زار امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۷
یک وَلْگِ گل، گو به باغِ تهْ نَوویی واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
بدخو، از خوی خود بدوزخ باشد امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۶
اَیْ خُویِ خمارْ ته سَرْ به بالشْ بویی رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۱ - النوبة الثانیة
این سورة هزار و هفتصد و سه حرف است و سیصد و هفتاد و هشت کلمه و نود و شش آیة جمله بمکه فرو آمد و آن را مکى شمرند مگر یک آیت بقول ابن عباس: أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ. امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۵
زَمونه مرهْ هَرْدَمْ کشاکَشْ بویی انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۸ - در عذر مستی
خسروا گوهر ثنای ترا امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۴
دلْ دارْمه یکی، کُورهْ پرْ آتش بویی بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۷۲
ای هوس قطع نفس کن ساعتی دنگم گذار حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۰
زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۶۳
چَنّه هامجِمْ ته سرهیِ دیاری