ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان
بود ماه سی روزتا بنگری مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل چو دانه، ما مثال آسیا شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۴
ای که هستی به علم برهانی شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۳
بر سر ما اگر نهی قدمی مولوی : دفتر ششم
بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد
پاسبانی خفت و دزد اسباب برد شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی نظامی گنجوی : خردنامه
بخش ۱۹ - خلوت ساختن اسکندر با هفت حکیم در آفرینش نخست
مغنی بیار آن ره باستان عطار نیشابوری : بخش بیست و دوم
جواب پدر
پدر در پیش او کرد این حکایت فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
افسوس که دست رنج ما را بردند شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۱
از برای خدا بیا ساقی جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۲۷ - شرح دادن یوسف قصهٔ محنت راه و زحمت چاه را برای زلیخا
سخنپرداز این شیرینفسانه وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷
معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۰
گر جلال و جمال می جوئی ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۳۹ - صفت شهر مصر و ولایتش
صفت شهر مصر و ولایتش : آب نیل ازمیان جنوب و مغرب میآید و به مصر میگذرد و به دریای روم میرود. آب نیل چون زیادت میشود دو بار چندان میشود که جیحون به ترمذ. و این آب از ولایت نوبه میگذرد و به مصر میآید و ولایت نوبه کوهستان است و چون به صحرا رسد ولایت مصر است و سرحدش که اول آن جا رسد اسوان میگویند. تا آن جا سیصد فرسنگ باشد. و بر لب آب همه شهرها و ولایت هاست. و آن ولایت را صعید الاعلی میگویند. و چون کشتی به شهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بیرون میآید و تیز میرود. و از آن بالاتر سوی جنوب ولایت نوبه است و پادشاه آن زمین دیگراست و مردم آن جا سیاه پوست باشندو دین ایشان ترسای باشد. بازرگانان آن جا روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند. و به مصر بده یا نوبی باشد یا رومی. دیدم که از نوبه گندم و ارزن آنرده بودند هر دوسیاه وبد. و گویند نتوانستهاند که منبع آب نیل را به حقیقت بدانند و شنیدم که سلطان مصر کس فرستاد تا یک ساله راه برکنار نیل رفته و تفحص کردند هیچ کس حقیقت آن ندانست الا آن که گفتند که از جنوب از کوهی میآید که آن را جبل القمر گویند. و چون آفتاب به سر سرطان رود آب نیل زیادت شدن گیرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد بیست ارش بالا گیرد چنان که به تدریج روز به روز میافزاید. شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۵۹
برو ای خواجهٔ عاقل از این دنیا چه می جوئی رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۹
سر سرو قدش شد باژگونه میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳
ای عشق توئی تو مایه پاکی ما عطار نیشابوری : هیلاج نامه
در اسرار گفتن منصور بر سر دار
چو منصورم حقیقت عین نورم انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
دل باز چو بر دام غم عشق آویخت
اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان
بود ماه سی روزتا بنگری مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل چو دانه، ما مثال آسیا شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۴
ای که هستی به علم برهانی شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۳
بر سر ما اگر نهی قدمی مولوی : دفتر ششم
بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد
پاسبانی خفت و دزد اسباب برد شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی نظامی گنجوی : خردنامه
بخش ۱۹ - خلوت ساختن اسکندر با هفت حکیم در آفرینش نخست
مغنی بیار آن ره باستان عطار نیشابوری : بخش بیست و دوم
جواب پدر
پدر در پیش او کرد این حکایت فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
افسوس که دست رنج ما را بردند شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۱
از برای خدا بیا ساقی جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۲۷ - شرح دادن یوسف قصهٔ محنت راه و زحمت چاه را برای زلیخا
سخنپرداز این شیرینفسانه وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷
معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۰
گر جلال و جمال می جوئی ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۳۹ - صفت شهر مصر و ولایتش
صفت شهر مصر و ولایتش : آب نیل ازمیان جنوب و مغرب میآید و به مصر میگذرد و به دریای روم میرود. آب نیل چون زیادت میشود دو بار چندان میشود که جیحون به ترمذ. و این آب از ولایت نوبه میگذرد و به مصر میآید و ولایت نوبه کوهستان است و چون به صحرا رسد ولایت مصر است و سرحدش که اول آن جا رسد اسوان میگویند. تا آن جا سیصد فرسنگ باشد. و بر لب آب همه شهرها و ولایت هاست. و آن ولایت را صعید الاعلی میگویند. و چون کشتی به شهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بیرون میآید و تیز میرود. و از آن بالاتر سوی جنوب ولایت نوبه است و پادشاه آن زمین دیگراست و مردم آن جا سیاه پوست باشندو دین ایشان ترسای باشد. بازرگانان آن جا روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند. و به مصر بده یا نوبی باشد یا رومی. دیدم که از نوبه گندم و ارزن آنرده بودند هر دوسیاه وبد. و گویند نتوانستهاند که منبع آب نیل را به حقیقت بدانند و شنیدم که سلطان مصر کس فرستاد تا یک ساله راه برکنار نیل رفته و تفحص کردند هیچ کس حقیقت آن ندانست الا آن که گفتند که از جنوب از کوهی میآید که آن را جبل القمر گویند. و چون آفتاب به سر سرطان رود آب نیل زیادت شدن گیرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد بیست ارش بالا گیرد چنان که به تدریج روز به روز میافزاید. شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۵۹
برو ای خواجهٔ عاقل از این دنیا چه می جوئی رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۹
سر سرو قدش شد باژگونه میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳
ای عشق توئی تو مایه پاکی ما عطار نیشابوری : هیلاج نامه
در اسرار گفتن منصور بر سر دار
چو منصورم حقیقت عین نورم انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
دل باز چو بر دام غم عشق آویخت