ای شجاعت را حقیقت یا علی المرتضا
وی صلابت را نهایت یا علی المرتضا
آن توئی کز قهر او لرزد همه کوه و جبل
وآن تویی کز سطوتش شیران همه باشد بدل
با یدت قدرت نمائی کرده حق عزَّ و جل
ای خدا را دست قدرت یا علی المرتضا
هر صفت را سَنبُلی باشد میان مردمان
مرد جنگی را بخواند مردمان پیل دمان
در شجاعت، ذات حق را ای صفت، شیر ژیان
از تو هیبت، غرق هیبت یاعلی المرتضا
جوشن بی پشت پوشیدی به هر جنگ و نبرد
پهلوانان را رخ از هیبت نمودی زردِ زرد
هر یلی آمد به میدان، تیغ تو دو نیم کرد
ای چه صولت وین چه سَطوَت یا علی المرتضا
جز تو یک سردار جنگی در تمام روزگار
فاتح میدان نیامد بی شکستِ کارزار
جوشن فتح المبین زیبد، ترا اندر کنار
چون توئی فرّ ِ شجاعت یاعلی المرتضا
باذن یزدان زد ندا جِبْریل؛ کای مردان کار
لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار
لا فتا لاسیفْ را معنا تویی ای شهسوار
چون تویی عین فُتُوَّت یا علی المرتضا
خصم تو قادر نبودی بر نبرد روبرو
دشمنان را راه چاره بسته شد از چار سو
راه قتلت را فرا آموخت از شیطان، عدو
تا زد آن ضربت به غفلت یا علی المرتضا
هر شهنشه را وزیری باشد او را همطراز
در امور مملکت وی را کند همباز و راز
مملکت، دین حق است و شه رسول پاکباز
تو وزیر آن ولایت یا علی المرتضا
گر وزیر بی نظیر احمدی از کردگار
خود، شهنشاه ولایی ای شه والاتبار
امرِ حق را هر نبی از تو بیابد اقتدار
ای بنازم اقتدارت یا علی المرتضا
بی ولاااایت، نعمت عالم همه نقمت بُوَد
با ولاااایت، نقمت بی حد به جان نعمت بُوَد
زیستن بی عشق تو، ذلت بُوَد، زحمت بُوَد
ای ولاااایت عینِ رحمت یا علی المرتضا
نام تو مشتق ز نام ذوالجلال عالی است
گفت احمد این ولی بر کلّ ِ عالم والی است
اُف بر آن دل کز عداوت از ولاااایت خالی است
ای ولاااایت، رمز خلقت یا علی المرتضا
پیشتر زان که جهان از امر حق آید پدید
نورتان آمد ز نور حضرت ایزد پدید
ذکر حق از امر حق از نورتان آمد پدید
نورتان اَسبَق ز خلقت یا علی المرتضا
خلقتت سبقت گرفته از همه کون و مکان
در مکان ناید وجودت چون وجود لامکان
هر کجا باشد نشانی از نشان بی نشان
آن توئی ای جان خلقت یا علی المرتضا
نور تو ای نور الانوار مبین و مستدِل
ماسوالله را دلالت کرده بر اطوار دل
گر نبودی نور تو، آدمْ میانِ آب و گِل...
مانده بودی تا قیامت، یا علی المرتضا
با وجودت آسمان، ای دست حق، هستی گرفت
با همه رفعت، به پیشت رتبهء پستی گرفت
با همه پستی، ز جامت چون مِی و مستی گرفت
می زند زان دور حیرت یا علی المرتضا
گر جهان، حکمت شود از بوعلی های سِنا
ور جهان جمله مُحاط آید به علم ماسوا
سرّی از سِرَّت نداند ای تو سِرّ ِ مُختَفا
سرّ ِ تو مخفی ز حکمت، یاعلی المرتضا
حرفی از علم تو ای عالِم به هر علمِ ملل
نحوی از انحاء علم آمد بر آن مردِ دُؤَل
نقطه بر مسودّه اش نَفْزوده ارباب محل
کرده جمله تابعیت یا علی المرتضا
محیی الموتی' که آمد از مکانِ لامکان
در حقِ ذات تو باشد ای تو جانِ جانِ جان
جان عالَم، بی تو کی باشد قرارش در مکان؟
ای که ناپیدا ، مکانت یا علی المرتضا
کنْهِ ذاتت برتر از اوهام و ادراک و عقول
عقل کُلَّت، وارث عقل نخستین رسول
منحدر از عقل تو انهار علم است و سُیول
قطره اش دریای حکمت، یا علی المرتضا
خواست ایزد تا که بیند جلوهء وجهِ كريم
پیش رویش وجهِ تو بگرفت ای وجهِ عظيم
آن لقای حق که موعود است در لوح رحیم
وه که آن باشد لقایت یا علی المرتضا
ای کتاب آفرینش را بهین فصل الخطاب
جمله در اوصاف خویت آمده از حق کتاب
شرح وصفت جزءجزء و فصل فصل و باب باب
جملگی مُضمَر به نقطت یاعلی المرتضا
من که باشم وصف تو گویم اَیا موصوف حق
در بیوت آسمانی گشته ای مألوف حق
از عنایات ازل باشی همه معطوف حق
ای ز تو بر کون عطوفت یاعلی المرتضا
ای بلاغت از بیانات بلیغت آشکار
بعد فرقان نطق تو باشد بیان کردگار
ای لسان لایزال خلقت پروردگار
مانَفِد گشتی ز حکمت یاعلی المرتضا
ای تو ذکر ذات یزدان ای علی المجتبا
از شئونات تو باشد جمله شأن انبیا
تا نگوید ذکر تو خیل رسولان خدا
کرده از مذکور غفلت یاعلی المرتضا
ای ز جامت سرگران جام دل اهل ولا
ای که مخمور از مِیَت جانِ جمیع انبیا
وی دو چشمت کاسهء مستی فزای اولیا
کی شود هشیار مستت یاعلی المرتضا
یک زبان خواهم به پهنای فلک در مدح تو
آنچنان گویم که گوئی گفته ام من شطح تو
صد زبانی چون فلک کرده به مدحت قدح تو
قدح باشد از تو مِدحت یاعلی المرتضا
هین که صنع صانعی از صنعت و خلق بهین_
وز برایت شد پدید این آسمان و این زمین_
کفر مصنوعت نگرداند تو را از خاسرین
زانکه گیرد از تو صنعت یاعلی المرتضا
مؤمن و کافر چو میرد روی تو بیند عیان
دیده رویت قبلِ مردن عارفان اندر جهان
زانکه هر هستی که باشد اندرین کون و مکان
کرده بر ذاتت دلالت یاعلی المرتضا
قدر تو کی مُدرَک آید بر نفوس و بر عقول
قدر تو نشناخت جز باریتعالی و رسول
گر نبودی کفو تو دخت نبی عذرا بتول
کی شدی کفوت رعایت یاعلی المرتضا
پیش از آنکه کائنات و ممکنات آید پدید
خطبهء وصل شما را خواند منّان فرید
بار دیگر در زمان وصلتان حیّ وحید
بهرتان می راند خطبت یاعلی المرتضا
عشق زهرا و شما را نیست هرگز انتها
در حقیقت او علی باشد بتولت مرتضا
در ازل تقدیر فرموده حبیب لایری'
عشقتان را بی نهایت یاعلی المرتضا
جز ولای تو ولایی را نمی داند دلم
غیر تو هرگز امامی را نمی خواند دلم
جز سر کوی تو در کویی نمی ماند دلم
هین مران از آستانت #یاعلی_المرتضا