تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید

گرچه خاک و مملکت بر باد رفت

ورچه تا اوج فلک فریاد رفت


گرچه نمرودان بسی بتخانه ساخت

گرچه فرعون زمان بر ما بتاخت


دست حق لیکن فراز دست هاست

فوق ایدیهم گواه حرف ماست


دست حق چون تیغ کین گیرد به دست

با جلالش همچو خاکی اوج و پست

مهدیا ای نام تو آرام جان

مظهری از روی تو باغ جنان


نام تو اكسير جان های مِسین

یاد تو شادی دل های حزین


این جهان باغ و وجودت نوبهار

از نسیمت جان ما زنده بدار


خون جاری در رگ هستی تویی

عاشقان را مایهء مستی تویی


ای قرار عاشقان بیقرار

ابر لطفی، رَشحه ای بر ما ببار


من کمین ذره تو یارا آفتاب

آفتابا رو ز ذره برمتاب


قلب ما را از غمت آکنده کن

مهر دنیا را ز دل برکنده کن


باغ دل را زیوری ای گلعذار

غیر مهرت در دلم مهری نکار


گنج عشقت در دل ویرانه کن

جان ما بر شمع خود پروانه کن


تا که اندر پرده غیبت کرده ای

عالمی را غرق حیرت کرده ای


لطف حق می خواهدت باقی کند

تا بر اهل دل تو را ساقی کند

ای شجاعت را حقیقت یا علی المرتضا

وی صلابت را نهایت یا علی المرتضا


آن توئی کز قهر او لرزد همه کوه و جبل

وآن تویی کز سطوتش شیران همه باشد بدل

با یدت قدرت نمائی کرده حق عزَّ و جل

ای خدا را دست قدرت یا علی المرتضا


هر صفت را سَنبُلی باشد میان مردمان

مرد جنگی را بخواند مردمان پیل دمان

در شجاعت، ذات حق را ای صفت، شیر ژیان

از تو هیبت، غرق هیبت یاعلی المرتضا


جوشن بی پشت پوشیدی به هر جنگ و نبرد

پهلوانان را رخ از هیبت نمودی زردِ زرد

هر یلی آمد به میدان، تیغ تو دو نیم کرد

ای چه صولت وین چه سَطوَت یا علی المرتضا


جز تو یک سردار جنگی در تمام روزگار

فاتح میدان نیامد بی شکستِ کارزار

جوشن فتح المبین زیبد، ترا اندر کنار

چون توئی فرّ ِ شجاعت یاعلی المرتضا


باذن یزدان زد ندا جِبْریل؛ کای مردان کار

لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار

لا فتا لاسیفْ را معنا تویی ای شهسوار

چون تویی عین فُتُوَّت یا علی المرتضا


خصم تو قادر نبودی بر نبرد روبرو

دشمنان را راه چاره بسته شد از چار سو

راه قتلت را فرا آموخت از شیطان، عدو

تا زد آن ضربت به غفلت یا علی المرتضا


هر شهنشه را وزیری باشد او را همطراز

در امور مملکت وی را کند همباز و راز

مملکت، دین حق است و شه رسول پاکباز

تو وزیر آن ولایت یا علی المرتضا


گر وزیر بی نظیر احمدی از کردگار

خود، شهنشاه ولایی ای شه والاتبار

امرِ حق را هر نبی از تو بیابد اقتدار

ای بنازم اقتدارت یا علی المرتضا


بی ولاااایت، نعمت عالم همه نقمت بُوَد

با ولاااایت، نقمت بی حد به جان نعمت بُوَد

زیستن بی عشق تو، ذلت بُوَد، زحمت بُوَد

ای ولاااایت عینِ رحمت یا علی المرتضا


نام تو مشتق ز نام ذوالجلال عالی است

گفت احمد این ولی بر کلّ ِ عالم والی است

اُف بر آن دل کز عداوت از ولاااایت خالی است

ای ولاااایت، رمز خلقت یا علی المرتضا


پیشتر زان که جهان از امر حق آید پدید

نورتان آمد ز نور حضرت ایزد پدید

ذکر حق از امر حق از نورتان آمد پدید

نورتان اَسبَق ز خلقت یا علی المرتضا


خلقتت سبقت گرفته از همه کون و مکان

در مکان ناید وجودت چون وجود لامکان

هر کجا باشد نشانی از نشان بی نشان

آن توئی ای جان خلقت یا علی المرتضا


نور تو ای نور الانوار مبین و مستدِل

ماسوالله را دلالت کرده بر اطوار دل

گر نبودی نور تو، آدمْ میانِ آب و گِل...

مانده بودی تا قیامت، یا علی المرتضا


با وجودت آسمان، ای دست حق، هستی گرفت

با همه رفعت، به پیشت رتبهء پستی گرفت

با همه پستی، ز جامت چون مِی و مستی گرفت

می زند زان دور حیرت یا علی المرتضا


گر جهان، حکمت شود از بوعلی های سِنا

ور جهان جمله مُحاط آید به علم ماسوا

سرّی از سِرَّت نداند ای تو سِرّ ِ مُختَفا

سرّ ِ تو مخفی ز حکمت، یاعلی المرتضا


حرفی از علم تو ای عالِم به هر علمِ ملل

نحوی از انحاء علم آمد بر آن مردِ دُؤَل

نقطه بر مسودّه اش نَفْزوده ارباب محل

کرده جمله تابعیت یا علی المرتضا


محیی الموتی' که آمد از مکانِ لامکان

در حقِ ذات تو باشد ای تو جانِ جانِ جان

جان عالَم، بی تو کی باشد قرارش در مکان؟

ای که ناپیدا ، مکانت یا علی المرتضا


کنْهِ ذاتت برتر از اوهام و ادراک و عقول

عقل کُلَّت، وارث عقل نخستین رسول

منحدر از عقل تو انهار علم است و سُیول

قطره اش دریای حکمت، یا علی المرتضا


خواست ایزد تا که بیند جلوهء وجهِ كريم

پیش رویش وجهِ تو بگرفت ای وجهِ عظيم

آن لقای حق که موعود است در لوح رحیم

وه که آن باشد لقایت یا علی المرتضا


ای کتاب آفرینش را بهین فصل الخطاب

جمله در اوصاف خویت آمده از حق کتاب

شرح وصفت جزءجزء و فصل فصل و باب باب

جملگی مُضمَر به نقطت یاعلی المرتضا


من که باشم وصف تو گویم اَیا موصوف حق

در بیوت آسمانی گشته ای مألوف حق

از عنایات ازل باشی همه معطوف حق

ای ز تو بر کون عطوفت یاعلی المرتضا


ای بلاغت از بیانات بلیغت آشکار

بعد فرقان نطق تو باشد بیان کردگار

ای لسان لایزال خلقت پروردگار

مانَفِد گشتی ز حکمت یاعلی المرتضا


ای تو ذکر ذات یزدان ای علی المجتبا

از شئونات تو باشد جمله شأن انبیا

تا نگوید ذکر تو خیل رسولان خدا

کرده از مذکور غفلت یاعلی المرتضا


ای ز جامت سرگران جام دل اهل ولا

ای که مخمور از مِیَت جانِ جمیع انبیا

وی دو چشمت کاسهء مستی فزای اولیا

کی شود هشیار مستت یاعلی المرتضا


یک زبان خواهم به پهنای فلک در مدح تو

آنچنان گویم که گوئی گفته ام من شطح تو

صد زبانی چون فلک کرده به مدحت قدح تو

قدح باشد از تو مِدحت یاعلی المرتضا


هین که صنع صانعی از صنعت و خلق بهین_

وز برایت شد پدید این آسمان و این زمین_

کفر مصنوعت نگرداند تو را از خاسرین

زانکه گیرد از تو صنعت یاعلی المرتضا


مؤمن و کافر چو میرد روی تو بیند عیان

دیده رویت قبلِ مردن عارفان اندر جهان

زانکه هر هستی که باشد اندرین کون و مکان

کرده بر ذاتت دلالت یاعلی المرتضا


قدر تو کی مُدرَک آید بر نفوس و بر عقول

قدر تو نشناخت جز باریتعالی و رسول

گر نبودی کفو تو دخت نبی عذرا بتول

کی شدی کفوت رعایت یاعلی المرتضا


پیش از آنکه کائنات و ممکنات آید پدید

خطبهء وصل شما را خواند منّان فرید

بار دیگر در زمان وصلتان حیّ وحید

بهرتان می راند خطبت یاعلی المرتضا


عشق زهرا و شما را نیست هرگز انتها

در حقیقت او علی باشد بتولت مرتضا

در ازل تقدیر فرموده حبیب لایری'

عشقتان را بی نهایت یاعلی المرتضا


جز ولای تو ولایی را نمی داند دلم

غیر تو هرگز امامی را نمی خواند دلم

جز سر کوی تو در کویی نمی ماند دلم

هین مران از آستانت #یاعلی_المرتضا

از سواد کفر زلفش مِهر ایمان یافتم

قبله‌گاه مؤمن و ترسا و رُهبان یافتم


یک دمش را با مسیح زنده‌دل کردم قیاس

صد چو عیسا را به پیشش جمله بی‌جان یافتم


من که ظلمت‌پوی صحرای جهالت بوده‌ام

با بیانش وادی تبیین و تبیان یافتم


شهرِ یاران شهریاران گرچه افزون دیده است

از غبار شهریارم تاج شاهان یافتم

)

یک نظر بر پهنهء دریای عشق انداختم

کشتی نوح نبی را غرق طوفان یافتم


عالمانِ علم ِ اعصار و قرون ماسلف

پای مکتب‌خانه‌اش طفل دبستان یافتم


نی غلط شد، علم مرسولان به پیش علم او

حرفی از صدها علوم علم قرآن یافتم


تا ضیافتخانه‌اش دیدم کران تا بیکران

حاتم طی را طُفیلی بر سرِ خوان یافتم


ای که گویی عرش در بالا بُوَد هذیان چرا

در حریم کوی جانان عرش رحمان یافتم


سایهء طوبی نجویم زانکه در باغ نگار

معتکف صدها جنان و خُلدِ رضوان یافتم


گلشن جاوید و انهار روان را در عیان

زیر پای آن سهی سرو خرامان یافتم


عاشقان را در وصال و در فراقش بی امان

دیده‌گریان خاک‌بیزان جمله نالان یافتم


چهرشان فغفور و قیصر، شاه اورنگ عجم

سوده بر خاک حریمش همچو خاقان یافتم


از تشعشع‌های مهرانگیز خورشید‌آفرین

ذرّه‌ها را اَلله‌اَلله شمس رخشان یافتم


فاش گویم در حریم حضرت ثاراللَّهی

صف‌به‌صف خیل سلاطین را چو دربان یافتم


ماه عالمتاب برج هاشمی از نور شاه

بر همه اشراقیان چون مهر تابان یافتم


آن ستاره کو به دست شه اُفول خود بدید

سینه‌آرای شه بی رأس ِ عطشان یافتم


طلعت پیغمبر رحمت به زیر پای شاه

قطعه قطعه، ریز ریز از تیغ بُرّان یافتم


آن سیه‌چرده که شاهان بندهء درگاه اوست

شاةِ مذبوحِ قدومِ شاهِ امکان یافتم


موسفیدِ عشق جانان را به درگاه امیر

با تفاخر چون غلامانِ نگهبان یافتم


قاسم نوکدخدا آن تازه داماد بلا

پیش‌مرگِ نوعروسِ سورِ ویران یافتم


اهلبیت مصطفی و کودکان بی‌پناه

زیر پای اسب صیّادان و دونان یافتم


نالهء أمّن‌یجیب و شیون مستورگان

در میان دشمنان با چشم برهان یافتم


نعرهء گیر‌ و‌ ببندِ نهبیِ شیطان‌صفت

در میان بانوان با آه و افغان یافتم


نوعروس باحیایی خون ز گوشش می چکید

گوشواری را به دستِ چیرِ خصمان یافتم


ساربان بی‌خدا و بی‌مروّت را به شب

در کنار شاهِ منهوبِ پریشان یافتم


خاتم و انگشتر شه را به دست ساربان

مو‌پریشان اشک‌بیزان دیده‌گریان یافتم


نائب مرضیه در کنج خیام نیم‌سوخت

چون پرستارانِ دلسوزِ یتیمان یافتم


نالهء لالائی آن مادر بی‌طفل را

دلخراش و سینه‌افروز و گدازان یافتم


زلفک گیسوپریشانان آن جمع پریش

روی خاک کربلا بگسسته، اَفشان یافتم


در خزانِ بیکسی چشمانِ دخت مرتضی

در فراق گلْسِتان، ابر بهاران یافتم


نرگس ِ مخمورِ باغِ مصطفی را از جفا

در دُراَفشانی بسان چشم نیسان یافتم


حمدلله از عطا و بخشش شاه ولا

کلکِ آتشبارِ محنت را زرافشان یافتم


بنده‌ای ناچیزم و موری ضعیف امّا به فضل

از #غریبِ خاتمش جاه سلیمان یافتم

#در_مدح_حضرت_علی_اصغر_سلام_الله_علیه


جان مردان جهان قربان آن طفل صغیر

کز برای دین خود ، مردانه جان افشان شدست


تا ابد آباد گردد مَدْرس دین مبین

کاینچنین طفلی فدای مکتب قرآن شدست


نی عجب این طفل گر جانانه شد بر جان ِ جان

کز دل و جانش فدای حضرت جانان شدست


در ره دین تا که قربانان چنین قربانی اند

شاه دین را امر صعب ِ نهضتش آسان شدست


از برای کشتی ِ آن ناخدای کربلا

بادبانی ره گشا در ورطهء طوفان شدست


آتشی جانسوز افکندش به دل عشق نگار

از لهیب آن شرارش اینچنین عطشان شدست


آن لب خشکیده رشک آب حیوان بود و بس

با چُنان لب ، سلسبیل و کوثرش ارزان شدست

ترسم همه اینست که تا دیر شود

بی جان شود از زندگی اش سیر شود


با خاکِ تو این خاک سرشته ست، رفیق!

نگذار که این خاک، زمینگیر شود

آسیب زدن به طبیعت هنگام استفاده از آن، نمونه‌ای آشکار از خودخواهی انسان است که پیامدهای جبران‌ناپذیری برای تمام موجودات زنده دارد. ما با رفتارهای نادرست خود، گاه بی‌آنکه بدانیم، زخم‌های عمیقی بر پیکر زمین وارد می‌کنیم.


نمونه‌های خودخواهی در برخورد با طبیعت:


۱. ریختن زباله (بطری، پلاستیک، ته‌مانده‌ی غذا) در جنگل، ساحل یا کوهستان، گویای این است که تنها به راحتی خود فکر کرده‌ایم و به آلودگی خاک، مرگ جانوران و نابودی چشماندازها بی‌توجه بوده‌ایم.

۲. شکستن شاخه‌های درختان یا کندن گیاهان برای تفریح، بی‌آنکه به نقش آن‌ها در پاکی هوا و تعادل اکوسیستم فکر کنیم.

۳. روشن کردن آتش در مناطق ممنوعه یا رها کردن خاکستر آن، که می‌تواند به آتش‌سوزی‌های گسترده منجر شود.

۴. حیات‌وحش را آزار دادن (تعقیب حیوانات، تخریب لانه‌ی پرندگان، تغذیه‌ی نادرست آن‌ها) که تنها برای لذت لحظه‌ای است.

۵. استفاده از وسایل نقلیه‌ی موتوری در مناطق حفاظت‌شده که آرامش طبیعت و زیستگاه‌ها را برهم می‌زند.


چرا این رفتارها خودخواهانه است؟

چون تنها به خواسته‌ی زودگذر خود توجه می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که طبیعت میراث مشترک همه‌ی موجودات است. ویرانی آن، نسل‌های آینده را نیز محروم می‌کند.


راهِ بهتر:

- زباله‌ها را جمع کنیم و با خود برگردانیم.

- در مسیرهای مشخص حرکت کنیم تا به گیاهان آسیب نزنیم.

- به جای روشن کردن آتش، از وسایل مسافرتی جایگزین استفاده کنیم.

- با سکوت و احترام، مهمان طبیعت باشیم، نه مالک آن.


طبیعت زنده است؛ هر آسیبی به آن، در نهایت به خودمان بازمی‌گردد.

توهین و فحاشی، در حقیقت تجلیِ خودخواهیِ محض است. آنکه زبان به تندی و ناسزا می‌گشاید، تنها به خشمِ زودگذر یا غرورِ آسیب‌دیده‌ی خود می‌اندیشد و از تأثیرِ تلخِ کلامش بر روانِ دیگری غافل است. این رفتار، همچون تیغی است که نه فقط حرمتِ دیگران را می‌شکافد، بلکه فضای جامعه را نیز مسموم می‌کند. فردِ توهین‌کننده، با این خودمحوری، نشان می‌دهد که برایش حفظِ کرامتِ انسانیِ همنوعانش ارزشی ندارد.

راستی، آیا انسانِ فرهیخته‌ای که به شرافتِ اخلاقی باور دارد، هرگز آگاهانه دیگری را می‌آزارد؟ احترام، انتخابِ آزادانه‌ی کسانی است که منافعِ جمع را بر خواسته‌های زودگذرِ خود ترجیح می‌دهند. شایسته است به جای زبانِ توهین، گفت‌وگو را برگزینیم؛ چرا که جامعه‌ای که در آن کرامتِ انسانی پاس داشته می‌شود، آرامش و اعتماد در آن جاری خواهد بود.

حضور در اماکن عمومی بدون رعایت الزامات بهداشتی در شرایطی که فرد به بیماری واگیردار مبتلا است، نه‌تنها می‌تواند سلامت دیگران را به خطر بیندازد، بلکه نوعی بی‌مسئولیتی و خودخواهی محسوب می‌شود. بیماری‌های واگیردار به‌راحتی از فردی به فرد دیگر منتقل می‌شوند و عدم رعایت پروتکل‌های بهداشتی می‌تواند منجر به گسترش سریع بیماری و افزایش تعداد مبتلایان شود.

رعایت نکات بهداشتی مانند استفاده از ماسک، حفظ فاصله‌گذاری اجتماعی، شست‌وشوی مرتب دست‌ها و خودداری از حضور در مکان‌های شلوغ در صورت ابتلا به بیماری، نه‌تنها یک وظیفه فردی، بلکه یک مسئولیت اجتماعی است. این اقدامات به محافظت از افراد آسیب‌پذیر مانند سالمندان، بیماران و کسانی که سیستم ایمنی ضعیف‌تری دارند کمک می‌کند.

بنابراین، در شرایط شیوع بیماری‌های واگیردار، هر فرد باید با رعایت این اصول، سهم خود را در حفظ سلامت جامعه ایفا کند و از رفتارهای خودخواهانه که می‌تواند به دیگران آسیب برساند، پرهیز کند.

ایجاد صداهای بلند و ناهنجار برای تفریح، به‌ویژه زمانی که همراه با انفجار یا خطرات جانی باشد، نمونه‌ای بارز از خودخواهی است.

فردی که چنین کاری انجام می‌دهد، تنها به دنبال لذت و هیجان لحظه‌ای خود است و به تأثیرات منفی این رفتار بر آرامش، سلامت و امنیت دیگران توجهی ندارد.

این صداهای بلند می‌توانند باعث ترس، اضطراب و حتی آسیب‌های جسمی به افراد، به‌ویژه کودکان، سالمندان یا بیماران شود.

علاوه بر این، استفاده از مواد منفجره یا ایجاد صداهای خطرناک، جان خود فرد و اطرافیان را نیز تهدید می‌کند. چنین رفتارهایی نه تنها بی‌احترامی به حقوق دیگران است، بلکه نشان‌دهنده بی‌مسئولیتی و بی‌توجهی به ارزش‌های انسانی و اجتماعی است.

برای حفظ آرامش و امنیت جامعه، ضروری است از این گونه خودخواهی‌ها پرهیز کنیم و به حریم و حقوق دیگران احترام بگذاریم.

***

چهارشنبه‌سوری به عنوان یکی از آیین‌های کهن ایرانی، در اصل نمادی از شادی، نو شدن و پاکسازی پیش از رسیدن بهار بوده است. این آیین در گذشته با روشن کردن آتش، پریدن از روی آن و خواندن شعرها و دعاهای خاص همراه بود و هدف آن دور کردن انرژی‌های منفی و استقبال از سال جدید بود.

متأسفانه، برخی افراد با سوءاستفاده از این آیین زیبا، دست به رفتارهای خطرناک و خودخواهانه می‌زنند که نه تنها با روح اصلی چهارشنبه‌سوری همخوانی ندارد، بلکه باعث ایجاد خطرات جانی و مالی برای خود و دیگران می‌شود. این رفتارها، مانند استفاده از مواد منفجره یا ایجاد صداهای بلند و ناهنجار، ناشی از بی‌توجهی به ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی است و ربطی به سنت اصیل چهارشنبه‌سوری ندارد.

برای حفظ اصالت این آیین زیبا، بهتر است به جای رفتارهای خطرناک و خودخواهانه، به سراغ روش‌های ایمن و فرهنگی برای جشن گرفتن چهارشنبه‌سوری برویم و این سنت را به شکلی احترام‌آمیز و مسئولانه زنده نگه داریم.

تبرج، یا نمایش افراطی ثروت و ظواهر، می‌تواند ریشه در خودخواهی داشته باشد. این رفتار اغلب ناشی از تمایل فرد به جلب توجه، برتری‌جویی یا اثبات جایگاه اجتماعی خود است، بدون آنکه به تأثیرات آن بر دیگران یا جامعه توجهی شود.

تبرج ممکن است حسادت، نارضایتی یا احساس کم‌بود را در دیگران ایجاد کند و حتی به ایجاد شکاف‌های اجتماعی دامن بزند.

فردی که دست به چنین نمایشی می‌زند، معمولاً تنها به خود و تصویری که می‌خواهد از خود ارائه دهد فکر می‌کند و به احساسات یا شرایط اطرافیانش بی‌اعتناست.

برای ایجاد جامعه‌ای متوازن و همدل، بهتر است از چنین رفتارهایی پرهیز کنیم و به جای نمایش ظواهر، به ارزش‌های درونی و احترام متقابل توجه داشته باشیم.

رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی، بدون شک ریشه در خودخواهی دارد.

این رفتار نه تنها جان خود فرد، بلکه جان دیگران را نیز به خطر می‌اندازد. فردی که با سرعت غیرمجاز می‌راند، از چراغ قرمز عبور می‌کند یا بدون توجه به حق تقدم دیگران حرکت می‌کند، تنها به سرعت و راحتی خود فکر می‌کند و به عواقب خطرناک این اقدامات برای دیگران بی‌توجه است.

این خودخواهی می‌تواند منجر به حوادث جبران‌ناپذیر، آسیب‌های جسمی و حتی مرگ شود.

برای ایجاد ایمنی و آرامش در جاده‌ها، ضروری است که همه به قوانین احترام بگذارند و منافع جمعی را بر منافع شخصی ترجیح دهند.

احتکار کالا یا مواد غذایی، نمونه‌ای آشکار از خودخواهی است که پیامدهای منفی گسترده‌ای برای جامعه به همراه دارد.

این عمل با ایجاد کمبود مصنوعی، نه تنها قیمت‌ها را به شکل غیرمنطقی افزایش می‌دهد، بلکه دسترسی دیگران به نیازهای اولیه را نیز دشوار می‌کند.

فرد احتکار کننده تنها به سود شخصی خود می‌اندیشد و به تأثیرات مخرب این رفتار بر زندگی دیگران بی‌توجه است.

در شرایط بحرانی مانند شیوع بیماری‌ها یا حوادث طبیعی، این خودخواهی می‌تواند بحران را تشدید کند و حتی جان انسان‌ها را تهدید نماید.

برای ساختن جامعه‌ای متعادل و منصفانه، باید از چنین رفتارهایی دوری کرد و به فکر منافع عمومی بود.

قطعاً مصرف بیش از اندازه و نامناسب انواع انرژی، نمونه‌ای بارز از خودخواهی است.

این رفتار نه تنها منابع طبیعی را به خطر می‌اندازد، بلکه آینده‌ی نسل‌های بعد را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.

فردی که بدون توجه به محدودیت‌های منابع انرژی، به مصرف بی‌رویه ادامه می‌دهد، تنها به رفاه و راحتی لحظه‌ای خود فکر می‌کند و تأثیرات منفی این مصرف را بر محیط زیست و جامعه نادیده می‌گیرد.

این خودخواهی می‌تواند منجر به کاهش منابع، آلودگی بیشتر و تشدید بحران‌هایی مانند تغییرات اقلیمی شود.

برای حفظ تعادل و پایداری زمین، ضروری است که در مصرف انرژی مسئولانه‌تر عمل کنیم و به نیازهای جمعی و آینده احترام بگذاریم.

یک مورد دیگر خودخواهی، پارک کردن خودرو در مکان‌های مخصوص افراد دارای معلولیت یا پارک‌های اختصاصی دیگران است.

فردی که این کار را انجام می‌دهد، تنها به راحتی و منفعت خود فکر می‌کند و نیازها و حقوق دیگران را نادیده می‌گیرد. این رفتار نه تنها بی‌احترامی به قوانین است، بلکه باعث ایجاد مشکل برای افرادی می‌شود که واقعاً به آن فضا نیاز دارند.

چنین اعمالی نشان‌دهنده بی‌توجهی به دیگران و اولویت دادن به منافع شخصی به هر قیمتی است.

برای ایجاد جامعه‌ای منصفانه و محترم، باید از این گونه خودخواهی‌ها پرهیز کرد.