سبحان الله! به هر غمی یار تویی
سبحان الله! گشایش کار تویی
سبحان الله! به امر تو کن فیکون
سبحان الله! غفور و غفار تویی
قطعاً حرکت در حاشیهی خاکی جادهها برای فرار از ترافیک، نمونهی بارز خودخواهی است که پیامدهای خطرناکی برای تمامی کاربران جاده دارد. این رفتار نه تنها قوانین راهنمایی و رانندگی را زیر پا میگذارد، بلکه حقوق دیگران را نیز نادیده میگیرد.
چرا این کار خودخواهانه است؟
۱. ایجاد خطر تصادف: حرکت در حاشیههای غیرمجاز، مسیر را برای عابران پیاده، دوچرخهسواران یا خودروهای امدادی تنگ میکند و احتمال برخورد را افزایش میدهد.
۲. تخریب محیط زیست: این کار باعث فرسایش خاک، آسیب به پوشش گیاهی و آلودگی بیشتر میشود.
۳. بیاحترامی به نوبت دیگران: فرار از صف ترافیک، یعنی برهم زدن نظم عمومی و نشاندهندهی این تفکر که "وقت من از دیگران ارزشمندتر است".
۴. الگوی بد برای دیگران: وقتی یک راننده این کار را انجام میدهد، بقیه نیز ترغیب میشوند که قوانین را نادیده بگیرند و هرجومرج ایجاد شود.
پیامدهای منفی:
- افزایش ترافیک در مسیرهای فرعی
- بالا رفتن احتمال جریمه یا آسیب به خودرو
- کاهش احترام عمومی به قوانین راهنمایی و رانندگی
راه درست چیست؟
- صبور بودن و احترام به نوبت دیگران
- برنامهریزی بهتر برای سفر (زمانبندی مناسب)
- استفاده از مسیرهای جایگزین از قبل تعیینشده
- گزارش دادن چنین رفتارهای خطرناکی به پلیس راهور
رانندگی مسئولانه، نه تنها ایمنی جادهها را افزایش میدهد، بلکه احترام متقابل بین رانندگان را نیز تقویت میکند. بیایید به جای خودخواهی، به فکر ایمنی و راحتی همه باشیم!
قطعاً نوشتن یادگاری، حکاکی یا تخریب آثار تاریخی و طبیعی، مصداق بارز خودخواهی و بیمسئولیتی است. این رفتار نه تنها حرمت میراث مشترک بشریت را میشکند، بلکه نشاندهنده نگاهی کاملاً خودمحورانه است که در آن فرد تنها به خواست لحظهای خود میاندیشد و به پیامدهای جبرانناپذیر آن برای جامعه و نسلهای آینده بیتوجه است.
چرا این کار خودخواهی محض است؟
- دخالت در حافظه جمعی: این آثار، شناسنامه تمدن ما هستند. تخریب آنها یعنی محو کردن بخشی از هویت تاریخی که به همه تعلق دارد.
- تخریب غیرقابل جبران: بسیاری از این آسیبها دائمی هستند. یک حکاکی ساده روی سنگ چندصدساله، میراثی را که قرنها سالم مانده، نابود میکند.
- حقوق نسلهای آینده: ما تنها امانتدار این گنجینهها هستیم. این خودخواهی است که با کارهای نسنجیده، حق دیدن این آثار را از آیندگان بگیریم.
نمونههای رایج این خودخواهی:
1. نوشتن نام یا جمله روی دیوارهای باستانی
2. شکستن بخشی از ستونها یا مجسمههای تاریخی "به عنوان یادگاری"
3. کندن سنگ یا صخرههای طبیعی برای بردن به عنوان سوغات
4. ایجاد خراش یا نقاشی روی درختان کهنسال
پیامدهای ناگوار:
- کاهش ارزش تاریخی و فرهنگی آثار
- ایجاد هزینههای گزاف برای مرمت
- از بین رفتن اصالت اثر برای همیشه
- ایجاد تشویق برای دیگران به انجام چنین رفتارهای نادرستی
راه درست چیست؟
به جای تخریب، میتوانیم:
- از این آثار عکس بگیریم
- درباره ارزش آنها مطالعه کنیم
- به دیگران اهمیت حفظ آنها را توضیح دهیم
- در برنامههای حفاظت از میراث فرهنگی مشارکت کنیم
به یاد داشته باشیم که این آثار به یک نفر تعلق ندارند، بلکه گنجینهای هستند که باید برای همه انسانها، امروز و فردا، حفظ شوند. احترام به این میراث، در واقع احترام به خرد جمعی بشریت است.
#شورفزا
ای گل نوروزی اسفندیان
رشک برد بر رخ تو گلسِتان
باغ و بهار از تو شود نوبهار
بر رخ تو شیفته صد گلعذار
باد صبا از قدمت مشک سا
عطرْ سِتان از قدمت پا به پا
نرگس سرمست بهاران تویی
شور و شر باغ و گلستان تویی
شورفزایی به کمال و جمال
گشته ز وصفت قلمم لالِ لال
کلک خیال از تو خیالاتی است
خیل خیال از تو مقالاتی است
وصف تو را پاک سرشتان نوشت
با قلمش سینه بهشتان نوشت
سینهء تو سینهء سیناستی
طور دوصد موسیِ والاستی
وام نمود از تو چو موسی عصا
بحرنورد آمد و دریاگشا
تا که خلیل از کرمت طرف بست
همچو گلی در دل آتش نشست
زاده مریم ز دمت جان گرفت
تا که لقب محییِ بیجان گرفت
سرمه کش چشم ملائک شدی
قفل گشای دل مالک شدی
غیر دعا نیست مرا دسترس
عزّ تو خواهم ز خدا هر نفس
آفت دی از رخ تو دور باد
جلوه گهت سبزه گهِ نور باد
تا که بهاران بُوَد و روزگار
خرّمیت غبطه گه نوبهار
آذر و اسفند و همه ماهِ سال
گرم بُوَد بر تو چو مهر وصال
سایهء تو بر سر ما بیش باد
مسند تو مفخر درویش باد
هر چه گُهر باشد اَیا شهریار
بر گهر پاک تو بادا نثار
#وداع_سیدالشهداء_علیه_السلام
چون به آل مصطفی شد کار، زار
شاه دین را نوبت آمد کارزار
وقت آن آمد که ترک سر کند
رو به سوی حضرت دلبر کند
محیی عیسی به کف جانش گرفت
تحفه سان در بزم جانانش گرفت
عاشق جانان چه خواهد جان خویش؟
جان چه ارزد در برِ جانان خویش؟
گرچه جانِ عالمی زنده به اوست
جان نخواهد لیک در سودای دوست
جانفشانی زینت مردان بُوَد
خاصه مردی که شه امکان بُوَد
پور شاه لافتائی را چه باک
از دم خنجر و یا خوف هلاک
نی غلط شد این سخن ای اهل دل
در دهان بادا مرا ایکاش گِل
مرگْ خود از شاه ما رخصت گرفت
تا که جان را از تن امت گرفت
مرگ حاشا از قتالش جان بَرَد
وز حیات بی زوالش جان برد
این حسین از امر ربِّ لایَمُت
کافرانش را دهد فرمانِ مُت
این سخن را کی ببیند کس ختام
شرح آن ممدود باشد تا قیام
محیی الموتی' به منصوص کتاب
آمده در شأن شاه مستطاب
سرخوش از صهبای آن والا نگار
سوی میدان بلا شد رهسپار
مست سرمست وصال شاه بود
در فنایش گو شراب الله بود
ناگهان در حین سرمستی عشق
واندران شور و شر مستی عشق_
گوش جانش را صدایی ناز کرد
با طنین دلنشین آواز کرد
کای حسین ای نور پاک سرمدی
ای سراپا جلوگاه احمدی
ای دو چشمت عین عینِ ذوالعلا
بر من ماتمزده چشمی نما
زینبم من ای تو جانِ جان من
ای تو عشق جانِ من، جانان من
سرگرانی اینچنین شاها مکن
اهل بیتت را چنین حاشا مکن
من همان شوریده ام از عشق تو
من همان غمدیده ام از عشق تو
جانِ زینب یک نفس آهسته ران
تا سخنها گویمت با چشم جان
گاهِ رفتن چشم در چشمم نما
با رخت روی خدا را وانما
در رخت بینم جمال ذوالجلال
مرهمی بر دل بزن از آن جمال
(شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمی بدان سو کرد باز)
عین شه آئینهء ای در پیش دید
عین خود را شه به عین خویش دید
با تجلایی جمالش رو فزود
آن غبار ناگرانی برزدود
چشم در چشمان هم تا دوختند
شمع سان از نار وصلت سوختند
ای عجب از وصلت آتشْ گداز
فرقتش دارد هزاران سوز و ساز
گرچه فانی در بقای شاهِ شد
لیک تا محشر قرین آه شد
عشق را پایان نباشد ای فتی'
زانکه که کُنهش باشد آن شاه بقا
این سخن هرگز ندار منتها
قصه کوته کن ندارد انتها
شه زبان زینبی در کار کرد
با عطوفت اینچنین گفتار کرد
ای تو زینب ای وقار عالمین
ای جلالت جلوهء ذات حسین
نور مهرت وا مگیر از نهضتم
سایه افکن بَر دهد تا زحمتم
تیشه ها بر ریشهء دین خورده است
خون جاری در عروقش مرده است...
همّتت را دین حق خواهد عیان
تا بماند بعدِ مرگم جاودان
خون من، خون حبیبان وفا
خون پاک اولیا و انبیا_
خون احمد خون شاه الغدیر
خون مردان خداوند کبیر_
همّتت را می کند اکنون طلب
همّتی کن ای که نامت زینِ اَب
همّتی کن جاودان کن خون من
تا جهان گردد همه مدیون من
بعد از این در این نشیب روزگار
سرفرازم از تو ای والاتبار
کآنزمان در عالم قالوا بلی'
با تو من طی کرده ام این ماجرا
این همان عهد است و پیمان بلا
این من و این تو، زمین کربلا
خاتمم را زینبا زیور تویی
وین #غریبت بهترین گوهر تویی
#در_مدح_مولانا_علی_علیه_السلام
بندهء درگاه تو چون شاه شاهان می شود
خاک کویت مفخر دیهیم خاقان می شود
از لب لقمانی ات وز حکمت سقراطی ات
طفلِ ابجد خوانِ مکتب، همچو حَسّان می شود
صولت شیرانه ات را گر ببیند گورگیر
گور جوی و پاگریز از دیده پنهان می شود
تا عصای فضل تو از دست بیضایت فتد
رشتهء فرعونیان در بطن ثُعبان می شود
هر سحرگه شأنی از صدها شئون شمس توست
ذرّه ها از نور تو خورشید تابان می شود
لعل جانبخشت (کُن)ی گوید اگر از امر حق
از لبت ذرّات هستی درّ و مرجان می شود
دست نظمت برتر از نظّام ِ سحر ِ روزگار
غبطهخور بر نثر تو صد کِلک سَحبان می شود
خاتم جود و عطای راکعان در دست توست
از #غریبت بینوایان، شاه و سلطان می شود
۴
آنچه آمد بر سرم دل کرد، دل
وایِ دل ایوایِ دل، پُر درد، دل
کاش آنروزی که رویت دیده بود
فکر این ایّام را میکرد، دل
ارغوانی گونه ام را در شباب
کرد از هجرش خزانِ زرد، دل
ایعجب رخ زرد و پائیزی لقاست
خونجگر، خونین کفن، چون وَرد، دل
کوه راسخ بود لیکن از فراق
سوده گشت و شد بسان گرد، دل
گرچه نامردان مرادش را نداد
رسم مردی کی گذارد، مرد دل؟
گرچه هجرش آتش افزونی کند
از رُخش بیند سلامٌ بَرْد، دل
گر بها نَدْهَد به این اشکِ غمین
وایِ دل ایوایِ دل، پُر درد، دل
توی یک دیوار سنگی
دوتا پنجره اسیرن
دوتا خسته دوتا تنها
یکیشون تو یکیشون من
کاشکی این دیوار خراب شه
منوتوباهم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم
دوش ندیدی قمر بهر چه صائم شدی؟
بی خبر از روی یار تشنه و قائم شدی!
مرا دردیست بی درمان ...
پدر جان، شرمنده که تنها سربار بودیم.
اگر یک کنکوری زمانی این پیامم رو دید میخوام بهش بگم با تمام وجودت تلاش کن مهم نیست الان پاییز،زمستان یا بهاره مهم اینکه بدونی تو قوی تر از این حرفایی که بخوای جا بزنی رفیق
شنیدن دوستت دارم از زبان کسی که عاشقش هستی بهترین جمله دنیاست❤️